تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836120891
اکران
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اکران پرسه در مه فيلمنامه نويس و کارگردان: بهرام توکلي مدير فيلم برداري: حميد خضوعي ابيانه مدير صدا برداري: مهدي صالح کرماني طراح صحنه و لباس: بابک کريمي طراح چهره پردازي: سعيد ملکان تدوين: بهرام دهقاني موسيقي: حامد ثابت بازيگران: شهاب حسيني ليلا حاتمي احمد ساعتچيان و مسعود رايگان تهيه کننده: جواد نوروز بيگي مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي خلاصه داستان امين (شهاب حسيني)، در حالت کما روي تخت بيمارستان است. او در همين وضعيت برخي برهه هاي زماني از زندگي اش در گذشته را به ياد مي آورد و مرور مي کند: امين که به کار آهنگ سازي مشغول است، با رويا (ليلا حاتمي) که بازيگر نمايش است، ازدواج مي کند. زندگي ساده آن دو با ناکامي امين در ساخت يک قطعه موسيقي مهم گرفتار چالش هايي مي شود. کم کم صداي سوتي ممتد ذهن امين را در بر مي گيرد. او به همه چيز و همه کس مشکوک مي شود و حتي رابطه اش با رويا به سردي مي گرايد. رويا که نگران وضعيت روحي و رواني امين شده، چند بار نزد روان پزشک او مي رود. همين موضوع بهانه اي براي امين مي شود که به همسرش انگ خيانت بزند. با اين وجود رويا باز هم با امين مدارا مي کند؛ اما او براي آن که به امين بفهماند که از اين زندگي خسته شده، ادعا مي کند که فرزندشان را سقط کرده است. از سويي استاد امين (مسعود رايگان) که به توانايي هاي امين ايمان دارد، در اوج درماندگي او پيشنهاد پيش خريد قطعه موسيقي امين را به او و رويا مي دهد. اما امين که گمان مي کند استاد قصد تحقيرش را دارد، او را از خود مي راند. رويا که ديگر تاب رفتارهاي امين را ندارد، او را ترک مي کند. امين که در آستانه فروپاشي ذهني قرار گرفته و توانايي اش را از دست رفته مي بيند، انگشت خود را قطع مي کند و رهسپار شمال مي شود و در ويلايي کوچک در کنار دريا ساکن مي شود. رويا که نگران امين شده، به دنبال او به شمال مي آيد. او در کنار، دريا، نزد امين اعتراف مي کند که فرزندشان را سقط نکرده و هنوز باردار است. با حضور رويا، امين کمي بهبود مي يابد و براي عکاسي به معدني در شهرستان مي رود. اما معدن ريزش مي کند و امين در راه نجات کارگران زير آوار مي ماند و در اثر ضربه هاي وارد شده، به کما مي رود. دوباره به زمان حال بازمي گرديم. رويا به بيمارستان آمده که براي جدا کردن دستگاه ها از امين رضايت دهد. سپس رويا را با دخترش در کنار دريا مي بينيم. گويي چند سال گذشته و شايد هم برخي رويدادهايي را که ديده ايم، نتيجه خيال بافي هاي امين در حالت کما بوده است. امين در واپسين لحظه هاي زندگي اش، خاطره نخستين ديدارش با رويا را بازسازي مي کند. ژانر ملودرام درباره فيلمنامه نويس اثر بهرام توکلي: متولد 1355 در تهران. او دانش آموخته مقطع کارشناسي ارشد رشته ادبيات نمايش از دانشگاه تربيت مدرس است. توکلي پيش از ورود به سينماي حرفه اي، کارگرداني چند فيلم کوتاه را بر عهده داشته و کار طراحي پوستر فيلم را نيز به شکلي حرفه اي انجام داده است. او در سال 1379 فيلم مستند داستاني عقل سرخ را با موضوع هفت روز پاياني زندگي شهيد مرتضي آويني ساخته است. پابرهنه در بهشت (1385) نخستين تجربه سينمايي توکلي بود که تأييد نسبي منتقدان و نويسندگان سينمايي را در پي داشت. خوبي هاي فيلمنامه شايد اگر بخواهيم فيلمنامه پرسه در مه را به شکلي خطي روايت کنيم. به دليل دوري آشکار توکلي از داستان گويي به شکلي معمولي و کلاسيک، داستانش بيشتر از دو سه خط نشود. اما برخلاف بسياري از آثار سينماي مستقل ايران که بي توجهي به عنصر داستان پردازي و يا حتي عدم توانايي در پرداخت يک داستان دراماتيزه را زير نقاب به هم ريختگي روايت پنهان مي کنند، توکلي با ديدي هوشمندانه روايتي تو در تو را با رفت و برگشت هايي زماني تعريف مي کند که برآمده از دنياي ذهني شخصيت اصلي اش، امين، است. در حقيقت داستان از دريچه ذهن امين دنبال مي شود و با بروز آشفتگي در او و افزايش آن، ميزان به هم ريختگي در روايت فيلمنامه نيز بيشتر مي شود. با آن که دنياي امين رفته رفته تيره و تار مي شود و زندگي اش در آستانه فروپاشي قرار مي گيرد و توکلي در جايگاه کارگردان نيز مي کوشد که با کمک ميزانسن ها و نورپردازي هايش، سردي اين زندگي رو به نابودي را در عمق جان تماشاگرش تزريق کند، اما فيلمنامه پُر از لحظه هاي گرم و حسي و سينمايي است که در اين روزهاي سنيماي ايران کمياب به نظر مي رسند. کاستي هاي فيلمنامه درست است که روايت آشفته فيلمنامه روند سقوط ذهني و سپس جسمي امين را با دقت طراحي مي کند، اما دليل و توجيه روشني براي شکل گيري فرايند فروپاشي ذهني امين ارائه نمي دهد. مخاطب مي تواند اين پرسش را از خود کند که چرا امين ناگهان در خلق يک اثر هنري تازه و مهم ناتوان مي شود؟ او کدام فرايند عاطفي يا کاري را پشت سر گذاشته که وارد پروسه خودويرانگري شده است. البته اين نقطه ضعف را مي توان اين گونه توجيه کرد که درد و رنج روحي امين، نتيجه دنياي پيچيده و آشفته پيرامونش نيست. بلکه با توجه با صحنه اي که در سلف سرويس دانشگاه مي گذرد و در آن استاد امين، بر نبوغ و نوآوري هاي او در هنر موسيقي تأکيد مي کند، مي توان فرايند فروپاشي روحي امين را در ناتواني او از مهار استعدادش دانست. امين در اوج درماندگي و خودويرانگري کاري با خود مي کند (بريدن انگشت دستش) که مشابه آن را ون سان ونگوگِ نقاش کرده بود. (اين هنرمند بزرگ گوش خود را بريد). البته ايراد ديگري هم در فيلمنامه به چشم مي خورد و آن زمينه چيني نويسنده براي به کما رفتن امين است. اگر مرگ امين پيامد همان فرايند خودويرانگري او بود، بي ترديد تأثيرگذاري پايان فيلمنامه بر مخاطب بيشتر مي شد. شخصيت ها پرداخت شخصيت امين در فيلمنامه خيلي خوب و حساب شده است. توکلي بيشتر از آن که بر ديالوگ ها و رفتارهاي بيروني شخصيت اصلي فيلمنامه اش مانور دهد، مشکلات ذهني او را به مخاطب نشان مي دهد؛ مشکلاتي که با تنگناهاي فکري او کم کم شکلي تراژيک به خود مي گيرند. اگر روايت فيلمنامه را خطي در نظر بگيريم، در ابتدا امين مي فهمد که نمي تواند آهنگ بسازد؛ سپس صداهايي مزاحم ذهن او را در برمي گيرند و در ادامه او که فهميده از پس يک نُت نويسي ساده نيز برنمي آيد، با قطع انگشت دستش اين حقيقت تلخ را به خود مي قبولاند که ديگر ذره اي استعداد برايش باقي نمانده و زندگي اش که قرار بود از راه ساخت موسيقي و پيشرفت او در اين عرصه هنري سر و شکل بگيرد، در آستانه فروپاشي قرار گرفته است. شايد به همين دليل باشد که او نيز در حالت کما به گونه اي مي پذيرد که چيزي براي از دست دادن نمانده و شايد مرگ بهترين گزينه براي رسيدنش به آرامش باشد و مخاطب نيز تا اندازه بسياري با اين تصميم همذات پنداري مي کند. البته فيلمنامه به کاراکتر رويا به خوبي امين توجه نشان نداده و با اين که نمي توان او را يک تيپ شخصيت فرض کرد، اما مي توان ادعا کرد که شخصيت چندان پيچيده اي هم ندارد. زيرا با اين که ما از دريچه ذهن شخصيت اصلي روايت را دنبال مي کنيم، اما فيلمنامه بيشتر بر داشته هاي همان ذهن درمانده مانور مي دهد، نه شخصيت هاي دور و بَر امين. ديالوگ ها با اين که توکلي در صحنه هاي دو نفره اي که ميان امين و رويا مي گذرد و حتي صحنه هايي که استاد حضور دارد، ديالوگ هايي خوب، واقع گرا و متناسب با حال و هواي صحنه نوشته، اما در فيلمنامه پرسه در مه اين سلولوگ هاي (صداهاي ذهني) امين هستند که کارکردي دراماتيک دارند و به جاي آن که نريشن هايي تزييني و توضيح دهنده باشند، مکملي مناسب شده اند براي روايت زندگي در آستانه فروپاشي امين. صحنه خوب فيلمنامه صحنه هاي خوب در فيلمنامه پرسه در مه فراوان است؛ از صحنه سلف سرويس دانشگاه گرفته تا صحنه رستوران و داخل تاکسي. اما مهم ترين صحنه فيلمنامه جايي است که استاد به خانه امين آمده و امين در اوج درماندگي مي کوشد جلوي استادش و رويا، با تحقير کلامي استاد، غرور از دست رفته اش را به عنوان يک مرد شکست خورده به دست آورد؛ کوششي نافرجام که تلخي آن به خوبي بر دل مخاطب مي نشيند. صحنه ضعيف فيلمنامه شايد بسياري از صحنه هاي فيلمنامه ريتمي آرام و گاه کند داشته باشند. اما اين صحنه ها به شکلي هوشمندانه در خدمت حال و هواي فيلمنامه هستند. البته صحنه هايي که ميان رويا و کارگردان نمايش (احمد ساعتچيان) مي گذرند، مي توانستند کوتاه تر و حتي در نگاهي سخت گيرانه حذف شوند. صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه همان صحنه اي که استاد به خانه امين مي آيد. در اين صحنه همه چيز به تسخير بازي چشم گير شهاب حسيني در مي آيد. البته حسيني در جاي جاي فيلم با مهارتي بي نظير درونيات شخصيت اصلي فيلمنامه را به تماشاگر منتقل مي کند؛ اما در صحنه ياد شده گريه معرکه او همراه با ميميک درخشان و نوع اداي ديالوگ هايش ويران شدن شخصيت اصلي را حتي از آن چه که در فيلمنامه است، بهتر درآورده است. ديدگاه برخي منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه رضا کاظمي: پيچيدگي هاي ظريفي در شخصيت پردازي امين به چشم مي خورد. در نگاه نخست به نظر مي رسد او گرفتار هذيان و توهم است، ولي با دقت در جزئيات قصه پي مي بريم که او صرفاً حواس تشديديافته اي دارد و همين ويژگي منفي، رانه حرکت او به سوي جايي که پايش را جوري که انگار روي پدال پيانو فشار مي دهد، بر آب جمع شده در گودال کف کوچه مي گذارد و از دريچه نگاه او، درهم ريختن بازتاب نور در آب با صداي غرش کلاويه هاي پيانو همراه مي شود. جلوه بصري آشفته نماي ديدگاه امين، به درستي با ذهنيت مه اندود راوي هم خواني دارد و از اين روست که تصويرهاي ذهني او از قصه اي که مي سازد، خيلي وقت ها ناواضح و مخدوش است. آتشکار فيلمنامه نويس و کارگردان: محسن اميريوسفي مدير فيلم برادري: ساعد نيک ذات مدير صدابرداري: اصغر آبگون طراح صحنه و لباس: ايرج رامين فر َ طراح چهره پردازي: محمدرضا قومي تدوين: هايده صفي ياري صداگذار: محمدرضا دلپاک بازيگران: حميد فرخ نژاد محمد ماهوش سينما مصطفي پور مهرداد جلوخاني عبدالرضا صرامي حسين کارخيران يدالله انوري محمد اسماعيل مختاريان حسين صمدي تهيه کننده: محسن اميريوسفي خلاصه داستان سهراب (حميد فرخ نژاد)، سرکارگر و آتشکار کارخانه ذوب آهن، چهارمين دخترش به دنيا مي آيد. فردوس، همسر سهراب، که از زايمان هاي پي در پي خسته شده و مي داند سهراب کماکان به دنبال داشتن پسر است، از او قول مي گيرد که به عمل وازکتومي تن بدهد. اما سهراب در روياها و خواب هاي خود با پدرش در بهشت روبه رو مي شود که او را از انجام اين عمل باز مي دارد. سهراب حتي نزد پزشک خانوادگي شان مي رود، اما در واپسين لحظه پشيمان مي شود. او پيوسته نزد روحاني کارخانه نيز مي رود تا شايد بتواند با گرفتن حکمي شرعي از او بر ترديد خود چيره شود. در ادامه روياهاي سهراب، او همراه با پدر به دوزخ مي رود تا در آنجا مجازات مرداني را که خود را عقيم مي کنند، از نزديک ببيند. او حتي در بهشت به سفارش پدر در اين باره با بقراط صحبت مي کند. فردوس که از ترديدهاي سهراب جانش به لب آمده، او را طرد مي کند. روحاني در يکي از سخنراني هاي خود در مسجد کارخانه، تصميم سهراب را براي انجام عملش آشکار مي کند. همين موضوع سبب مي شود که کارگران زيردست سهراب، او را تحريم کنند و حتي مورد ضرب و شتم قرار دهند. با اين که فردوس کوتاه مي آيد و به سهراب مي گويد که ديگر لازم نيست به عمل تن دهد، سهراب در پايان بر ترديد خود چيره مي شود و نزد پزشک مي رود تا عمل شود. پزشک پس از انجام عمل، سهراب را به زيرزمين مطب قديمي خود مي برد که در آنجا پرونده هاي آدم هايي را که وازکتومي شده اند، نگه داري مي شود. سهراب مي بيند که بيشتر آدم ها از صنف ها و شغل هاي گوناگون به اين عمل رضايت داده اند. حتي يک فايل از پرونده ها، به کارگران کارخانه و دوستان و همکاران سهراب اختصاص دارد. پزشک ورود سهراب را به جامعه مردان جديد به او تبريک مي گويد. ژانر کمدي درباره فيلمنامه نويس اثر محسن اميريوسفي: متولد 1350 آبادان. او دانش آموخته رشته رياضي از دانشگاه اصفهان است. او پيش از ورود به سينماي حرفه اي، به نمايشنامه نويسي، عکاسي، ساخت تيزرهاي تبليغاتي، فيلم هاي کوتاه و مستند مشغول بوده است. اميريوسفي در سال 1382 فيلم خواب تلخ را ساخت که هيچ گاه رنگ اکران را به خود نديد. آتشکار نيز در سال 1386 ساخته شده و پس از دو سال توقيف، سال گذشته در بخش بيرون از مسابقه بيست و هشتمين دوره جشنواره فيلم فجر به نمايش درآمد و از سوي منتقدان و نويسندگان سينمايي استقبال شد. خوبي هاي فيلمنامه موضوعي که فيلمنامه آتشکار به سراغش رفته، بي شک حساسيت ها و کنجکاوي هاي فراواني را برمي انگيزد. فيلمنامه با روايت داستان کارگري که در برزخ داشتن يک پسر (پس از تولد چهارمين دخترش) و يا تن دادن به عقيم شدني خودخواسته قرار دارد، مي کوشد به رويارويي هميشگي سنت و مدرنيته نقب بزند. جدا از آن اميريوسفي در فيلمنامه اش مي خواهد تناقض هاي رفتاري و نيز تضادهاي شخصيتي در جامعه را با زباني کميک به باد انتقاد بگيرد. برخي از کنايه هاي فيلمنامه را حتي مي توان در صحنه هايي که برادر همسر سهراب از پاي وبکم و براي جلب نظر دختران هم سن و سالش رنگ عوض مي کند و بسته به خاستگاه فرهنگي طرف مخاطبش جمله هايي بر زبان مي آورد که خود چيزي از آنها سر در نمي آورد، به آساني دريافت کرد. حتي مي توان ادعا کرد که اميريوسفي در همان صحنه هاي مربوط به برادر همسر سهراب نيز مي خواهد بر غرق شدن نسل جوان در ماجراجويي هاي نفساني اش تأکيد کند و اين کار را با زباني کميک مي گويد که تلخ به نظر نرسد. فيلمنامه چندان در گير و بند روايت هاي کلاسيک نيست و با شکستن خط داستاني و بازيگوشي هايي شبه سورئاليستي (پيش بردن داستان نه با استفاده از اوج و فرودهاي معمول کلاسيک، بلکه بر بستر ترديد شخصيت اصلي داستان آن هم با تکيه بر سکانس هاي طولاني و البته بامزه روياهاي سهراب که به اين ترديدها دامن مي زند) و حتي از بين بردن رابطه ميان مخاطب و فيلم (شخصيت ها يک به يک رو به دوربين به مخاطب معرفي مي شوند) مي کوشد از داستانش و به ويژه شخصيت هاي نه چندان تازه اش آشنازدايي کند. کاستي هاي فيلمنامه اما بزرگ ترين مشکل فيلمنامه آتشکار در اين است که نتوانسته ميان ايده هاي بامزه و کميک خود يک انسجام دراماتيک پديد آورد و آنها را در خدمت يک خط داستاني روشن درآورد و در حقيقت از آنها بهره اي نمايشي بگيرد. اين مي شود که اين ايده ها در حد و اندازه هاي شوخي هاي نمايش هاي عامه پسند که اين روزها تعدادشان روز به روز زيادتر مي شود، باقي مي مانند و اگرچه برخي تماشاگر را مي خنداند، اما منطق حضورشان در فيلمنامه روشن نيست و به آساني قابل حذف هستند. در حقيقت آتشکار از ديد حجم داستاني لازم براي رسيدن به يک فيلم 90 دقيقه اي استاندارد خيلي کم دارد و حفره هاي داستاني خود را با صحنه ها و حتي داستانک هايي پوشانده که شايد حتي بتوان از دل آنها کنايه ها و ارجاع هاي آشکار اجتماعي و فرهنگي را بيرون آورد، اما نمي توان فهميد که چرا چنين صحنه هاي بي کارکردي در روند داستان سکته ايجاد کرده اند. براي نمونه مي توان به رويارويي سهراب با بقراط در بهشت و يا داستانک اعتصاب کارگران به رهبري سهراب اشاره کرد. شخصيت ها روشن است که در فيلمنامه همانند آتشکار نبايد به دنبال يک شخصيت پردازي قدرتمند و نمايشي باشيم. آدم هاي داستان اين فيلم همه تيپ هايي هستند که البته در همان چهارچوب شخصيتي، در خدمت جنبه هاي کميک داستان هستند. سهراب، به عنوان قهرمان داستان، با اين که دچار ترديدي دراماتيک است، اما منعفل مي نمايد. با اين حال انفعال او را مي توان با ارجاع هايي اجتماعي توجيه کرد. کنش ها و ديالوگ هاي شخصيت پدر سهراب خيلي خوب شده و شخصيت هايي همانند روحاني، برادر فردوس و کارگران بامزه از کار درآمده اند. ديالوگ ها آتشکار بيشتر از آن که کمدي کلام باشد، کمدي موقعيت است. با اين وجود در لابه لاي فيلم مي توان ديالوگ هاي بامزه اي شنيد؛ از جمله جايي که پدر سهراب به او مي گويد: « مي دوني چرا [حضرت] آدم گول زنشو خورد...؟! چون بابا بالا سرش نبود...! اما من بالا سرتم...! نمي ذارم گول زنتو بخوري...! » يا جايي در ابتداي فيلمنامه که فردوس گمان مي کند سهراب به خواسته او تن داده، با خوشحالي مي گويد: «سهراب فکر نمي کردم اين قدر مرد باشي...! » صحنه خوب فيلمنامه مي توان از صحنه هايي که در بهشت ميان پدر و سهراب مي گذرند، به عنوان صحنه هاي خوب فيلمنامه ياد کرد. صحنه ضعيف فيلمنامه چيزي به عنوان صحنه ضعيف، به آن معنا که در ذهنمان وجود دارد، در فيلمنامه آتشکار نيست. اما همان طور که گفت شد، خيلي از صحنه هاي در ظاهر بامزه فيلم، در حد و اندازه هاي همان ايده اوليه باقي مانده اند و بدون آن که با صحنه پيش و پس از خود پيوندي تنگاتنگ داشته باشند، ساز خود را مي زنند. براي نمونه حتي مي توان به صحنه هاي ميان سهراب و برادر همسرش و اعتصاب کارگران اشاره کرد. صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه صحنه اي که در کارخانه مي گذرد و کارگران رو به دوربين نشسته و ايستاده اند و به يکي از همکاران خود که مشغول معاينه پزشکي است، کمک مي رسانند که مبادا کارش را از دست بدهد، خيلي بامزه درآمده است. آنجا هم که در بهشت، پدر سهراب با اسب سهراب را که سوار بر موتورسيلکت است، تعقيب مي کند که تنبيه کند، در لحظه نخستين خنده دار از کار درآمده است. ديدگاه برخي منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه شاپور عظيمي: فيلم چنان بر محتوايش تأکيد دارد که مسائلي مانند شخصيت پردازي تحت الشعاع داستان قرار مي گيرند. از آنجا که شناسنامه اي از سهراب، شخصيت اصلي داستان نداريم و او را بايد بر اساس آن چه فيلم از او نشان مي دهد بشناسيم، واکنش هايش در برابر ديگران و مقاومت او براي تن ندادن به وازکتومي، بيشتر خواسته فيلم و فيلمنامه نويس هستند تا خود او. مهرزاد دانش: ... آتشکار همان خط روايياي را دارد که قبلاً در خواب تلخ آزموده شده بود: راوي داستان شخصيتي است که از ابتدا به معرفي اجمالي خود و اطرافيانش مشغول مي شود و سپس ايده کلي کار گسترش مي يابد و داستان شکل مي گيرد. فيلم پُر از ايده هاي بامزه کلامي و بصري و موقعيتي است، ولي نکته اساسي اينجاست که اين ايده ها شکل و شمايلي پراکنده دارند و از انسجام خواب تلخ در اينجا کمتر خبري است. حوالي اتوبان فيلمنامه نويس: سعيد نعمت الله (بر اساس طرحي از سياوش اسعدي) کارگردان: سياوش اسعدي مديرفيلم برداري: مرتضي غفوري مدير صدابرداري: سعيد احمدي طراح صحنه و لباس: مجيد نيامراد طراح چهره پردازي: اعظم بيات تدوين: محمدرضا موئيني موسيقي: بامداد بيات بازيگران: گلچهره سجاديه شهاب حسيني نورا هاشمي بهناز جعفري افشين سنگچاپ مليحه نيکجومند مهدي صبايي تهيه کننده: غلامرضا موسوي خلاصه داستان سيما (نورا هاشمي) و پاشا (شهاب حسيني) زوج خوشبختي هستند که زندگي آرام و بي دغدغه اي دارند. سيما که گذشته اي تاريک و پنهان کرده دارد، به شکلي اتفاقي با زيور (گلچهره سجاديه) روبه رو مي شود که زني خياباني است و همه او را به نام پرديس مي شناسند. سيما ناگزير مي شود پرديس را سوار اتومبيل خود کند؛ اما در راه تصادفي سنگين رخ مي دهد و پرديس، سيما را به بيمارستان مي رساند. در آنجا پاشا با پرديس آشنا مي شود و همان شب که قصد رساندن پرديس با اتومبيل آژانس را دارد، ناگزير مي شود که براي ساعتي به خانه پرديس بيايد و از نزديک با زندگي او آشنا شود. فرداي آن روز و پس از مرخص شدن سيما از بيمارستان، او که نگران حضور پرديس است، در اتومبيل آژانس و در حضور پاشا و نزد خود پرديس، پرده از شغل او برمي دارد. اما پرديس واکنشي نشان نمي دهد و با دلخوري پياده مي شود و مي رود. سيما که فهميده پاشا شب بستري بودن او در بيمارستان، ساعتي را در خانه پرديس گذرانده، نزد پرديس مي آيد و او را تهديد مي کند که اگر بخواهد به زندگي او آسيبي بزند، حقيقت را درباره کار او به مادر و برادر پرديس که در شمال زندگي مي کنند و دختر خردسال پرديس (الناز) را نگه داري مي کنند، خواهد گفت. در سوي ديگر پرديس هم تهديد مي کند که اگر سيما لب باز کند، او نيز به پاشا درباره گذشته سيما و اين که مدتي با پرديس همکاري مي کرده، حقيقت را خواهد گفت. سيما که ترسيده، پرديس را با اتهام ولگردي و فروش مواد مخدر به پليس لو مي دهد. پرديس، برخلاف پيش بيني سيما، چهار ماه بعد آزاد مي شود و زماني که پي مي برد خانواده اش از کارش باخبر شده اند و او را طرد کرده اند و حتي او اتاق اجاره اي اش را که بالاي عکاسي است، از دست داده، نزد صاحب خانه اش (افشين سنگ چاپ) که همان عکاسي را اداره مي کند، مي رود و با تهديد سي دي فيلمي را که از سيما نزد او به امانت دارد، مي گيرد و به پاشا مي دهد. در اين سي دي فيلم هايي است که به شکلي پنهاني و با هدف تلکه کردن از مردان هوسران گرفته شده است و سيما نيز در آن حضور دارد. پاشا که برآشفته شده، سيما را از خود مي راند. سيما پس از يک شب تا صبح سرگرداني، به خانه مادري اش پناه مي برد؛ جايي که خواهرش، طلعت (بهناز جعفري)، به مادر پير و از کار افتاده شان (مليحه نيکجومند) رسيدگي مي کند. سيما که در ابتدا با بي محلي طلعت روبه رو شده، پي مي برد که او قصد ازدواج با جواني به نام رسول (مهدي صبائي) را دارد. طلعت سرانجام حضور سيما را در آن خانه مي پذيرد و از او مي خواهد که در مراسم عقد و ازدواجش حضور داشته باشد. سيما، عروس و داماد را بدرقه مي کند، اما پي مي برد که مادرش از دنيا رفته است. ژانر ملودرام درباره فيلمنامه نويس اثر سعيد نعمت الله: نام او چند سالي است که به عنوان نويسنده مجموعه هاي پُرطرفدار تلويزيون بر سر زبان ها افتاده است. نعمت الله پس از نگارش فيلمنامه هاي رستگاران و زير هشت (هر دو از ساخته هاي سيروس مقدم)، امسال فيلمنامه جراحت را براي محمدمهدي عسگرپور نوشت که موفق ترين مجموعه تلويزيون در ماه رمضان بود. جدا از نگارش فيلمنامه چند تله فيلم، نعمت الله فيلمنامه طاووس هاي بي پر را همراه با جواد مزدآبادي نوشته که اين روزها همزمان با حوالي اتوبان اکران محدودي در سينماهاي تهران دارد. خوبي هاي فيلمنامه درست است که مضمون کم و بيش جسورانه فيلمنامه در حوالي اتوبان عاملي است براي برانگيختن کنجکاوي مخاطب، اما فيلم براي جذب تماشاگر خود تکيه گاهي درست و حسابي دارد و آن فيلمنامه داستان گو و جذابش است که هم شخصيت هايي کم و بيش همدلي برانگيز دارد و هم اين که موقعيت هاي نمايش جذاب آن کم نيستند با وجود اين که عنصر تصادف به عنوان محرک داستان نقشي اساسي در فيلمنامه دارد، اما پرده هاي اول و دوم فيلمنامه با تکيه بر کنش هاي درست، دراماتيک و پيش برنده شخصيت ها، به جذاب ترين بخش هاي آن تبديل شده اند. کشمکش ميان سيما و پرديس موقعيت هاي تراژيک خوبي را در پرده مياني پديد مي آورد که بر زندگي هر دو شخصيت تأثير غيرقابل جبراني مي گذارد. (خانواده پرديس به ماهيت واقعي کار او پي مي برند و فرزندش را از او مي گيرند و سيما نيز زندگي خوشبخت خود را از دست مي دهد.) جدا از آن خود را از ابتدا تا پايان و بدون تن دادن به سياه نمايي هاي کاسب کارانه نگه مي دارد. کاستي هاي فيلمنامه فيلمنامه حوالي اتوبان همان مشکلي را دارد که بسياري از فيلمنامه هاي ايراني از آن رنج مي برند و آن هم عدم توانايي در نگه داشتن ريتم روايي خود از ابتدا تا پايان است. فيلم تا زماني که پاشا از گذشته تاريک سيما آگاه مي شود، خيلي روان روايت مي شود و حتي از جايي که تماشاگر جلوتر از پاشا از راز تکان دهنده سيما آگاه مي شود، حسي از تعليق آدم را در پي داستان مي کشاند، اما درست از زمان آغاز سرگرداني سيما در خيابان ها ( که با تمهيدهاي ديداري اسعدي طولاني بودن اين فصل کمتر به چشم مي آيد) و در ادامه پناه بردن او به خواهرش، داستان ناگهان از نفس مي افتد و پافشاري فيلمنامه نويس و شايد حتي ناتواني او در جمع و جور کردن داستانش سبب مي شود که شخصيت سيما در موقعيتي ايستا قرار گيرد. ايده نعمت الله (و اسعدي که طرح فيلمنامه را نوشته) براي استفاده از خرده پيرنگ ها جهت پيش بردن داستان با رها کردن يک شخصيت و ادامه دادن آن با شخصيتي ديگر از ميانه هاي فيلمنامه (به ويژه در نيمه دوم پرده مياني و بخشي از پرده سوم آن) جواب نمي دهد و درست از همان جا فاصله داستان با مخاطب بيشتر و بيشتر مي شود. شخصيت ها با اين که عنصر «تقدير» نقشي مهم در روند داستان فيلم دارد و يک تصادف ساده شخصيت ها را از وضعيت تعادل خودشان بيرون مي آورد، اما نعمت الله کوشيده که در اين حضور پُررنگ تقدير، شخصيت هاي داستانش منفعل نباشند. سيما براي رهايي از مزاحمت هاي احتمالي پرديس و نگه داشتن زندگي اش، دوست و يار پيشين خود را به پليس لو مي دهد. نقش پرديس در فيلمنامه نيز تنها به واکنش او در برابر کار ناجوانمردانه سيما و نابودري زندگي سيما محدود نمي شود؛ بلکه رفتار مرموز او در يک سوم ابتدايي داستان اين گمان را براي مخاطب پديد مي آورد که او عاشق پاشا شده و شايد حتي مي خواهد مردِ سيما را از آنِ خود کند. حتي پاشا که نسبت به دو شخصيت ديگر داستان کمتر اکتيو است، با نزديک شدن به پرديس و کوشش براي چاپ عکس دخترش تنديس در روزنامه اين گمان را پديد مي آورد که مي خواهد رابطه اي را با پرديس آغاز کند. اين رفتارها و واکنش ها جدا از پيشبرد داستان، ميزان تعليق پنهان در آن را افزايش مي دهد، شايد اگر پس از فاش شدن راز سيما، فيلمنامه نويس به کشمکش ميان اين سه شخصيت مي پرداخت و با حفظ حال و هواي تراژيک و تلخي داستانش، پاياني محتوم تر را به تصوير مي کشيد، اکنون با يک درام شهري به مراتب قدرتمندتر روبه رو بوديم. ديالوگ ها يکي از مؤلفه هاي آشکار فيلمنامه سعيد نعمت الله ديالوگ نويسي تضمني و نمايشي اوست که براي مخاطب آشنا به کارهايش ديگر پذيرفتني شده است. در حوالي اتوبان نيز از اين جنس ديالوگ ها زياد مي شويم؛ براي نمونه مي توان به صحنه خوب حضور پاشا در خانه پرديس اشاره کرد که پرديس مي گويد: « مرد آدم اگه مرد باشه، اگه هم بميره عکسش مي شه دو تا و مي ره روي ديوار...» يا جايي ديگر از همين صحنه که به نظر مي رسد او به حرف افتاده و مي خواهد براي پاشا درد دل کند و ناگهان اتومبيل آژانس به دنبال پاشا مي آيد، مي گويد: «وقتي حرفت مياد، کسي نيست گوش بده... وقتي هم کسي هست، آژانس مياد...». اما ديالوگ هايي که ميان طلعت و سيما رد و بدل مي شود، به ويژه در صحنه اي که آن دو با هم شام مي خورند، چندان خوب نوشته نشده است. حتي در ادامه ديالوگِ «من که مي دونم کسَمي... وقتي هستي يعني بي کس نيستم... بمون پاي سفره عقدم...! » که به حال و هواي کارهاي نعمت الله نزديک است، به دل نمي نشيند. صحنه خوب فيلمنامه همان صحنه اي که پاشا ناگزير مي شود براي فرار از باران و رسيدن آژانس، دقيقه هايي را در خانه پرديس سر کند. در اين صحنه از اينکه پرديس شايد مي خواهد چيزي را از گذشته سيما رو کند و يا حتي با توجه به امکان شکل گيري رابطه اي عاطفي ميان پرديس و پاشا، حس تعليق موج مي زند. صحنه اي هم که سيما براي تهديد پرديس مي آيد، خوب نوشته شده است. صحنه ضعيف فيلمنامه نخستين صحنه هايي که در خانه طلعت مي گذرند؛ در اين صحنه ها با اين که در ابتدا ديالوگي شنيده نمي شود و قرار است همه چيز تصويري باشد، اما تصويري که از رنج طلعت و مادرش مي بينيم، بيش از اندازه اغراق آميز، تکراري و دفعه انگيز است. صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه در صحنه اي که سيما حقيقت را درباره گذشته پرديس به پاشا مي گويد، اوج بازي خوب و دلنشين گلچهره سجاديه در اين فيلم را شاهديم. نگاه هاي معرکه سجاديه به نورا هاشمي در اين صحنه، قدرتي ويژه به پرسوناژ پرديس مي بخشد. صحنه رويارويي پاشا با سيما پس از پي بردن پاشا به حقيقت، با تکيه بر بازي بسيار خوب شهاب حسيني ( که ديگر به جايگاه يک ستاره دوست داشتني و دست نيافتني رسيده) و نوع دکوپاژ کارگردان بسيار خوب از کار درآمده است. ديدگاه برخي منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه مهرزاد دانش: نيمه اول فيلم فوق العاده است؛ يک بازي ناخواسته دلچسب بين سه نفر آدم از سه دنياي مختلف که تقدير مقابل هم قرارشان داده است. فاجعه اي که يک دفعه از دل آرامش بيرون مي زند و گذشته هايي نهان را آشکار مي سازد... اما متأسفانه اين روند از نيمه به وقفه مي افتد و با ساکن شدن زن جوان در منزل مادري اش و مراوده اش با خواهر نفس اثر هم تمام مي شود. ديگر حتي دو شخصيت ديگر داستان هم فراموش مي شوند و طي ترکيدن لامپ قرار است درامي که خوب شروع شد، با توسل به نمادپرداري سر و تهش به هم چسبانده شود. حيف! برخورد خيلي نزديک فيلمنامه نويس و کارگردان: اسماعيل ميهن دوست مدير فيلم برداري: فرشاد محمدي مدير صدابرداري: مهران ملکوتي طراح صحنه و لباس: شيوا رشيديان طراح چهره پردازي: مهرداد ميرکياني تدوين: نازنين مفخم موسيقي: ماني منادي زاده بازيگران: لادن مستوفي آنا نعمتي حميدرضا پگاه شاهرخ فروتنيان سروش صحت رامين راستاد تهيه کننده: محمد خزايي با همکاري مرکز گسترش سينماي مستند و تجربي خلاصه داستان تصادفي ميان دو اتومبيل رخ مي دهد. زني به نام ناهيد (لادن مستوفي) که راننده خودروي پشتي است، در اثر اين تصادف به کما مي رود. سرگرد گرامي (شاهرخ فروتنيان) با بررسي پرونده پي مي برد که نرگس باباپور (آنا نعمتي) که راننده ماشين جلويي بوده، دوست ناهيد است. او همچنين در بازجويي ها پي مي برد که خودروي نرگس به کاوه احمدي (سروش صحت)، دوست مسعود وفامهر (حميدرضا پگاه) که همسر نرگس است، تعلق دارد. با بازجويي از اين سه نفر آرام آرام برهه هايي از گذشته آشکار مي شود: ناهيد پس از هشت سال به ايران مي آيد و در طبقه بالاي آپارتماني که مکان زندگي مسعود و نرگس است، خانه اي اجاره مي کند. با اين که نرگس همانند دوران کودکي اش به ناهيد نزديک مي شود، اما مسعود از ناهيد چندان خوشش نمي آيد. در سوي ديگر ناهيد که به شکلي اتفاقي مسعود را در خيابان ديده که با زني قرار دارد، به نرگس گوشزد مي کند که مسعود نيز مانند تمامي مردها فرد خيانت پيشه اي است. اما نرگس که به وفاداري همسرش ايمان دارد، بر سر اين موضوع شرط بندي مي کند. در بازگشت به زمان حال مي بينيم که دامنه تحقيق سرگرد گرامي تنها با اعتراف ها و گفته هاي نرگس، مسعود و کاوه محدود نمي شود و او با خواندن دفترچه خاطرات ناهيد پي مي برد که ناهيد براي اين که در شرطي که با نرگس بسته پيروز شود، به هر دستاويزي متوسل مي شود که بتواند مسعود را فريب دهد که البته موفق هم نمي شود. از جمله اين که ناهيد حتي زني خياباني را راضي مي کند که بر سر راه مسعود قرار گيرد تا هم زمان او نيز نرگس را با خود به همان کافي شاپ بياورد و مسعود را که با آن زن در حال صحبت است، به نرگس نشان دهد؛ اما با پرهيز آن زن در لحظه آخر ناهيد در انجام اين نقشه اش نيز ناکام مي ماند. هم زمان در همان کافي شاپ کاوه نيز به مسعود مي پيوندد و با ديدن ناهيد که همراه با نرگس جلو آمده، به ناهيد علاقه مند مي شود. اين در حالي است که ناهيد به شکلي اتفاقي پي مي برد آن زني که با مسعود در خيابان قرار داشته، خواهر مسعود بوده است. در ادامه مسعود که از ماجراي شرط بندي ناهيد و نرگس آگاه مي شود، تصميم مي گيرد آن دو را ادب کند. به همين دليل با خريد خودرويي براي ناهيد، مي کوشد به او نزديک شود. از سويي کاوه که گمان مي کند مسعود به او خيانت کرده، به نشانه تلافي نرگس را به بهانه اي به مکاني که مسعود و ناهيد با يکديگر قرار دارند، مي کشاند. نرگس که از دست ناهيد و مسعود برآشفته شده، به نشانه قهر به شمال مي رود و مسعود به دنبالش مي رود که از دلش دربياورد. در روز سالگرد ازدواج مسعود و نرگس، کاوه ترمز خودروي ناهيد را دست کاري مي کند و از سويي در زمان رخ دادن تصادف، نرگس که متوجه شده ناهيد در تعقيب اوست، آگاهانه پايش را روي پدال ترمز مي گذارد که خودروي ناهيد از پشت محکم به خودروي او برخورد کند. به زمان حال بازمي گرديم. سرگرد گرامي به نرگس و مسعود خبر مي دهد که حال ناهيد بهتر است، اما او فراموشي گرفته است. حتي ناهيد با خوردن قرص قصد خودکشي کرده که البته ناموفق بوده است. در پايان خودروي سرگرد با خودروي گروهبان فرشاد قزل اياق (رامين راستاد) که زير دست اوست و عاشق فوتبال، تصادفي کوچک مي کند. ژانر ملودرام /معمايي درباره فيلمنامه نويس اثر اسماعيل ميهن دوست: او منتقد و نويسنده اي نام آشنا در عرصه نشريه هاي تخصصي و سينمايي است که گفت و گوهايي خوب و چالشي نيز با تعدادي از سينماگران داشته که چندي پيش همه آنها را در يک کتاب به چاپ رساند. البته ميهن دوست در دهه 70 و نيمه نخست دهه 80 خورشيدي کارگرداني مجموعه هايي تلويزيوني همانند ماجراهاي خانه شماره 13، ماه و آتش، خانه قديمي، وکيل محله، ماجراهاي سرابي و پروانه اي در باد را بر عهده داشته است. او همچنين مدير توليد فيلم هاي امتحان (ناصر رفايي)، نفس عميق (بهنام بهزادي) بوده است. برخورد خيلي نزديک نخستين تجربه سينمايي ميهن دوست است که در سال 1386 و در 53 سالگي جلوي دوربين برده است. خوبي هاي فيلمنامه عنصر «تصادف» در فيلمنامه برخورد خيلي نزديک برخلاف بسياري از فيلم هاي ايراني و نمونه هاي مشابه هندي شان، کارکردي دراماتيک دارد که اتفاقاً در عنوان فيلم نيز بر آن تأکيد مي شود و در بسياري از نقطه هاي اوج داستان حضور اين عنصر را نه از سر ناتواني فيلمنامه نويس، بلکه بر اساس ديدگاه تقدير گرايانه او شاهد هستيم. ميهن دوست الگويي جذاب را براي ساختار روايت خود برگزيده که در آن هر يک از شخصيت ها گوشه اي از گذشته را باز مي کنند و روايت خود را از رويدادهاي پيش از تصادف بازگو مي کنند. اين در حالي است که روايت هاي گفته شده به خودي خود جذابيت هاي دراماتيک کافي دارند و از سويي شخصيت ها، به ويژه ناهيد که انگيزه اي ويرانگر دارد، با تصميم ها و واکنش هاي خود داستان را پيش مي برند و منفعل نيستند. از همان ابتداي داستان، مخاطب در کسب اطلاعات و چينش آنها در کنار هم با سرگرد شريک مي شود و هوشمندي اسماعيل ميهم دوست در تغيير لحن داستان فيلمش از حالتي سرخوشانه در ابتدا به قالبي تعليق زا و معمايي در ادامه و حتي شبه تراژيک در پايان به خوبي نمايان است. او حتي حواسش بوده که داستان نه چندان تازه و پُر اوج و فرود خود را با ساختاري غيرخطي (شکست هاي زماني بجا و روايت هاي متقاطع از زاويه ديد چند راوي) تعريف کند و آن را از خطر کليشه اي شدن نجات دهد. کاستي هاي فيلمنامه شايد داستان فيلم برخورد خيلي نزديک در حد و اندازه هايي نباشد که تکانمان دهد و آن را به عنوان يک شاهکار ماندگار در ياد داشته باشيم، اما ويژگي اش اين است که نقطه ضعف بزرگ و مهمي هم ندارد. شخصيت ها همان طور که در بخش هاي پيشين گفته شد، شخصيت هاي اصلي در شکل گيري و پيشرفت روند داستان فيلم نقشي اساسي دارند و هيچ يک از چهار شخصيت مسعود، نرگس، ناهيد و کاوه در رويدادهاي داستان در زمان گذشته حالت انفعال به خود نگرفته اند. با اين که فيلمنامه نويس مي توانست روي آسيب هاي روحي ناهيد که از شکست در زندگي گذشته اش سرچشمه مي گيرد بيشتر تمرکز کند و به گونه اي به خلوت او نزديک تر شود، اما او به عنوان شخصيتي که به پرسوناژ آشنايي فمفتال ها پهلو مي زند، در شکل گيري بحران در پرده دوم فيلمنامه نقشي مهم و اساسي دارد، نرگس با تکيه بر باور خود نسبت به همسرش با ناهيد شرط بندي مي کند و به گونه بر بحران زايي مياني داستان تأثير مي گذارد. حتي ديده هاي مخاطب از زمان وقوع تصادف اين گمان را پديد مي آورد که نرگس به شکلي خودخواسته آن تصادف را پديد مي آورد که يک جوري از ناهيد انتقام گرفته باشد. حتي مسعود براي اين که درس خوبي به دو زن پيرامونش بدهد، آن بازي را به راه مي اندازد و در شکل گيري آن پايان تلخ نقشي بر گردن مي گيرد. البته همان طور که در بخش «کاستي هاي فيلمنامه» اشاره شد، انگيزه او براي راه انداختن آن بازي با نرگس و ناهيد، بايد قوي تر از اينها مي بود. حتي کاوه که تا ميانه هاي داستان شخصيتي اضافه به نظر مي رسد، با علاقه اي که نسبت به ناهيد پيدا مي کند و در ادامه با سوء تفاهمي که برايش پيش مي آيد، بر شکل گيري پايان فيلم تأثيري غيرمستقيم مي گذارد. در اين ميان شخصيت سرگرد گرامي، به عنوان يک شخصيت مستقل که مي توانست با خود داستانکي داشته باشد و روايت مربوط به او از داستان اصلي تأثير بگيرد، در حد و قواره يک تيپ معمولي باقي مانده و از او بدتر دستيارش، گروهبان قزل اياق، چيزي بيشتر از همان تيپ کليشه شده «دستيارهاي به اصطلاح بامزه کارآگاهان» نيست و قرار است در جاهايي نمک ماجرا باشد که اي کاش ميهن دوست چنين شخصيتي را در مناسبات روايي فيلمش وارد نمي کرد. ديالوگ ها ديالوگ ها در برخورد خيلي نزديک به آن شکل قالبي نمايشي ندارد و در خدمت فضاي هر صحنه نوشته شده اند و البته بيشترشان به دهان شخصيتها نيز خوب نشسته اند. البته برخي ديالوگ هاي پندآميز فيلمنامه درباره ماجراي رانندگي زندگي و از اين گونه حرف ها نچسب درآمده است. صحنه خوب فيلمنامه فيلمنامه لحظه هاي خوبي دارد، اما هيچ يک از آنها نسبت به ديگر صحنه ها شاخص نيست. شايد بتوان صحنه هايي سه نفره را که ميان مسعود، ناهيد و نرگس مي گذرند، به عنوان صحنه هاي کم ايراد فيلمنامه برشمرد. البته صحنه اي را هم که ناهيد، فندکش را در جيب پالتوي مسعود مي گذارد، مي توان به عنوان يکي از نقطه هاي آغازين بازي ناهيد با مسعود، از صحنه هاي مهم فيلمنامه در نظر گرفت. صحنه خوب فيلمنامه کارگرداني ميهن دوست در برخورد خيلي نزديک حساب شده است و حتي برخلاف فيلم سازان جوان که با انتخاب ساختارهاي روايي غيرخطي در فيلمنامه مي کوشند در ميزانسن هاي خود رهاتر و آزادتر باشند، او ميزانسن هاي کلاسيک و فکر شده براي بيشتر صحنه ها و پلان هاي فيلمش برگزيده است. ما ضربه بزرگي که فيلم خورده از انتخاب بازيگرانش و جنس نقش آفريني آنهاست. روشن است که ميهن دوست مي خواسته از بازيگران فيلمش آشنازدايي کند، اما متأسفانه پاسخ خوبي نگرفته است. بر اين اساس مي توان ادعا کرد که بسياري از صحنه هاي فيلم با اين که کارگرداني شيک و شسته و رفته اي دارند، اما از بازي هنرپيشگان ضربه خورده اند. ديدگاه برخي منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه مازيار فکري ارشاد: فيلمنامه برخورد خيلي نزديک موقعيت هاي روايي را با شکست بُعد زمان و چينش نامتعارف صحنه ها به گونه اي تعريف مي کند که تماشا و خوانش پيرنگ اصلي فيلم، به تمرکز و دقتي دو چندان نياز پيدا مي کند. اما همين ساختار نامتعارف چينش موقعيت هاي داستاني، چنان با ظرافت و دقت پيش رفته که در پايان - برخلاف نمونه هاي موفق شيوه روايت غيرخطي- جابه جايي پلان ها و سکانس هاي فيلم و دستيابي به نتيجه مشابه امکان پذير نيست و هر گونه تغيير و جابه جايي مستلزم تغيير پيرنگ داستاني و لاجرم ايجاد حفره هاي بزرگ و بي پاسخي در چهارچوب روايت خواهد بود. کلانتري غير انتفاعي فيلمنامه نويسان: سيد مهدي شجاعي بهزاد بهزاد پور بازنويسي فيلمنامه و کارگردان: يدالله صمدي مدير فيلم برداري: حسن پويا مدير صدابرداري: محمد شيوندي طراح صحنه و لباس: بهزاد کزازي طراح چهره پردازي: سعيد ملکان تدوين: بهرام دهقاني طراح جلوه هاي ويژه: زنده ياد پيمان ابدي بازيگران: امير جعفري مرتضي احمدي مهران رجبي گوهر خيرانديش شهرام قائدي فردوس کاوياني مختار سائقي آزاده اسماعيل خاني باقر صحرارودي علي شادمان ارسلان قاسمي و زنده ياد کيومرث ملک مطيعي تهيه کننده: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان خلاصه داستان در يکي از محله هاي اعيان نشين تهران، دسته اي از پيرمردها به گشايش يک نهاد انتظامي خصوصي به نام «کلانتري غير انتفاعي» اقدام مي کنند. از سويي به دعوت مردي به نام صادق صداقت (مهران رجبي)، گروهي از پسران دانش آموز براي بازديد از «نشريه صداقت» به آنجا مي روند. اين بازديد با حمله فرخ (امير جعفري) و گرشاسب (شهرام قائدي) به دفتر نشريه هم زمان مي شود. اهالي محله با آگاهي از اين حمله با مسئولان کلانتري غير انتفاعي تماس مي گيرند. مأموران کلانتري غير انتفاعي به فرماندهي قاسم جباري (مرتضي احمدي) ساختمان نشريه را محاصره مي کنند. در ادامه روشن مي شود که صداقت براي اين که نام نشريه اش را بر سر زبان ها بيندازد، با کمک فردي به نام منصور خان اين حمله را به دفتر نشريه ترتيب داده است. اما گويا فرخ و گرشاسب که به دنبال کاري مناسب براي گذران زندگي هستند، يک روز زودتر نقشه منصور خان و صداقت را عملي کرده اند. صداقت و تعدادي از بچه ها موفق به فرار از دفتر مي شوند. اما فرخ و گرشاسب که پي برده اند شرايط بي جهت بحراني شده، ناگزير بچه ها را به گروگان مي گيرند. کوشش اعضاي کلانتري براي نجات جان گروگان ها به سرپرستي خالقي (زنده ياد کيومرث ملک مطيعي) به دليل بي دست و پايي آنها ناکام مي ماند. فرخ و گرشاسب که نمي دانند چه بايد کنند و از سويي رابطه اي دوستانه نيز با بچه ها پيدا کرده اند، به پيشنهادهاي مجيد (علي شادمان) که عاشق سينماست، تن مي دهند و با درخواست يک ميني بوس همراه با بچه ها از مهلکه مي گريزند. آنها با اين که از سوي خالقي و يک پيرمرد ديگر (باقر صحرارودي) تعقيب مي شوند، به پيشنهاد مجيد که به دنبال ماجراجويي است، درخواست فرار با هواپيما را مي دهند. اما پيش از رسيدن به فرودگاه در اثر يک اشتباه، گرشاسب به دست پليس مي افتد و قاسم نيز که با باجناقش (اصغر نقي زاده) که نگهبان مکان نگه داري هواپيماهاي اسقاطي است، هماهنگ کرده؛ ميني بوس را به بهانه پرواز به آنجا مي کشاند. از سويي با دستگيري اتفاقي گرشاسب پليس نيز وارد عمل مي شود و فرخ نيز که مي بيند چاره اي نمانده، خود را تسليم نيروهاي پليس مي کند. صداقت که قصد برگزاري نشستي رسانه اي با خبرنگاران شبکه هاي خارجي را دارد، از سوي دو همسر خود که هر دو عاطفه نام دارند (يکي با بازي گوهر خيرانديش و ديگري با بازي آزاده اسماعيل خاني) غافل گير مي شود و در ادامه پليس، هم او و هم منصورخان را دستگير مي کند. در سويي ديگر کلانتري غير انتفاعي نيز که خودسرانه بر پا شده، به دستور پليس تعطيل مي شود. بچه ها که از دستگيري فرخ و گرشاسب ناراحت هستند، به پيشنهاد مجيد، به سراغ يکي از هواپيماهاي از کار افتاده مي روند و با آن به گونه اي بازي مي کنند که گويي هدايت يک هواپيماي واقعي رادر دست گرفته اند. ژانر کمدي / فانتزي درباره فيلمنامه نويس اثر سيد مهدي شجاعي: متولد 1339 تهران، او دانش آموخته رشته هاي ادبيات دراماتيک و علوم سياسي است. شجاعي فعاليت سينمايي خود را با نگارش فيلمنامه بدوک (مجيد مجيدي /1370 ) آغاز کرد. قله دنيا (عزيزالله حميدنژاد / 1374)، پدر (مجيد مجيدي / 1374)، کمين (حميد خيرالدين / 1375) از ديگر فيلم هايي هستند که سيد مهدي شجاعي فيلمنامه هاي آنها را نوشته است. نوشتن داستان هايي کوتاه و بلند براي کودکان و بزرگسالان، نگارش نمايشنامه، ترجمه چندين کتاب و پژوهش و عضويت در انجمن ملي تئاتر يونسکو و هيئت مديره و عهده داشتن جايگاه معاونت توليد کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان از ديگر فعاليت هايي است که سيدمهدي شجاعي در اين سال ها داشته است. بهزاد بهزادپور: متولد 1340 در شهر تهران. بازي در فيلم هاي توبه نصوح، دو چشم بي سو، بلمي به سوي ساحل، دستفروش، رد پايي برشن، مجنون و کسوف بخشي از فعاليت هاي سينمايي بهزادپور را شامل مي شود. بهزادپور نگارش فيلمنامه هاي آخرين شناسايي (علي شاه حاتمي / 1372)، قله دنيا / باشگاه سري (جمال شورجه / 1377)، رنجر (احمد مرادپور / 1378) را نيز بر عهده داشته است. او در سال 1382 فيلم سه اپيزودي خداحافظ رفيق را جلوي دوربين برد که فيلمنامه آن را هم خودش نوشته بود. خوبي هاي فيلمنامه جدا از آن که تم گروگان گيري هميش�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1298]
-
گوناگون
پربازدیدترینها