تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ آيينى، با نادانى رُشد نمى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817001650




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روايت پيروزي ها و مخاطرات[قسمت بيست و هفتم]


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روايت پيروزي ها و مخاطرات
روايت پيروزي ها و مخاطرات[قسمت بيست و هفتم]     مخاطرات: شوخي کردن با همه چيز مگر با متن!   نويسنده: يزدان سلحشور تقريباً همه ما مي دانيم که يک فيلمنامه کمدي را چطور مي نويسند، نه؟ واقعاً؟ خب، مي شود اين طور شروع کرد: يک ايده شوخ طبعانه داشته باش، بعد برايش از يک تا همه شخصيت هاي قصه، آدم هايي که توان خنداندن داشته باشند تعريف کن و آخرش هم، سبد شکلات ها را بگذار بغل دست بچه! [بچه! بچه! معمولاً فيلمنامه نويساني که تازه وارد کار کمدي شده اند، خيلي دوست دارند مخاطبانشان را کودک فرض کنند؛ شايد به همين دليل است که نوعي خاص از آنها، با پر کردن جدول تابستانه اکران هاليوود، مي خواهند به آن «بچه ها» خيلي وفادار بمانند. ] سروسامان دادن يک فيلمنامه کمدي واقعاً کار مشکلي است. مشکل اصلي هم از همان سبد شکلات ها شروع مي شود. شما وقتي يک سبد پر از شکلات داريد، تقدم و تأخري ساختاري در چينش آنها وجود ندارد. در واقع شما اصلاً قصه نداريد. [ نمي دانم چرا در اين گونه مواقع ياد مل بروکس مي افتم و هجويه هايي که بر آثار يا ژانري خاص ساخته. مسلماً سبدش پر از شکلات هايي با طعم هاي غافل گيرکننده است، اما وقتي شکلات ها مصرف شد، تکليف مخاطب با سبد خالي چيست؟] آن وقت بايد به چند سؤال جواب داد، مثلاً اين که چه فرقي مي کند در سبد شما 500 شکلات باشد يا 474 شکلات؟ يا چه فرقي مي کند کدامشان را زودتر در دهان بگذاريد؟ نوشتن يک کمدي نه مشکل تر از نوشتن براي ژانرهاي ديگر است نه آسان تر. اين نکته اي است که اغلب در ذهن فيلمنامه نويسان تازه کار [يا تازه کارهايي که چند دهه است همچنان تازه کارند و با بالا رفتن سن، ادعاي کهنه کاري دارند!] وارد پوشه «ولش کن» مي شود و آن هم اغلب فقط از نيمه دوم صفحه، يعني نوشتن براي کمدي، آسان تر نيست! ببينيد! مهم نيست متنتان داراي «معنا» [آن طور که مخاطبان عام براي راحت کردن روند درک، نه در پي کشف يک حقيقت که براي سامان دهي به يک استعاره از آن استفاده مي کنند] باشد، اما يقيناً بايد داراي «فضا» باشد. به همين دليل است که پرمعنا ترين کمدي هاي نورمن ويزدم [با مفاهيم کاملاً روشن درباره تحولات اجتماعي و سياسي انگلستان درگير سقوط اقتصادي پس از جنگ دوم] مقابل نه تنها کمدي هاي معناگريز «براداران مارکس» [ در روزگار پس از سقوط اقتصادي 1929] که تک سکانس هاي آثارشان هم، کم مي آورند. شما محتاج «فضا» و «تنفس ايده» در «اکسيژن شوخي» هستيد. بگذاريد اين طور شروع کنيم: شما نيازمند يک بهانه روايت هستيد که شوخي باشد، نيازمند يک انگيزه روايت هستيد که شوخي باشد، نيازمند يک شخصيت هستيد که شوخي باشد، نيازمند يک وضعيت هستيد که شوخي باشد، و در نهايت، نيازمند حال و هوايي هستيد که شوخي باشد و همه اينها بايد در انبوهي از شوخي هاي کوچک و منفرد، بلغزند و ساختارمند شوند. يادتان باشد که هر چه اين شوخي ها، ريزتر و نامشخص تر باشند، مثل اجزاي يک سوپ خوب، دلپذيرترند. در آثاري که شوخي هاي منفرد بيشتر به چشم بيايند، قصه محوتر مي نمايد. و «دقت»در پخت، امري ثانويه محسوب مي شود. مقايسه متون کمدي هاي کوتاه چاپلين با کمدي هاي بلندش، در اين زمينه بسيار راه گشاست. فرض کنيد روشنايي هاي شهر، جويندگان طلا يا عصر جديد، به همان سبک و سياقي نوشته مي شدند که خيابان آرام يا دست دوم فروشي نوشته شده بودند. کمدي هاي 10 دقيقه اي چاپلين، همچون کمدي هاي 10 دقيقه اي باقي بزرگان سينماي صامت، پر از هويج ها، سيب زميني ها و پيازهاي درشت اند و مي شود به جاي «خوراک» سر سفره شان گذاشت نه جاي سوپ! شايد حالا بتوان منصفانه به اين واقعيت تاريخ انديشيد که چرا هري لنگدون، با استعداد بازيگري کاملاً فراتر از چاپلين [در کمدي هاي تک حلقه اي يا دو حلقه اي خود] از خاطره ها پاک شد. لنگدون نتوانست در متون آثارش، دخالتي فعالانه داشته باشد، در حالي که چاپلين، از همان آغاز سعي مي کرد شوخي هاي بدهيبت کمدي هاي کوتاه را تا حد ممکن ريز و ريزتر کند و به خورد قصه دهد. [ممکن است استعداد بازيگري اش از لنگدون کمتر بوده باشد، اما اراده و هوشش در تغيير مسير کمدي صرفاً خنده دار به سمت کمدي فضادار، از «حريف» بيشتر بود. ] به گمانم حالا اگر کمي از شگردها را آناليز کنيم و تبديلش کنيم به چند توصيه مشخص و کارآمد، به کسي برنخورد، اين طور نيست؟! قبل از اين که وارد متن شويد، به اين نکته فکر کنيد که ايده تان به درد چه نوع کمدي مي خورد؟ طبيعتاً اگر آلن مي خواست پول را بردار و فرار کن را مثل منهتن بسازد، امروزه ما به جاي اين که به شوخي هايش بخنديم، به جايگاه و نامش در تاريخ کمدي مي خنديديم! شما گزينه هاي زيادي را در اختيار نداريد: مي توانيد به طور کلي به «کمدي مستقل» بينديشيد يا کمدي شکل گرفت بر مبناي هجو اثري ديگر. عشق و مرگ آلن، گرچه با مد نظر گرفتن دنياي برگمن و متن جنگ و صلح تولستوي ممکن است يک «اداي دين» به نظر برسد، اما در واقع يک هجو است. [گيرم هجوي خيلي محترمانه تر از هجويه هاي بروکس درباره جنگ ستارگان يا دراکولاي برام استوکر ] بنابراين ايده اصلي کارتان، از همان ابتدا مشخص مي کند که قرار است به کجا برسيد. [شايد هم در مواردي استثنايي، ايده به شما کلک بزند، يعني تصور کنيد داريد به سمت يک کمدي مستقل پيش مي رويد. اما يک دفعه از جنايت و مکافات سر در مي آوريد! مثل آن اتفاقي که در نقطه تماس آلن شاهدش بوديم. متن با آغازي که کمابيش يادآور منهتن، آني هال و ساختارشکني هري بود شروع شد، اما يک دفعه مخاطب خودش را وسط بازسازي کميک يک اثر غول آساي ادبي ديد.] به همين دليل، اگر تازه وارد اين حرفه شده ايد يا حتي اگر قديمي هستيد اما به استعداد خود [در بازي دادن خودآگاهتان] اطمينان کافي نداريد، به اين در و آن در نزنيد و وسط يک کمدي مستقل، سعي نکنيد يکي از آثار کوبريک را دراز کنيد [مثل عمليات سوسيس کانادايي مايکل مور] يا هيچکاک را به جاي آنتوني پرکينز رواني کنيد! مرحله بعدي اين است که شکل کار را مد نظر قرار دهيد: آيا قرار است يک «کمدي آرام» را پيش ببريد يا هر پنج دقيقه به پنج دقيقه يک کيک خامه اي از پرده سينما به سمت تماشاگران شيرجه برود؟ [البته ممکن است به ظاهر يک کمدي آرام، به يک کمدي بزن بکوب برسيد، مثل ساختارشکني هري. طبعاً چنين تجربه اي واقعاً منحصر به فرد است اگر بتوانيد شيرجه کيک ها را بدل کنيد به ضربه هاي روايي آميخته با شوخي که تأثير خيزش خنده هاي حاصل از يک لطيفه مشهور را هم با خود داشته باشند.] وقتي وضعيت خودتان را با شکل مشخص کرديد، بعد مي توانيد با اولين سطر، «بهانه روايت» تروتميزي را شکل بدهيد که «شوخي» باشد. البته اغلب اوقات، فيلمنامه نويسان در تعيين حد و حدود جغرافيايي اين شوخي دچار دودلي اند، يعني نمي دانند که اين شوخي بايد براي مخاطبان شوخي باشد يا براي شخصيت ها يا براي برخي از شخصيت هاي قصه. اگر شما قرار بود با کشتار سنت والنتاين شروع کنيد، مي رفتيد يک متن براي «براداران مارکس » مي نوشتيد؟ [به نظر مي رسد کار قدري سخت تر شده و متن شما بايد انطباق لازم را هم داشته باشد با کمدين هايي که بايد در آن بازي کنند.] مسلماً نه! چون «برادارن مارکس»، شوخي را به متن، به ديگر شخصيت ها، به مخاطبان تسري مي دادند تا جهاني را که يکسره «استعاره» بود شکل دهند. [تلاشي که در بازتوليد انگليسي خود و در آثار ويزدم و استعاره زدايي، به بن بست انجاميد.] بنابراين متني که قرار است جک لمون، توني کورتيس و مريلين مونرو کمدين هايش باشند [با طيفي از کمدي محض تا حضوري بينابيني بين جديت و کمدي] بهانه روايت هم، شوخي بودنش بايد صرفاً براي مخاطب باشد، و گرنه گريز لمون و کورتيس از دست گانگسترها، بي معني و بدون انگيزه روايي لازم خواهد بود و ديگر موفقيتي به نام بعضي ها داغشو دوست دارن شکل نخواهد گرفت. [در اين مورد خاص و اغلب در مثال هاي موفق، بهانه و انگزيه روايت به يک نقطه مشترک مي رسند. بهانه روايت در اين يکي، با پايان قصه پيوند خورده و «انگيزه روايت» يعني گريز از دست کانگسترها، با پاياني که بهانه روايت را تا «وضعيت ثانويه» کشانده در دادوستدي پي گيرانه است.] اين هم يادتان باشد که ذره اي از حيطه شوخي، پايتان را فراتر بگذاريد، ممکن است با يک «هرمافروديت سينمايي» از نوع تارانتينويي يا رودريگزي مواجه شويد، يعني کمدي هايي که ديگر کمدي نيستند! [اين حيطه، خودش حيطه اي قابل توجه است و مسلماً آغازش هم با آثار اين دو نبوده.] شما پس از مشخص شدن بهانه و انگيزه روايت شوخ طبعانه تان، بايد يک شخصيت هم داشته باشيد که «شوخي» باشد. [گاهي اوقات اين شوخي بودن آن قدر فاصله اش با جدي بودن اندک است که ممکن است مخاطب آن راجدا از«وضعيت»، جدي فرض کند مثل نقطه تماس الن. در اين جور مواقع، حتماً بايد «وضعيت» و ريتم روايت وضعيتتان، از بسامد بالاي شوخي برخوردار شود. به تبع رقم خوردن موقعيت هاي درخشان و باورپذير که به دست آمدنشان دقيقاً با شانس محض در ارتباط است، مي تواند هم به واقع نمايي هم به «شوخي محوري» متن کمک کند.] ساخت وضعيت شوخ طبعانه، احتمالاً ساده ترين مرحله کارتان است، اما باورپذير ساختنش آن قدرها هم ساده نيست. يک راه حل ساده براي چنين مشکلي آن است که يک وضعيت جدي را با يک شخصيت محوري شوخي بنويسيد. [در مرحله ساخت چنين متني، کارگردان با بازيگرداني منعطف و بخشيدن حالت چهره بينابيني - بين شوخي و جدي - به شخصيت هايي که ديالوگ هايي کاملاً جدي را ادا مي کنند، کارتان را کامل مي کند، گرچه خودتان هم مي توانيد چنين خصوصيتي را در متنتان داشته باشيد، صرفاً جهت ارائه يک توصيه کارآمد براي کارگردان.] چنين روشي هميشه کارآمد است، حتي اگر اسمتان بيلي وايلدر يا وودي آلن يا ديويد ممت باشد؛ زندگي خصوصي سرلوک هلمز، منهتن و ما فرشته نيستيم مثال هاي خوبي در اين زمينه اند. زمان و مکان شوخي هم در آثاري که هجويه هاي آثار علمي -تخليلي اند [مثل خواب آلود آلن] يا هجويه هاي برخي برنامه هاي قديمي تلويزيوني [مثل اپيرزودي که آلن با هجو «کويز شو» هاي قديمي در چيزهايي که مي خواهيد درباره جنسيت بدانيد اما مي ترسيد که بپرسيد سروسامان داد] مي تواند به متن کمدي تان کمک کند. فقط يادتان باشد که به هر حال، اساس کار «تضاد» و«طباق» است. [مثل طباقي که در عصر حجري ها شاهدش هستيم و شباهت هاي دنياي کهن آن با جهان امروز، فوق العاده زياد است. يا تضادي که ميان مکان و زمان مدرن با عملکردهاي پيشامدرن در دکتر استرنج لاو شاهديم.] خب، در اين چند سطري که فرصت مانده از اين متن خارج شوم، بايد به يک منطقه پرخطر که مي شود عکس يک جمجمه با دو استخوان شکسته زير ترقوه را رويش ديد اشاره کنم؛ کمدي هاي رمانتيک. اعتراف مي کنم که نوشتن براي چنين آثاري بسيار مشکل است؛ چه روشنايي هاي شهر باشد چه زن زيبا چه آني هال. با اين وجود، فيلمنامه نويساني که گمان مي کنند با مخلوط کردن ملودرام با چند شوخي بزن بکوب، به کمدي رمانتيک دست يابند، حاصلي بهتر از قرار گرفتن فيلمشان در پايين فهرست فروش تابستان نخواهند داشت. شما به عنوان فيلمنامه نويس، اول بايد تکليفتان با مخاطبان يک کمدي رمانتيک روشن باشد. آنها براي چه وارد سالن نمايش مي شوند؟ اگر بخواهند ملودرام ببينند، خب مي روند مي بينند. از طرف ديگر، مخاطبان اين گونه فيلم ها، همان مخاطبان ملودرام اند! آنها انتظاري خلاف جهت ملودرام اما در نهايت در چهارچوب جهان نگري ملودرام را از کمدي هاي رمانتيک دارند. بنابراين حتي اگر اسمتان وودي آلن باشد يا بيلي وايلدر، گريزي از اين چهارچوب نداريد. آني هال يا ايرما خوشگله که سرانجامشان با فيلم هاي ريچارد گير فرقي ندارد، شما بايد مقيد به جهان نگري ملودرام باشيد و آينده اي روشن را وعده دهيد. [قدري کنايه را، هميشه مخاطبان اين گونه کمدي ها مي بخشند اما نه بيشتر!] از طرفي ديگر اگر بخواهيد کلک بزنيد و طرف گريه دار زندگي را نشان مخاطبان بدهيد، رسماً روي زغال هاي پايين جدول فروش، کبابتان مي کنند تا با احساسي مشابه شخصيت هاي بي نام و نشاني که از فيلم هاي آدم خواري دهه 70 [ميلادي] در ذهن داريد، به جهاتي پرهراس که از سايه ها و ماسک هاي تهيه کنندگاني خشمگين آکنده است، قدم بگذاريد! منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 1+100  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 226]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن