واضح آرشیو وب فارسی:هم نوا: روزی که سقوط کردیم،هوادارانی به اندازه ی یک سکوی یادگار هم نداشتیم ، در ورزشگاه خاکی و تاسیس نشده ی شهرمان(یادگار در دست احداث) میهمان استقلال می شدیم و با سقوطمان ، آب در دل خیلی ها تکان هم نخورد!! ولی بعدها در همان دسته یک ، آرام آرام یاد گرفتیم چراغی که به خانه رواست ، به مسجد حرام است … یاد گرفتیم وقتی تیم شهر و دیارمان ، تنها مانده ، حمایت کردنمان از سرخابی های پایتخت ، مضحک ترین کار دنیاست ، آرام آرام جمع شدیم ، یکرنگ و یکصدا شدیم و به جایی رسیدیم که یک شهر ، یک سرزمین و یک مردم ، در تب و تاب آمدن تیمی بودند که اول و آخر قلبهای آذربایجانمان بود. آمدیم ، آنهم چه آمدنی ؛ برگشتیم و همه را مبهوت حضورمان کردیم ، حالا دیگر سکوهای یادگار رنگ سرخ و آبی بیگانه نمی دید،یک رنگ بود ، سرخ سرخ ، سرخ آذربایجانی ، سرخ تراختوری … اتوبوس نداشتیم ، ولی آمدیم ! تیممان مدعی نبود و میانه ی جدولی بود! ولی آمدیم! امیدی به قهرمانی اش نداشتیم ! ولی آمدیم ؛ مربی مان یک مربی مطرح اروپایی صاحب نام نبود! ولی آمدیم ؛ آمدیم با جاده های خاکی و پیمودن کیلومترها پای پیاده ، برای تحمل ساعت ها آفتاب ، برف ، باران ، سرما و گرما. نه خبری از سودای قهرمانی بود،نه خبری از بردهای 3-4 گله!!! ما پرشورهایی بودیم که برای 2-2 مقابل تیم های شهرستانی ورزشگاه را روی سرمان می گذاشتیم ؛ میدانی چرا؟ چون برایمان چیزی اهمیت نداشت ، جز به رخ کشیدن اتحادمان ، شور و ذوقمان ، می خواستیم نشان دهیم عوض شده ایم ! دیگر زرق و برق رسانه ای و افتخارات ویترینی! برایمان پشیزی ارزش ندارد. می خواستیم نشان دهیم ما آمده ایم سوای همه ی قوانین و منطق های روی کاغذ،قهرمان دلهای سرزمینمان را نشانتان دهیم و نشان دادیم ؛ هر جا که رفتیم میزبان بودیم و هرجا که حضور داشتیم ، صدایمان یک رنگ بود: یاشاسین آذربایجان ولی خوشی زد زیر دلمان ، خوشی های افتخار بلند پروازی های آذربایجانمان زد زیر دلمان یکی هوای رسانه ای شدن داشت و یکی هوای قهرمانی یکی چشمش به اسکوربورد بود و یکی هم تیم را با معیار بومی و غیر بومی یا بود و نبود فلانی سنجید ، به جایی رسیدیم که روی سکوها نبود بخاری و آبسرد کن را بهانه کردیم ، راه رفتن روی خیابان آسفالت شده برایمان سخت تر از همان خاکی ها بود. کارمان به جایی رسید ، سکوهایی یادگار، سردترین نقاط آذربایجان شدند امروز اسکوربورد ورزشگاه ، عدد تلخ 2500 نفر را نمایش می دهد و این یعنی مرگ تدریجی یک رویا! التهابمان ، شور و شوقمان همان قدر بود؟! حالا به شرط مقام و امکانات هوادار تیممان هستیم ؟! خب مقام میخواهی؟ بیا برویم سمت سپاهان ، امکانات و راحتی میخواهی؟ بیا برویم سمت سرخابی های تهران ، با مترو تا دم درب ورزشگاهت برو! هرچه هم میخواهی محیا ببین! حضورت هم افتخارشان باشد نه مایه ی ناراحتی هایشان!!! سازمان لیگ و فدراسیون و بقیه هم برای بودنت خودشان را به زمین و زمان بزنند!! ولی آذربایجانمان ، تیم شهر و سرزمین مان چه؟! این بود آن عهد و پیمانی که بستیم تا پای جان پایش بمانیم؟ من و تو شرمگینیم از عقاب سرخی که تنهایش گذاشتیم نشسته ایم در خانه و دعوای بودن و نبودن این و آن و دیگری را می کنیم؟ بیا رک بگوییم شرمنده ایم!!! بیا برویم! بیا برویم و بدون اسم بردن از آدمها و جریانهای مختلفی که به این روزمان انداخت!! فقط و فقط آذربایجان و تراختورمان را تشویق کنیم بیا با معرفت!! وجه اشتراکمان مگر این دو نیستند؟ بیا و دست به آرمان مشترکمان بیاویزیم ؛ بیا تا آذربایجانمان را تراختورمان را فریاد بزنیم ، درست مثل همان روزهایی که یکرنگ بودیم بیا دوباره نشانشان بدهیم،ما همانهایی هستیم که قلبهایمان یک قهرمان دارد ” آذربایجان و تراختور”!! هرکسی که به نیمکت و میز ریاستش تکیه داده ، هرکسی که هست و نیست را رها کن!! حامی تیم و سرزمینی باش ، که عشق مشترک همه مان است. بیا ما نقشمان را ، وظیفه مان را ادا کنیم هرچه شد با خیال راحت سرمان را بلند کنیم ، سینه جلو دهیم و با افتخار بگوییم من ایستادم ، پای عشقم ماندم و تیمم را تنها نگذاشتم ، دیگری کم گذاشت ، ولی من نه بیا که آن سکوها پر بودنش اعتبار من و تو و همه ی تراختور و آذربایجانمان است،بدون هیچ پیشوند و پسوندی ؛ تیممان منتظر ماست پس مثل گذشته دست در دست هم یادگار را پر کنیم. یادداشتی از رسول زارعی
سه شنبه ، ۱۲آبان۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هم نوا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]