تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 25 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس چيزى از حقّ برادر مسلمان خود را نگه دارد [و به او ندهد]، خداوند، بركت روزى ر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815800926




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

بِسْمِ رَبِّ العاشقی، رَبِّ الحُسین /مَکُن تهدیدِ ایرانی، به ضربِ طبلِ تو خالی -دهانت را فروبند اِی، «رَجَب»سلطانِ پوشالی


واضح آرشیو وب فارسی:رودبارنیوز: بِسْمِ رَبِّ العاشقی، رَبِّ الحُسین – شیعه را می آید از رَه نورِ عِین بِسْمِ رَبِّ العشق و مهر و ماه و نور – اندک اندک می رسد وقتِ ظُهور می زند فریادِ یا زهرا جَرَس – یوسفی آید زِ رَه، عیسی نَفَس از پریشانیِ گیسویِ دمشق – بِشنوید ای عاشقان این شورِ عشق اندک اندک می رسد سَر انتظار – آید از رَه یوسفی زَهرا تَبار آید از رَه قبله گاهِ شمس و مَه – جان به قربانی کنید او را به رَه می چکد خونِ دل از چشمِ یمن – دارد این غوغا خبر از آمدن این شبِ ظلمت به پایان می رسد – فاطمی خورشیدِ تابان می رسد یوسفِ زهرا رسد از راهِ عشق – بر لبش اِنّی اَنَا، اَللهِ عشق مُنتقِم بر رنج ِزهرا می رسد – یوسفِ گم گشتۀِ ما می رسد میرسد زیبای شهر آشوب عشق – مَهدیِ زهرا، امامِ خوب عشق در پاسخ به یاوه گویی مقامات ترکیه در باب تهدید جمهوری اسلامی ایران، مثنوی «سلطان پوشالی» تقدیم به تمامی مردم آزاده و آزادی خواه ایران اسلامی مُحقَّر شاهِ عُثمانی که هم پیمانِ شیطانی – زِ جور و ظلم و بیدادت، جهانی رو به ویرانی اَلا اِی گرگِ دَرَّنده که مشغولی به چوپانی – چه می جویی از این پستی، رِذالت هایِ حیوانی سعودی را کُجا تا کِی، شریکِ در هوسرانی – کَم از ایمان و دین دَم زَن، تو اِی نَنگِ مسلمانی کجا تا کِی مسلمانی، شود قربانِ نادانی – زِ فتنه بی گناهان را، کُنی تاکِی تو قُربانی به شام ای بُرده شیطان را، به خوانِ خون به مهمانی – تو را سودی نمی آید از این افکارِ شیطانی هَلا اِی در سَرِ خامَت ، تَفکُّرهایِ اِخوانی – تَوَحُّش هایِ داعِش را، تو پنهان صحنه گردانی زَدی آتش تو خَرمَن را، زِ اسلام و مسلمانی – سَر از طفلان بریدن را چه دین است این و ایمانی؟ سَرِ آزادگان بَر نِی، تو کردی شاهِ عُثمانی – تو کردی خوار و آواره ، عراقی ، کرد و لبنانی گدایی بر تو می زیبَد، نه فَغفوری و خاقانی – زِ سَر بیرون کن اِی پاشا، غلط سودایِ سُلطانی به نامردی سَر از مَردی بُریدن، ننگِ تورانی – زَنَد داغِ سیاوش ها ، شَرَر بر قلبِ ایرانی تو اِی روباهِ عثمانی ، کجا دَرخوردِ ِشیرانی – هراسان بیدِ لرزانی زِ سردارِ سلیمانی هواداری ز داعش را، تو ننگِ نامِ انسانی – که دارد شَرمِ از رویِ تو هر دَرَّنده حیوانی به نیرنگ و فریب آری ، تو عمر و عاصِ دورانی – تو کردی قومِ داعش را، به نِی اوراقِ قُرآنی زِ تور و سَلم و گَرسیوَز، زِ نامردان تَبارانی – شکوه و فَرِّ ایرانی، تو را دارد هراسانی تو ای آغشته دستانت به خونِ پاکِ صد آرش – به شام و لیبی و لبنان تو بَرپا کرده ای آتش به خاک و خون سیاوش ها تو از ما می کِشی آری – سپاهِ ظلمِ داعِش را تو پنهان می کُنی یاری تو تیغِ کینِ داعش را نهادی بَر گلویِ حق – تو مردانِ سَحَر کُشتی به تیغِ ظُلمتِ مُطلَق عَلَم کردی سیَه بر ما تو بِیرق هایِ داعش را – به نام ِدین تو آوَردی، پدیدار این فَواحِش را کشیده اِی نقابِ دین، به ظلمت از ریا بَر رو – نَه کمتر از یزیدی تو، که بَرپا کربلا کَرد او تو را فاش این سخن گویم ، جهان احمق نه پنداری – که این قومِ فواحش را، تو در آغوشِ خود داری تو سَردارانِ زهرا را ، به جُرمِ عشقِ او کُشتی – به عُشّاق علی از کین، زدی خنجر به هَر پُشتی الا ای قوم در غُربت بریده سَر سیاوَش را – کِشَد کیخُسروی روزی، کمانِ کینِ آرَش را ندارد قوم ایرانی به داغِ ننگ و ذلّت تاب – از این خاکِ تهمتن ها، بِروید رستم و سهراب سلیمانی به سَرداری، زِ نسل زال و بهمَن ها – به عُثمانی بیاراید، سپاهی از تَهمتَن ها دودَم تیغی به کف او را ، به رَسمِ حیدری آید – و دربِ خیبرِ توران، علی وارانه بگشاید زِ شام و لیبی و لبنان ، بِتارانَد فَواحِش را بِکوبَد چون علی دَرهَم، سپاهِ ظلمِ داعش را به یارانِ سفرکرده شهادت را قرارَش او – خَوارِج را زند سَرها به تیغِ ذوالفقارَش او چه حَدّ باشد که تورانی، کند تهدیدِ ایرانی – کُجا موشی توان دارد، هجوم ببر خیزانی کجا کَرکَس تواند تا، کُند سودایِ شهبازی – کجا ایران دهد باجی، به ترک و رومی و تازی که ایران خاکِ مردان و دلیران است و آزادی – و ساکت او نمی ماند به این کُشتار و جَلادی روان مرگِ سیاوش را، زِ چشمانِ سَحَر ژاله – ز ِخاکِ پاکِ این سامان نروید غیرِ آلاله کجا این مهدِ آزادی، اسیری را نَهَد گَردَن – کُجا پیراهنِ ذِلَّت کُند قومِ علی بَر تَن هزارانش اگر خنجر، خورد از پشت و رو بر تن – دریغا سَر سِپارد بَر، فریبِ حُکمِ اَهریمَن تو اِی آلوده دستانت به خون، قومِ سیاوَش را – بَسی رَذلانه اَفکندی، به شام آشوبِ آتش را اَلا مَنفورِ عثمانی که بر ما آتش افروزی – تو را این آتشِ فتنه بِسوزد پا به سَر ، روزی به رسوایی کشد آخَر ، فریب و مکرِ پنهانی – تو حق را کِی نگهبانی؟ که خود سلطانِ دزدانی!! چه خام این کرده پنداری، «رَجَب» سودایِ سلطانی -چه رَه باشد گِدایان را به فَغفوری و خاقانی تو اِی از نسل روباهان، کجا در حَدِّ شیرانی – کجا اِی اهلِ نامردی، تو همپایِ دلیرانی تو شوم آن جُغد مَنفوری، که خوش دارد به ویرانی – تو را بر لَب نمی شاید شُکوهِ نامِ ایرانی تو در دستانِ امریکا ، عروسک گونه رَقصانی – و پنداری حماقت را ، که سُلطانِ جهانبانی مَکُن تهدیدِ ایرانی، به ضربِ طبلِ تو خالی – دهانت را فروبند اِی، «رَجَب» سلطانِ پوشالی شکوهت را کند خواری، به سرداری، سُلیمانی – حِقارت بر تو می زیبَد، نه شاهی، موشِ عثمانی تو قومِ بی گناهان را به خون آغِشته دَستانی – بُرَد داعش به اِذنِ تو، سَر از طفلِ دبستانی به ظاهر گرچه انسانی، نداری ذَرّه وجدانی – فِکندی آتشِ فتنه، به هر شهری و سامانی و کولاکِ جهالت ها بِخُشکانیده هَرجانی – بهاری کو که آشوبد بر این خواب زمستانی؟ و میدانم که میدانی که شب را هَست پایانی – و می آید سحرگاهی زِ رَه خورشیدِ نورانی به آخر می رسد روزی، شرارت هایِ شهوانی – زمستان را بِتارانَد سپاهِ نوبهارانی و می آید به سَر آخر شب دِیجور ظُلمانی – و مردانِ یَمانی را کُند یاری خُراسانی حَرَم گیرد سعودی را، به سرداری، سلیمانی – و سازد صُبحِ عاشورا ، ظُهور آن ماهِ پنهانی جهان دارد عطش او را ، که زُلفَش بویِ غَم دارد – مَلَک در خانۀِ چشمش، تَمنّای حَرَم دارد … به امید ظهور حضرت یار … سحرگاه ۲۸ صفر ۱۴۳۷ قمری -۱۹ آذر ۱۳۹۴ تبعیدگاه تهران –منصور نظری


پنجشنبه ، ۱۹آذر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: رودبارنیوز]
[مشاهده در: www.rudbarnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن