تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  بنر تستی
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803870062




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

زایمان مردان (حسین ثاقبی)


واضح آرشیو وب فارسی:پارسینه: زایمان مردان (حسین ثاقبی)
آفتاب با نور صبحگاهی اش تصویر پنجره را به صورت یک چهارخانۀ کج و معوج در وسط هال کشیده 
بود. هردو پای مرد داخل یک خانۀ آن جا گرفته بود بود. زن با کنارزدن کامل پرده، رسم چهارخانه آن 
را بهتر کرد. مرد که بالاتنه اش در پشت روزنامه پنهان شده بود، گفت: «پرده را کنار نزن، چشمم را 
می زند.» 
زن گفت: «بگذار خانه نفس بکشد. آفتاب پاییز خوب است.» بعد گفت: «کاموایم را ندیدی؟»
مرد بی اعتنا به او، همچنان به روزنامه چشم دوخته بود. زن چیزی نگفت. از کنارش رد شد و 
تلنگری به روزنامه اش زد. سرش را بالا گرفت و با نگاهش او را دنبال کرد. گفت: «چرا اینطوری 
می کنی؟ مرض داری مگه سر صبح؟» 
زن جوابش را نداد. همچنان چشمش دنبال کاموا بود. زیر لب چیزهایی می گفت و می گشت. دور 
دومش بود. 
مرد گفت: «بازهم ورد می خوانی؟ ورد که چشمها را می بندد، باز نمی کند که.»
زن میز ناهارخوری را دور زد. شش صندلی را یکی پس از دیگری حرکت داد و سرش را خم کرد و 
ورد خواند. به میز آشپزخانه که رسید به طرفش نرفت، نگاهش هم نکرد. تازه تمیزش کرده بود. 
شعله زیر قابلمه را چپ و راست کرد. پچ پچش قطع نشد. وارد اتاق ... [ مشاهده متن کامل خبر در پایگاه خبری تحلیلی پارسینه ]

شنبه ، ۵دی۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پارسینه]
[مشاهده در: www.parsine.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن