تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه پرهيز از حرامها است همچنانكه شخص از خوردنى و نوشيدنى پرهيز مى‏كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820755701




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

شاعری که در سکوت، چهر ه در خاک کشید


واضح آرشیو وب فارسی:ایلنا: در چهلمین روز درگذشت شاعر طبیعت؛ شاعری که در سکوت، چهر ه در خاک کشید
شاعری که در سکوت، چهر ه در خاک کشید

کارهای احمدزاده چندان در خور تامل است که جا دارد اهل نقد و نظر به طور جدی به آن بپردازند و در ظرایف و تصویر سازی‌هایش، که گاه به واقعی با اشعار نام آوران شعر کهن پهلو می‌زند، تاملی بیشتر روا دارند  به گزارش ایلنا یکی از شعرهای حمد زده به شرح زیر است : شیون کنید می زدگان خم شکسته شد راه وصول پیر خرابات بسته شد محبوب رفت و پای من از راه خسته شد دستم دراز ماند و امیدم گسسته شد حاجب به بوستان صفا رخصتم نداد دست اجل به چیدن گل فرصتم نداد» وقتی سخن از طبیعت و شعرِ طبیعت، وقتی سخن از کوه و جنگل و دشت و رود و جویبار، و وقتی سخن از پرنده و علف و رابطه‌ی آدمی و وحش به میان آید نام و یاد ابولفضل احمدزاده در ذهن می‌نشیند؛ شاعر رود و سبزه و کوه، کبک و نخجیر و سیاه چادر، بیابان و گز و کندوکِ بر سر تاغ. او را آن‌ها که خوی کرده‌ی دیرین طبیعت‌اند خوب می‌شناسند. او شاعر زیبایی‌ها و لطافت‌های پنهان، در خشن‌ترین چشم‌اندازهای حیات بود. و افسوس که چه کم نام و نشان آمد و چه بی‌صدا رفت. گفتی نسیمی بود که در طول زندگی کوچک‌ترین باری بر دوش این دنیا نمی‌خواست داشته باشد. جز خنکا و لطف برای نزدیکان و همگنانش نداشت و چه سبک، نسیم آسا از میانه برخاست. و اکنون چهل روز از خاموش شدنش می‌گذرد... متولد سال  1312و زاده‌ی سرزمین بیابانی و سخت قم بود و آموخته دشت و بارآمده‌ی همه‌ی خیالوارگی و دل گشادی و بازدستیِ زادگانِ دشت. خود در باره زادگاهش می‌گفت: «شهر ما حتا یک خیابان آسفالت نداشت. من یادم نیست کسی را بشناسم که اتومبیل شخصی داشته باشد. در شهرهای کویری مثل شهر ما، بادگیرهای بلند منزل اعیان را از دیگران متمایز می‌کرد. کوچه‌ها با دیوارهای گلی و خانه‌ها با سکوهای انتظار و درهای ضخیم چوبی حلقه دار همه مثل هم بودند. هر خانه هم تعدادی مرغ و خروس و بز و گوسفند و احیاناً گاو نگهداری می‌کرد. قشنگ‌ترین خاطره‌هایی که در ذهنم هنوز روشن مانده و مثل ریشه‌های یک درخت کهن سال در اطرافم پیچیده آن صبح‌های قشنگ است که سمفونی بع بع گوسفندها بر می‌خاست و مثل سیل از خانه‌ها به کوچه‌ها و از کوچه‌ها به بیابان سرازیر می‌شد. و بعد زن‌های خانه دار جارو به دست کوچه راتمیز می‌کردند و آب می‌پاشیدند. عطر کاهگل در دمدمه‌ی تیغ آفتاب آدم را به پرواز وامی‌داشت. بعد از ظهر، نزدیک غروب که خورشید در شلّه قرمز ابر فرو می‌رفت از همه جای شهر قابل تماشا بود. سکوت بود و سکوت، انگار شهر خسته سر بر بالین می گذاشت....یک سال هم که بگویم بازهم چیزی هست قابل نوشتن و حسرت خوردن.» شکار بهانه‌ای بود تا او را به آغوش طبیعت بکشاند؛ همین عشق پیش از سپیده بیدارش می‌کرد، و کفش و کلاه و پاتاوه، بیرون می‌زد در دل برف و کولاک و باد. شکار بود که سر پا می‌داشتش، و خودش می‌گفت که شکار را نه به خاطر شلیک گلوله‌ای، نه، به خاطر آن می‌خواهد که تمام زیبایی‌های زندگی را پس پشت پیشانی‌اش می‌نشاند. می‌گفت: «اگر بیابان نبود من چه می‌فهمیدم از زندگی؟! شصت هفتاد سال با بیابان و آنچه در اوست زندگی کرده‌ام. چه چیزها به من یاد داد این شکار و بیابان؛ یاد گرفتم چطور نگاه کنم و چطور ببینم علف را، آب را، رنگ شگفت پاها و منقار کبک را، و اثر پای خرگوش را در برف.» شاید کمتر شاعر معاصری به اندازه او از ریزه کاری‌های طبیعت و وحش سروده باشد. از ترکیب بند پاییز: «پاییز ورق های زمرد نپسندد بر مهر عروسان چمن عشق نبندد اندوخته برگ و بر از شاخه برندد سیلی خورد آن غنچه که بیهوده بخندد هر گوشه، چه در باغ، چه در راغ، چه پالیز آن سبز چناران طرازی همه بیمار وان باغِ پر از سیب و گلابی همه بی بار نی بلبل و نی قمری و نی سِهره به اشجار وان رندی و سرمستی ومخموری و ادبار در لرزه به بستر همه از فتنه پاییز پیراهن این چاک و قبای دگری کیس پژمرده رخ این و تن آن دگری خیس افتاده به رخساره هر برگ و بری پیس هر بید عجوزانه بژولیده کند گیس رفتند کجا آن همه خوبان دلاویز» پاییز به غارتگری دامن صحراست عفریته ابر آبله گون بر سر دریاست هر پشته ای از برگ به جنگل دژ ابیاست دیگر نه خبر زان همه گیسوی چلیپاست بام و در هر کلبه ز خاشاک خسک ریز» شهرها، دیدنی های طبیعی و تاریخی، و فون و فلور متنوع ایران در شعرهایش جا به جا رخ می‌نمایند: «به چشم سرمه کرده در، غزال مست تیز تک دم  سپید نرم خود، چو جقه می‌کشد یدک به نقره کرده سم فرو، غلاف کرده از شبک  به حقه‌های دزدکی، به عشوه‌های پرنمک ز پشت بوته زارها، به ناز می‌کشد سرک سرین خراش می‌دهد به آن سرون نازنین چو نو عروس حجله‌ای، به پوشش دروغگین غزل سرای دره شد دوباره کبک خوش دهن به روی سرو زرده پر، هَزار لای نارون به این گه آن دهد دهن، به آن گه این کند سخن به بیشه در، ز تیغ مه، فقط سر است و نیست تن پر است پای دامنه ز کاج سبز پیرهن به جست و خیز، بره های شوخ شادی آفرین ( از شعر بلند شیلان) و چون کلام به گربه سانی با شکوه چون پلنگ می‌رسد، شعر احمدزاده ره به سبک رزمی خراسان می‌کشاند: «آلوده به خون پلنگ مغرور از دامن تپه شد سرازیر بر شانه ردای پهلوانی آهسته و بی صدا چو تصویر پا بر سر چشمه کرد قلاب شلاق زبان به آب خوردن آویزه دمش چو مار زنگی بازیگر پیچ و تاب خوردن ای گربه وحشی عسل چشم خون ریزی و دلفریب و طناز کشتی همه را به داس ناخن ما را به نگاه ناوک انداز» ( از شعر وحشی عسل چشم) مضامین غالباً مرتبط با طبیعت و اوزان عروضی دشوار از ویژگی های شعرهایش است و خاصه در ترکیب بند و ترجیع بند و مسمط دستی خوش داشت. حتا در شعر معروف وطن، این نگاه شیفته وار و همیشگی او به طبیعت به خوبی مشهود است. او وقتی می‌خواهد ایران را توصیف کند، هرچه از ایران دیده است را، هرچه بیشتر دیده و در دل و جانش نشسته است را، به تصویر می‌کشد و می‌بینیم که در همه حال این جلوه‌های نور، آب، بیابان و طیر و وحش است که بیش از همه خود را نشان می‌دهد – و راستی را که ایران ما به واسطه طبیعت کم نظیرش است که جهانی در یک مرز خوانده می‌شود. شعر وطن را می‌توان یکی از شاهکار‌های او به شمار آورد: «ای وطن بر تو سلام ای وطن بر تو درود می‌کنم بر تو نماز می‌برم بر تو سجود دوستت می‌دارم آن زمانی که پگاه می‌رسد از خم راه می‌کند از سر کوه به تو دزدانه نگاه دوستت می دارم آن زمانی که تورنگ می‌شود رنگ به رنگ در علف زار خزر می زند نغمه چنگ دوستت می‌دارم آن زمانی که خلنگ می دهد تکیه به سنگ بر لب چشمه آب می کند کوزه درنگ دوستت می دارم صبح تا کبک گزل می دود روی کتل دهن آغشته به خون می زند زیر غزل دوستت می دارم صبحگاهان که خروس مست و مغرور و ملوس لب دیوار بلند می خرامد چو عروس دوستت می دارم آن زمانی که به ساج می‌پزد نان کماج بر اجاق لب جوی  دختری با بر عاج دوستت می‌دارم تا ز بالای چنار می‌رسد بانگ هزار می‌نهد طفل شهید دسته گل روی مزار دوستت می دارم» درباره‌ی‌احمدزاده گفتنی بسیار است که در این مختصر نمی‌گنجد. فقط به این بسنده می‌کنیم که احمدزاده به واقع خویی عارفانه و بیابان پرورد داشت. هم از این روی هیچ وقت به صرافت جمع آوری و چاپ اشعارش نیفتاد. و آنچه از شعرهایش که در جامعه، به ویژه در میان طبیعت مردان و دوستداران طبیعت، شهرت یافته آنهایی‌ست که به واسطه دوستی‌اش با روزنامه نگارهایی چون محمدعلی اینانلو و حمید ذاکری، در نشریات طبیعت، شکار، گردشگری و امثال آن به چاپ رسیده و بعضاّ در صدای جمهوری اسلامی پخش شده است. اما مسلم آنکه کارهای احمدزاده چندان در خور تامل است که جا دارد اهل نقد و نظر به طور جدی به آن بپردازند و در ظرایف و تصویر سازی‌هایش، که گاه به واقعی با اشعار نام آوران شعر کهن پهلو می‌زند، تاملی بیشتر روا دارند. گویی خود رفتن‌اش به دیدار یار را از پیش دریافته بود که چند روز قبل از ترک این سرای سرود: «خاک گُل باشیم اگر فخّار ما را می‌برد عطر گُل باشیم اگر عطار ما را می‌برد هاله جذب است پیرامون مغناطیس عشق مرد رفتن گر نباشم یار ما را می‌برد در سفر من کی توجه داشتم اسفار را کاروان سالار با افسار ما را می‌برد لایق بالا نبود این جسم خاکی لاجرم مستحقم گر طناب دار ما را می‌برد عاقبت پیشی گرفتم بر حریفان حسود آرزوی جلوه دیدار ما را می‌برد» همان گونه آرام مرد که آرام زیست،و همان قدر کم صدا رفت که کم نام زندگی کرد...

۱۳۹۴/۱۰/۰۳ ۱۰:۱۴:۰۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایلنا]
[مشاهده در: www.ilna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن