واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: اوایل سال ۱۳۸۲ شبی در زندان اوین با احمد زیدآبادی در شبهای زندان چنان که افتد و دانی، از هر دری صحبتی می رفت که به کرمان رسیدیم و مفاخر این شهر و از جمله به مشتاقعلی شاه که میدان یا به گفته کرمانیها «فلکه مشتاقیه» و بقعه و آرامگاه او جلوه خاصی به شهر کرمان داده است. احمد از من پرسید: داستان زندگی و مرگ مشتاق در تاریخ چگونه است؟ گفتم که مشتاقعلی شاه اواخر دوره زندیه به کرمان آمد و مورد توجه دراویش و صوفیان کرمانی قرار گرفت. او روحی ناآرام و ذهنی تند داشت، در اکثر رشته های ادبی ذوقی داشت، موسیق می دانست و ساز می زد و به سه تار سیمی افزوده که به سیم مشتاق معروف است، صوت دلنشینی داشت و جلوی مسجد همراه با ساز خود قرآن می خواند و چه سوزناک. در سی و چند سالگی هم به دستور امام مسجد جامع کرمان، در روز ۲۱ ماه مبارک رمضان، روز شهادت حضرت علی(ع) به کشتن محکوم می شود و زیر خرواری از سنگ جان می بازد. من در آن شب نشینی کذایی، فرمان دهنده قتل را ملاجعفر ته باغ له له ای گفته بودم و زیدآبادی بعد از آزادی، در مقاله ای در روزنامه شرق به داستان مشتاق پرداخت. واکنش استاد چند روز بعد مقاله مفصلی از استاد محقق و مورخ و شاعر مرحوم دکتر باستانی پاریزی که در پنجم فروردین سال ۹۳ درگذشت، چاپ شد و ضمن پرده پوشی از اطلاع غلط من که فرمان دهندة قتل مشتاق را ملاجعفر ته باغ له له ای گفته بودم، فرمان دهنده را سیدجواد شیرازی نوشت و با بزرگواری ضمن تفقد نسبت به من و احمد، نوشتند که این دو در کنج زندان بدون دسترسی به منابع به گذشته تاریخی شهر محل تولدشان پرداخته اند و بر آنان حرجی نیست؛ اما اصل واقعه این است که: مشتاقعلی شاه که با ورود به کرمان مورد توجه قرار گرفت و مریدان بی شماری پیدا کرد، مورد حسد سیدجواد قرار گرفت که او هم به تازگی به کرمان آمده و به امامت مسجد جامع کرمان رسیده بود. پایان دوره زندیه و جنگهای این خانواده با مدعی قدرتمند شمالی ـ آغامحمد خان قاجار ـ که اتفاقاً درگیری اش به کرمان کشیده شده بود، معاصر است. سیدجواد وقتی با پیکر مجروح مشتاق مواجه می شود که زیر هزاران قطعه سنگ هنوز «هو هو» می گوید، به چهره مشتاق خیره شد و گفت: «این سگو هنوز نفس می کشه!» و از آن پس معروف به سگو شد. کرمانیها از باب تصغیر به آخر اسامی «او» اضافه می کنند… حالا که مطلب به اینجا رسید، بگذارید آخرین قطعه مرگ مشتاق در کرمان را هم که البته جنبه افسانه دارد، بیان کنم. می گویند وقتی مردم نظاره گر تقلای مشتاق زیر سنگها شدند، او از مردم خواهش کرد که نگاهش نکنند: «زود باشد چشمانی که به او نگاه کرده اند، از حدقه درآیند!» عده ای باور کردند، عده ای خندیدند و یک نفر هم با خنده گفت: «خب با یک چشم بهت نگاه می کنم که اگر چشمانی که به جنازه تو نگاه می کنند از حدقه درآمدند، یک چشم داشته باشم.» دیری نگذشت که آغامحمد خان بعد از چندین ماه محاصره کرمان و غوغای شبهای محاصره که زنان کرمانی بالای برج و بارو او را مسخره می کردند و با ضرب می خواندند و خان خواجه (یا به گفته کرمانیها خوجه) را به ریشخند می گرفتند، وقتی وارد شهر شد، دستور داد مردان کرمانی را به صف کنند و سوگند خورد هفتاد من چشم از کرمانیان خیره سر که به رقیب او لطفعلی خان زند پناه داده و کمک کرده بودند، درآورد. مأموران ترازو به دست کنار دژخیمان به وزن کردن چشمهای از حدقه درآمده مشغول بودند که ترازودار آخر، بعد از وزن کردن چشمهای از کاسه درآمده، نیاز به یک چشم دیگر داشت. یک نفر را از صف مردان وحشتزده بیرون کشیدند و یک چشمش را از حدقه درآوردند و آن مجروح تازه یادش آمد که مشتاق چه گفت! هرچند موضوع هفتاد من چشم به رغم اینکه وارد تاریخ شده، به گفته استاد باستانی پاریزی نمی تواند واقعیت داشته باشد. معلوم نیست وزن هر چشم چقدر است و هفتاد من چه تعداد چشم می شود و این کوران به اصطلاح سیاست شده بعد از ختم غائله فتح کرمان، چه شدند که در تاریخ اوایل قاجار جا پایی ندارند و حتی از یک نفر کورشده ایام فتح کرمان در تاریخ یادی نمی شود. داستان رستم و سهراب بگذریم. آنچه نوشتم، برمی گردد به فیلم جدیدی که راجع به داستان رستم و سهراب به صورت پویانمایی (کارتونی، انیمیشن) در سینمای خانگی نمایش داده می شود. این عنوان سینمای خانگی هم برای خودش واژه سازی قابل تأملی است. نمی دانم چرا از دید دکتر حداد عادل و فرهنگستان پنهان مانده که اصلأ برای سینما و نمایش مستقل و خصوصی در خانه آیا واژه گزینی مناسبی در نظر نگرفته اند؟ دوست و هم اتاقی ایام دانشجوی و همکار امروزی حسین جیوار زنگی به من زد و گفت: روح استاد دکتر باستانی پاریزی در قبر می لرزد و تو که همشهری و دانشجوی او هستی و گاهی قلم هم می زنی، چرا به قلب تاریخ و تغییر و تبدیل آن واکنش نشان نمی دهی و قصه فیلم رستم و سهراب را گفت. هرچند نگارنده سالهاست به جز خبر و اخبار و تفاسیر سیاسی، از پنجره تلویزیون به تماشای برنامه ای ننشسته و جز جشنواره فیلم فجر که دوستان لطف می کنند و چند بلیتی می فرستند، به سینما هم نمی رود، داستان را پرسیدم و گفت تهیه کننده و کارگردان فیلم رستم و سهراب ـ همان داستان پرآب چشم شاهنامه ـ که به گفته فردوسی بزرگوار، دل عالمی را از رستم به سبب قتل فرزندش سهراب به خشم می آورد و همه ایرانیان این داستان پر جذبه را این گونه خوانده و شنیده اند که: رستم در دیار سمنگان در ضمن ماجرایی پرآب و تاب با تهمینه ـ دختر شاه سمنگان ـ ازدواج می کند. فردوسی حکیم که نخواسته ازدواج قهرمان ملی را بدون تشریفات رسمی بیاورد، موبدی می خواهد تا عقد رستم و تهمینه را ببندد و رستم بعد از ازدواج، بازوبندش را به تهمینه می دهد که به دست پسرشان ببندد. وقتی سهراب بزرگ می شود و بی اطلاع از جایگاه پدر به ایران می تازد، در نبردی رودررو با او هرچند با حیله وقتی از پدر ضربه ای کاری می خورد، لب به شکایت می گشاید که: اگر ماهی بشوی و در دریا بروی، یا مرغ شوی و در هوا بپری، پدرم رستم انتقامم را از تو خواهد گرفت؛ لحظه ای که آب چشم عالم سرازیر می شود، بگذریم از کوشش بی حاصل رستم برای نوشدارو که بعد از مرگ سهراب می رسد. اما ظاهراً در این نمایش خانگی لحظه ای که رستم سهراب را زمین می زند و خنجر می کشد که او را بکشد، تهمینه سوار بر اسب پیدایش می شود که: ای رستم چه می کنی؟ این سهراب است فرزند تو، امید ایرانی و ایرانیان و باقی قضایا! جای استاد خالی! حق دارم بگویم جای استاد دکترباستانی پاریزی خالی؛ کسی که از نقل واقعه ای تاریخی در شبهای اوین و یک اشتباه در نام، قلم به دست گرفت و یک صفحه از روزنامه شرق را مؤدبانه به تنبیه من که اسم ملاجعفر را با سیدجواد عوضی گرفته بودم تاخت، سینماچی ها حق ندارند به مواریث فرهنگی ما دستبرد بزنند، شهرت و ماندگاری فردوسی را همگان به رعایت وی از متن ـ نامه خسروان ـ می دانند که امینی صادق بود و دخل و تصرفی در متون تاریخ اساطیری ما نکرد، نسل اندر نسل داستان پرآب چشم رستم و سهراب را همان گونه که در شاهنامه بوده است، خوانده و برای فرزندانمان نقل کرده ایم و دلمان می خواهد و می خواست که سهراب ناجوانمردانه به قتل نرسد؛ اما از سیمرغ و نوشداروی بعد از مرگ ارسالی از کیکاوس هم طرفی نبستیم، اما ظاهرأ این سینماچی های وطنی خط بطلانی بر آنچه بوده و باید باشد می کشند. استاد دکتر باستانی آسوده نخواب که تاراج مواریث فرهنگی را نشانه رفته اند!
دوشنبه ، ۲۳آذر۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]