تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835501717
یادی از روزهای دلتنگی «دغدغه پیرمرد رزمنده بعد از شهادت فرزندانش»؛ آیا پسر شهیدم مثل فرماندهاش شجاع بود؟
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادی از روزهای دلتنگی
«دغدغه پیرمرد رزمنده بعد از شهادت فرزندانش»؛ آیا پسر شهیدم مثل فرماندهاش شجاع بود؟
از اینکه پسرم علیرضا شهید شد اصلاً ناراحت نیستم، تنها ناراحتیام شهادت غلام است؛ من نمیدانم علیرضا آیا در جنگ شجاع بود یا نه؟ من نمیدانم مثل غلام بامعرفت بود یا نه؟ ولی تا آنجا که من غلام را شناختم، گمان نکنم علیرضا به او رسیده باشد.
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی را بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند. خبرگزاری فارس در استان مازندران بهعنوان یکی از رسانههای ارزشی و متعهد به آرمانهای انقلاب اسلامی در سلسله گزارشهایی در حوزه دفاع مقدس و به ویژه تاریخ شفاهی جنگ احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و آنها را بدون کم و کاست در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد. سیدمحمد موسوی و عبدالله برزگر که باجناق یکدیگر هستند، از ارکان گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس بودند؛ این دو رزمنده دامادهای سردار شهید صادق مزدستان هستند. مثل دوران جنگ، حالا هم اگر در هر محفلی حضور یابند، این دو باجناق مثل دو برادر با هم هستند، به سراغ سیدمحمد موسوی رفتیم، او میگوید: «باید آقاعبدالله به من اجازه دهد تا برایتان حرف بزنم و من بدون اجازه باجناق عزیزم هیچ حرفی برای گفتن ندارم.» به او گفتیم: «کی تا به حال باجناق فامیل شده که ما خبر نداشتیم؟!» در جواب میگوید: «مواظب حرف زدنت باش، آقاعبدالله تاج سر ماست.»
این شوخیها اگر در صحبتهای بر و بچههای گردان حمزه نباشد کمیجای تعجب است، بچههای گردان حمزه با اینگونه شوخیها هیمنه جنگ را شکستند و آن را دوستداشتنی کردند ولی پشت پرده این شوخیها معارفی پنهان است که آقاسیدمحمد بهخاطر نوع مسئولیتش در جنگ ـ معاون گردان حمزه ـ و از طرفی نیز نزدیکی با سرداران شهید بهداشت، شیرسوار و ... از آن آگاه است. در این گزارش به چند خاطره کوتاه ولی پرمغز از سیدمحمد موسوی، بسنده میکنیم. موسوی میگوید: به اعتقاد من، نباید شهدا را از منظر نظامی به مردم معرفی کنیم، چون شهدای ما نظامی نبودند، اگر بخواهیم از خاطرات شهدا بگوییم تا مردم به خوبی آنها را بشناسند، باید دریچه نگاهمان را عوض کنیم. نباید آنها را از منظر نظامی به مردم و یا نسل جدید و آینده معرفی کنیم، نه اینکه شهدای ما از مسائل نظامی هیچ نمیدانستند، نه! میدانستند ولی آنچه که شهدای ما را از سایر نظامیها متمایز میکند، اخلاق آنها بود. * از رفتار حاجی حیرتزده شدم خدا بیامرزد شهیدان محمدرضا و علیرضا محمودیراد را؛ میخواهم خاطرهای از ایشان برایتان بگویم، بعد از شهادت محمدرضا، حاجشیرسوار، حاجیمحمودیراد را به چنگوله آورد تا مدتی کنار رزمندگان باشد، وقتی نوبت مکان و جای استقرار حاجی به میان آمد، تصمیم گرفته شد او را به گروهان 3 که فرماندهی آن را شهید غلامرضا فلاحنژاد بهعهده داشت بفرستیم، علت انتخاب این مکان فقط به خاطر وجود غلام بوده است، غلام جدا از شجاعت، فردی عارف بود، اهل تهجد و پارسایی، بعد از مدتی من برای سرکشی به گروهان 3 رفتم، حاجی محمودیراد وقتی مرا دید خیلی خوشحال شد، آن روز وقتی من و او تنها شدیم رو کرد به من و گفت: «محمد جان! امروز خواهشی از تو دارم که باید آن را انجام دهی.» گفتم: «به چشم! هر چه از دستم برمیآید در خدمتم.» گفت: «من در طول زندگی رفیق زیاد داشتهام، عمرم را توی رفیقبازی گذراندم ولی محمد میخواهم به یک موضوعی اعتراف کنم و آن این است که هیچ رفاقتی بالاتر از رفاقت شما بچههای جنگ نیست، من کشتهمرده این جور رفاقتها هستم.» بعد در ادامه گفت: «من یک عمر قهوهچی بودم ولی وقتی میرفتم منزل، خانمم میبایست برایم چایی بیاورد و یادم نمیآید یک بار لباسم را خودم شسته باشم ولی امروز دوست دارم شما لباسهایتان را دربیاورید و من بشورم و شما بنشینید و من برایتان چایی بیاورم.»
شهیدان علیرضا و محمدرضا محمودیراد وقتی پسر دوم حاجی ـ علیرضا ـ به شهادت رسیده بود، من داشتم از روبهروی کوچه آنها رد میشدم، تا چشمم به حاجی افتاد، راهم را کج کردم تا او مرا نبیند، ولی دیدم مرا صدا میکند، تا برسم پیش او تو دلم میگفتم چطور خبر شهادت عیلرضا را به او بدهم، تصمیم گرفتم اول خبر شهادت غلام فلاحنژاد را به او بدهم بعد کمکم موضوع شهادت علیرضا را وسط بکشم. تا پیش او رسیدم، به من گفت: «سید! یکجورایی سر حاجخانم را گرم کردم تا از موضوع باخبر نشود و آمدم بیرون، به جان سید از اینکه پسرم علیرضا شهید شد اصلاً ناراحت نیستم، تنها ناراحتیام شهادت غلام است.» شروع کرد به توصیف شخصیتی غلام، میگفت: «من نمیدانم علیرضا آیا در جنگ شجاع بود یا نه؟ من نمیدانم مثل غلام بامعرفت بود یا نه؟ ولی تا آنجا که من غلام را شناختم، گمان نکنم علیرضا به او رسیده باشد.» پیش خودم گفتم: «من ترس این را داشتم که خبر شهادت پسرش را به او بدهم ولی حالا میبینم او دارد مقام معنوی پسرش را با شهید فلاحنژاد میسنجد!»
* نذر کردم 20 سال بجنگم ما در خط نگهداری پاسگاه زید بودیم که سردار شهید یوسف سجودی را بهعنوان فرمانده گردان حمزه معرفی کردند، همه بچهها از اینکه شهید شیرسوار شد جانشین گردان ناراحت بودند، یادم میآید وقتی آقای احمدی ـ جانشین وقت لشکر 25 کربلا ـ داشت حکم مسئولیت شهید سجودی را میخواند، از نگرانی این که نکند بچهها شلوغ کنند، تُن صدایش میلرزید.
سیدمحمد موسوی ـ شهید سجودی ـ شهید شیرسوار چون نیروهای گردان عجیب به حاجی عادت کرده بودند و خیلیها هم بهخاطر وجود حاجی به گردان حمزه آمده بودند، وقتی نوبت صحبت حاجشیرسوار رسید، همه بچهها منتظر این بودند که حاجی از این جابهجایی اعتراض کند تا آنها هم اعتراض خود را اعلام کنند، حاجی! در یک جمله گفت: «من تا پایان مأموریتم در خدمت آقای سجودی هستم.» آقای احمدی با نگرانی پرسید: «چقدر از مأموریت شما باقی ماند؟» با لبخند گفت: «ما نذر کردیم 20 سال برای جمهوری اسلامی بجنگیم، حالا هنوز کو 20 سال؟» بعد از این جمله حاجی، آقای احمدی نفس راحتی کشید و خندید و باور کنید اگر آن روز حاجی میگفت من فردا از گردان میروم، شاید نصف بچهها، گردان را ترک میکردند. * تأکید برای حضور در نماز جمعه دوران جنگ، بعضی از بر و بچههای رزمنده با امام جمعه شهر مخالف بودند، حاجیشیرسوار به من گفت: «این حرفها را من نمیفهمم، نماز جمعه رفتن که این حرفها را ندارد، لااقل این آقایان برای این که یک ساعتی از گناه بهدور باشند، بیایند تو صف نماز جمعه بنشینند و نماز بخوانند.»
با وجود مخالفتهای شدیدی که به او میشد ولی شهید شیرسوار اصلاً توجه به حرف آنها نمیکرد و به نماز جمعه میرفت. ماجرای عقرب زدگی! مسلم درزی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا (ع) لشکر ویژه 25 کربلا میگوید: گاهی اتفاق میافتاد شوخیهای بچهها از حد متعارف خارج میشد، بعد از عملیات کربلای یک، کل گردان به مرخصی رفتند و فقط سه نفر در هفتتپه ماندیم. از آنجا که کسی در گردان نبود بعضی وقتها اتفاق میافتد که چند روز کسی به ما سر نمیزد و این حوصله ما را سر میبرد، یک شب که خوابیده بودم، احساس کردم حشرهای مرا گزید و من سریع از خواب پا شدم، نورعلی رمضاننژاد و ایرج قنبری هم بیدار شدند و وقتی فهمیدند حشرهای مرا گزید شروع کردن به سر و صدا کردن و کمک خواستن، اینها که دنبال بهانهای میگشتند تا از حال و هوای بهوجودآمده خارج شوند، تصمیم گرفتند آخوندزاده را از ماجرا باخبر سازند.
تیربار را گرفتند و چند تیر رسام از آن شلیک کردند، شهید آخوندزاده سریع خودش را به ما رساند و قضیه را جویا شد، نورعلی گفت: «مسلم را عقرب زده» من هم باورم شده بود که آن گزش، از عقرب بوده است. شهید آخوندزاده به بهداری تیپ اطلاع داد، آنها سریع با آمبولانس به چادر ما آمدند، آنقدر این اتفاق سریع افتاد که من کاملاً تسلیم حرفهای آنها شده بودم، وقتی به بهداری رفتیم نورعلی و ایرج پاچه شلوارم را بالا زدند و نقطهای را به پرستار نشان دادند که این نقطه محل گزش عقرب است. پرستار سریع با یک تیغ محل گزش را شکافت و با یک سرنگ بزرگ شروع به مکش خون کرد، بعد از این که کاملاً کارش را به پایان رساند، پایم را بانداژ کرد و راننده آمبولانس دوباره ما را به چادر آورد، در بین راه ایرج و نورعلی از خنده نمیتوانستند نفس بکشند، چون آن بلایی را که میخواستند رو سر من بیاورند، آوردند، از دست آنها عصبانی بودم و هنوز تو این فکر بودم آن گزش توسط پشه خاکی انجام گرفت تا چیز دیگر ولی این دو تا بدجنس به نیت شوم خود دست یافتند. انتهای پیام/86029/ش40
http://fna.ir/T7JZ2F
94/09/04 - 00:04
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]
صفحات پیشنهادی
یادی از روزهای دلتنگی «سهراهی شهادت»؛ وعدهگاهی که به انتظارها پایان میداد
یادی از روزهای دلتنگیسهراهی شهادت وعدهگاهی که به انتظارها پایان میدادوقتی او را سوار آمبولانس کردیم خیالم جمع شده بود که او دیگر به عقب انتقال داده میشود ولی نمیدانستم درست 100 متر آنطرفتر ـ سر سهراه شهادت ـ نورافکن تانک منتظر عبور ماشینی از آنجاست به گزارش خبرگزاری فیادی از روزهای دلتنگی آوارگی مجنونهای امام در دشت خون/ داغ لالهها و شکیبایی مادر رضیعیها
یادی از روزهای دلتنگیآوارگی مجنونهای امام در دشت خون داغ لالهها و شکیبایی مادر رضیعیهاقبل از حرکت اتوبوس چندینبار ابوالفضل را در آغوش گرفتم و بوسیدم یکی از آشنایان که شاهد این صحنه بود با خنده گفت چقدر او را میبوسی گفتم مطمئنم این آخرین باری است که او را میبینم و دیادی از روزهای دلتنگی روضه زندهای که در آنسوی معبر مشاهده میکردیم
یادی از روزهای دلتنگیروضه زندهای که در آنسوی معبر مشاهده میکردیموقتی به پشت معبر رسیدیم بعثیها در حال خلاصی زدن بچهها بودند نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم دلخراشترین صحنه برای من این بود که بعضی از مجروحان را با آن حال زارشان کشانکشان بهدنبال خود میکشیدند به گزارش خیادی از روزهای دلتنگی ستارهای در میان فانوسهای آبگیر/ ذکر «جانم فدای امام» در چه شرایطی؟!
یادی از روزهای دلتنگیستارهای در میان فانوسهای آبگیر ذکر جانم فدای امام در چه شرایطی وقتی رفتم فانوسها را جمع کنم چشمم به یک چیز شناوری که روی آب بود افتاد ابتدا خیال کردم الوار است ولی وقتی با قایق به نزدیکیهایش رفتم دیدم یکی از غواصهای خودی است به گزارش خبرگزاری فارسپسر جنجالی بعد از دستگیری: اگه پلیس فتا حواسش به همه چی نبود که من الآن اینجا نبودم +عکس
پسر جنجالی بعد از دستگیری اگه پلیس فتا حواسش به همه چی نبود که من الآن اینجا نبودم عکس 14 تا دختر بودن و 28 تا عکس سرش را تکان میدهد و به گریه میافتد بهخدا شرمندهام هیچوقت فکر نمیکردم کارم به اینجا بکشه بهخدا پشیمونم آفتاب جوانی که پخششدن 28 عکس از وی بههمراهیادی از روزهای حماسه حضور 6 مرد از یک خانه در جبهه/ تابوتم ماشین عروس است
یادی از روزهای حماسهحضور 6 مرد از یک خانه در جبهه تابوتم ماشین عروس استدر زمان جنگ خودم به همراه 5 فرزندم در جبههها بودیم آیتالله جباری امام جمعه بهشهر که به دیدار ما آمده بود میگفت اگر جنگ کمی طولانیتر میشد همه مردان خانواده شما شهید میشدند به گزارش خبرگزاری فارس ازگزارش «المیادین» از این روزهای پاریس: مردم همچنان نگرانند
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب Entekhab ir کشته شدن سرکرده گروه تروریستی که به پاریس حمله کرد از نگرانی مردم فرانسه نکاسته است به گزارش انتخاب به نقل از المیادین تروریستها قلب اقتصادی فرانسه را هدف قرار داده اند و با کشته شدن مغز متفکر حملات 13 نوامبر خطر هنوز از این منطقه یا ازجدیدترین عکس قاسم سلیمانی بعد از شایعه شهادت
دو عکس از سردار سلیمانی در اینترنت منتشر شده است که او را کنار یکی از مخالفان داعش و عضو فهرست سیاه آمریکا نشان می دهد به گزارش تیتر آزاد به نقل از تریت ماتریکس پس از تکذیب خبر شهادت سردار "قاسم سلیمانی " فرمانده نیروهای قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حلب دو عکپسر پرحاشیه این روزهای تلگرام بازداشت شد
پسر پرحاشیه این روزهای تلگرام بازداشت شد شخص پر حاشیه این روزهای فضای مجازی که با انتشار عکس های غير اخلاقی برخی گروهها و كانال های تلگرامی را تحت تاثیر قرار داده است با دستور قضایی بازداشت شد آفتاب شخص پر حاشیه این روزهای فضای مجازی که با انتشار عکس های غير اخلاقی برخی گروحرف های پسر جنجالی بعد از دستگیری/عکس
روز نو جوانی که پخش شدن 28 عکس از وی به همراه 14 دختر در شبکه های اجتماعی و تلگرام وی را حسابی مشهور کرده بود پس از بازداشتش با ابراز پشیمانی از این ماجرا می گوید انتشار کلیپی که در آن گفتم پلیس فتا حواسش به همه چیز هست بزرگترین اشتباه زندگی ام بود به گزارش تسنیم پسر جوانی-
گوناگون
پربازدیدترینها