واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگوی تفصیلی فارس با یک جانباز که در دوران دفاع مقدس «دانشآموز» بود
جانبازی در سن 15 سالگی/ ضرورت کسب بصیرت برای دانشآموزان این نسل
جانباز آقا زندی میگوید: ضرورت کسب بصیرت برای دانشآموزان فعلی از زمان قبل بیشتر است، چرا که استکبار متوجه شده است که نقش نسل جوان بسیار مهم است و تمام برنامهریزی خود را روی آنها متمرکز کرده است.
به گزارش خبرنگار آموزش و پرورش خبرگزاری فارس دوران دفاع مقدس کارزار انسانهای بزرگی است که شجاعتها و دلاورمردیهایشان زبانزد آن دوران طلایی بوده و امروز هم همتشان در عرصههای علمی و مدیریتی شهره عام و خاص است. یکی از این بزرگمردان دوره ایثار و مقاومت حسین آقا زندی جانباز جنگ تحمیلی است، وی که از ناحیه دو چشم و دستها به درجه جانبازی رسیده است، اظهار داشت: در سال 47 در خرمآباد استان لرستان به دنیا آمدم، پدرم پارچهفروشی دورهگرد بود که بعدها مغازهای خرید. در مجموع 5 برادر و 3 خواهر هستیم که بنده فرزند بزرگ هستم؛ کلاس پنجم که رسیدم انقلاب به پیروزی رسید و به واسطه بلوغ فکری با توجه به سن کم، مسائل سیاسی آن زمان را درک میکردم و با شهید سید فخرالدین رحیمی آشنا شدم؛ او از یاران شهید بهشتی بود و در محله زندگی خود، بچههای کوچک را با مسجد آشنا میکرد. بعد از پیروزی انقلاب وارد مسائل سیاسی و تبلیغی شدم که با شعارنویسی و تشکیل گروه سرود در مدارس، آن را ادامه دادم. با هواداران گروه ضدانقلاب مانند فدائیان خلق مباحثه میکردیم و درگیری فیزیکی داشتیم؛ در این دوران پدرم دچار حادثه تصادف شد و قادر به کار نبود و وظیفه نانآوری بر عهده بنده گذاشته شد. *اعزام به جبهه با شکلگیری بسیج مستضعفین وارد بخش نظامی شدم؛ زمانی که جنگ شروع شد علیرغم سن کم با تعدادی از بچهها با هزینه شخصی به جبهه رفتیم تا اینکه اعزام به جبهه منظم شد. اولین مرتبه که تشکیل پرونده دادیم و به جبهه رفتم سال 61 و اعزام به عملیات محرم بود، آن زمان اول دبیرستان بودم، بعد از عملیات والفجر مقدماتی بود که به واحد تخریب انفجارات رفتم. 20 روز بعد از عملیات والفجر یک، قصد گرفتن مرخصی برای امتحانات پایان دوره اول دبیرستان را داشتم که فرمانده گفت «در عملیاتی شرکت کنید و بعد بروید». ساعت 10:30 صبح بود که قرار شد مواد انفجاری برای عملیات آماده کنیم و به همراه یکی از دوستان مسئول زاغه مشغول آمادهسازی مواد انفجاری شدم، نزدیک اذان ظهر یکی از دوستان ماشینی آورد تا وسایل را برای عملیات ببریم، در حین جابجایی، مواد منفجر شدند و بر اثر این حادثه دیگر متوجه چیزی نشده و در نهایت نابینا شدم. *در سن 15 سالگی نابینا شدم آن زمان تنها 15 سال داشتم و سال 62 بود؛ همه فکر کردند شهید شدم و مرا به سردخانه بردند که بعد متوجه شدند این طور نیست؛ با یک آمبولانس ابتدا به پایگاه و مدتی دزفول بردند و در اثر تصادف آمبولانس، کتف سمت راستم نیز آسیب دید. بعد از 45 روز که در بیمارستان ژاندارمری تهران بیهوش بودم، فهمیدم نابینا شدم و تمام بدنم پانسمان است و درد بسیار شدیدی داشتم. * زندگی دوباره پس از جانبازی 12 مهر سال 62 از بیمارستان مرخص شدم در حالی که دو دستم پانسمان بود و چشمها نابینا شده بود و این در شرایطی بود که نانآور خانواده بودم؛ شرایط سختی داشتم و خانوادهام بسیار مستأصل بودند. در این حالت فکر کردم دو راه بیشتر ندارم و گفتم یا باید خانه بمانم و این شرایط را نپذیرم که این آخر زندگی است یا اینکه بپذیریم اتفاقی افتاده و انتهای دنیا نیست و باید جبران کنم، در نتیجه فهمیدم بهترین راه ادامه تحصیل است. این آیه قرآن به ذهنم رسید که جهاد کنید با جان، دل و اموال و جهاد تنها در جنگ و نبرد نظامی نیست بلکه در هر عرصه تلاش کردن جهاد است؛ در کنار حضور در صحنههای مختلف کمکم فهمیدم جاهایی است که نابینایان درس میخوانند و به مجتمع نابینایان شهید محبی تهران آمدم. از نیمه دوم سال 63 به اینجا آمدم و در مقطع اول دبیرستان شروع به درس خواندن کردم، پس از گذراندن جهشی مقاطع دوم و سوم در گرایش اقتصاد دیپلم گرفتم؛ سال 66 در کنکور سراسری در منطقه 3 رتبه 83 را بدون لحاظ کردن سهمیه کسب کردم و در رشته حقوق دانشگاه شیراز قبول شدم. در آن زمان که درس میخواندیم باید فردی کنار ما مینشست یا مطالب ضبط شده را برایمان میخواندند تا ما امتحان دهیم اما الان شرایط فرق میکند و با استفاده از نرمافزارهایی درس میخوانیم. در سال 67 ازدواج کردم، حاصل آن سه فرزند، یک دختر و 2 پسر است، سال 70 لیسانس را گرفته سپس کارشناس ارشد حقوق را ادامه دادم و در سال 78 مدرک گرفتم. سال 63 که به مجتمع شهید محبی آمدم بسیاری از افراد نابینایی که بر اثر بیماری نابینا شده بودند از خانوادههای فقیر بودند و بنده نیز شرایط سختی داشتم؛ روزهای پنجشنبه و جمعه نیسانی کرایه میکردم و با دوستان، سنگ ساختمانی میخریدم و به پروژههای ساختمانی میفروختم، با این کار هم خانواده خود و نیز بعضی از همکلاسیها را تأمین میکردم. در سال 65 کارگاه تولید لباس بچه با کمک یکی از اقوام ایجاد کردیم و بعد از دو سال از آن کار جدا شدم. سال 69 شرکت داربست فلزی ایجاد کردم و بعدها آن تبدیل به شرکت مقتدری شد و کارهای نما و سنگکاری ساختمانی نیز انجام میدادیم اما سال 73 کار اقتصادی که داشتم را تعطیل کرده و وارد عرصه فرهنگی شدم و در سال 80 از بنده خواستند به سازمان بازرسی کل کشور بروم. در آنجا سابقه فرهنگی و حقوقیام کمک کرد تا نسبت به آسیبشناسی و رفع نواقص حقوقی و جرمزدایی در دستگاههای اجرایی ایفای نقش کنیم. اواخر سال 83 به این نتیجه رسیدم سازمان بازرسی به درد بنده نمیخورد و از آنجا بیرون آمدم و از سال84 به بعد به عنوان وکیل پایه یک دادگستری مشغول به کار هستم. *حضور دانش آموزان در عرصه مبارزه از همان ابتدای حکومت طاغوت دانشآموزان در عرصه مبارزه حضور داشتند و جریانهای انحرافی و مخالف با دین را میشناختند. آنها قدرت تحلیل داشته و جسارت داشتند تا با نیروهای طاغوت و با دست خالی مقابله کنند؛ بعد از پیروزی انقلاب دانشآموزان در مدارس با انحرافات فکری درگیر شدند و در سنگر تعلیم و تربیت از اعتقادات و انقلاب خود دفاع میکردند. در زمان جنگ همین دانشآموزان نقش محوری در حماسهآفرینی داشتند و حوادثی مانند حماسهای که شهید فهمیده یا بهبهانی و فراهانی به وجود آوردند یا خود بنده که با 14 سال سن در دل نبرد با دشمنان بودیم. *لزوم کسب بصیرت برای دانشآموزان فعلی از زمان قبل بیشتر است باید بصیرت را در خود به وجود آوریم و ضرورت کسب بصیرت برای دانشآموزان فعلی از زمان قبل بیشتر است؛ چرا که استکبار فهمیده نقش نسل جوان بسیار مهم است و تمام برنامهریزی خود را روی آنها متمرکز کرده است و یکی از محورهای اصلی، استحاله فرهنگی و هویتی نسل جوان است که بدنه اصلی دانشآموزی را شکل میدهد. اگر جوان نداند که چه اتفاقی در این مملکت افتاده و چه بهایی برای آزادی و امنیت و استقلال او داده شده، طبیعی است که تبدیل به عنصری میشود که به راحتی مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و باید دانشآموزان، دشمن، باورها و اعتقادهای خود را بشناسند و وارد وادی افراط و تفریط نشوند. انتهای پیام/
94/08/13 - 11:42
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 40]