واضح آرشیو وب فارسی:فارس: حجتالاسلام پیروزمند در گفتوگو با فارس:
فکر فلسفی را به فیلسوفان محدود نکنیم/ فلسفه عقلانیت جامعه را تقویت میکند
قائم مقام فرهنگستان علوم اسلامی قم گفت: فلسفه باید عقلانیت ایمانمدار جامعه را پرورش دهد و استحکام بخشد، عقلانیت نیز یک ضلع غیر قابل انکار و حذف از زندگی بشر است.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، هر یک از انسانها هدف از زندگی و فلسفه آن را برای خود نوع خاصی تعریف میکنند، برخی اعتقاد دارند که باید فلسفی زندگی کرد و برخی دیگر معتقدند که زندگی فلسفی دنیا را برای ما دشوارتر میکند، فردی مثل ویتگنشتاین زندگی معمولی انسانها را با اصالت و سؤالات فلسفی را بیپایه و اساس میدانند، اما در مقابلش عدهای دنیا را بر مدار پرسشهای فلسفی ترسیم میکنند. در آستانه روز جهانی فلسفه (20 نوآمبر ـ 29 آبان) سلسله گفتوگوهایی درباره فلسفه زندگی و ارتباط زندگی انسان و تفکر فلسفی ترتیب دادیم که شماره دوم آن گپ و گفتی با حجتالاسلام علیرضا پیروزمند، قائم مقام و عضو هیئت علمی فرهنگستان علوم اسلامی قم ترتیب دادیم که در ادامه میخوانید:
* آیا زندگی فلسفی با زندگی روزمره تفاوت دارد و اگر دارد، این تفاوت ناشی از چیست؟ چرا عدهای علاقهمند هستند که زندگی سرشار از تفکر و اندیشه داشته باشند اما عدهای به زندگی روزمره قناعت میکنند؟ -ابتدا عرض کنم که فلسفه یک خصوصیت غالب دارد و آن خصوصیت نیز پرسشگری است همانطور که از نام آن بر میآید این فلسفه به بررسی چراییها میپردازد البته فلسفه بدون قید و مطلق تبعاً چرایی هستی را مورد بررسی و مهمترین سؤال خود قرار میدهد به همین خاطر به نوعی از هستی شناسی هم منتهی میشود. البته در سالیان و دهههای اخیر فلسفههای مضافی هم مطرح شده که هر کدام به پرسش از چرایی و موضوع خاصی میپردازند نظیر فلسفه اخلاق، دین، فقه، سیاست، حقوق، جامعه شناسی و .. که خود باز به فلسفههای مضاف به علوم و امور مختلف تفکیک میشود. صرف نظر از این اصطلاحات در فلسفه پرسش از چراییها مطرح است به همین دلیل باید بگویم که زندگی فیلسوفانه زندگی سرشار از پرسشگری است مهمترین خاصیت این فراگیر و شایع شدن پرسشگری در زندگی این است که انسان در هر موضوعی با چشم باز، بصیرت و با ترسیم اهداف روشن همراه میشود به همین دلیل و به استناد همین سخن میتوان رابطه بین فلسفه و زندگی را اینگونه بیان کرد و یکی از آفتهای مهم زندگی در دنیای مدرن نیز عبارت است از بی هویتی که این بی هویتی ناشی از نوعی سرگشتگی بشر نسبت به تعقیب اهداف است. بنابراین کسانی که زندگی با تفکر فلسفی را انتخاب میکنند دید بازتر و اهداف روشن تری را تعقیب میکنند اما کسانی که در زندگی مادی و روزمره غرق میشوند بی هویت و سرگشته مسیر میپیمایند. *فلسفه زندگی چه پرسشهایی را برای ما به دنبال دارد؟ اینکه ما برای چه چیز زندگی میکنیم و در زندگی به دنبال چه اهداف اصلی هستیم در فلسفه زندگی معنی پیدا میکند. دنیا، کره زمین و هستی چه هدفی را برای زیست دنبال میکند و زندگی بشر چه هدفی دارد، آینده و محیط بشر به چه صورت خواهد بود؟ بنابراین اگر این هستی و غایت شناسی در زندگی انسان نباشد یا اگر این هستی شناسی اشتباه باشد، باعث میشود انسان و جامعهای که در آن زندگی میکند به بی هدفی و بی هویتی برسد یا یک هویت دروغین مادی، پوشالین و فراگونه برای خود پیدا کند. انتظار میرود که اندیشه فلسفی به زندگی انسان معنا ببخشد و این معنا هستی شناسی و غایت شناسی انسان را تصحیح کند
فلسفه اسلامی بدین منظور ایجاد شده تا انسانها را با حقایق عالم پیوند دهد و از مشکلاتی که ناشی از فلسفه مادی چهره اشتباه، کاذب از عالم هستی و به تبع محیط زندگی انسان فراروی اوست، پیشگیری کند، بنابراین در یک کلام انتظار میرود که اندیشه فلسفی به زندگی انسان معنا ببخشد و این معنا هستی شناسی و غایت شناسی انسان را تصحیح کند. *آیا این نکته را میپذیرید که تفکر فلسفی زندگی انسان را دشوارتر میکند؟ -اینکه زندگی را سختتر یا آسانتر میکند، بستگی به انتظاری دارد که انسان از زندگی خود دارد، برای کسانی که بخواهند با روزمرگی زندگی کنند و مشغول مسائل سطحی و ظاهری خود باشند، تفکر فلسفی زندگیشان را دشوار و طبعا ذهن پرسشگر آنها را خسته و روال زندگی آنها را مختلف میکند اما برای کسانی که به دنبال اهداف بلندتر هستند، زندگی را جدی تر میگیرند و باور دارند که دنیا با این همه پیچیدگی، نظم، نظام و انتظام عبث و بیهوده آفریده نشده، طبعا اینگونه نیست. خدای متعال نیز در آیه شریفهای در قرآن کریم درباره باطل نبودن هدف خلقت صحبت کرده و فرموده که این عالم را بیهوده نیافریده است اگر این پیش زمینه و اصل و مقدمه را در زندگی فردی و اجتماعی خود بپذیریم طبیعتاً برای فرار و رهایی از بیهودگی باید فکر فلسفی داشته باشم، این تفکر فلسفی به معنای غوطه ور شدن در استدلال های عقلی بی حاصل و بی فایده نیست چه اینکه ممکن است برخی فلاسفه هم گرفتار این بلیه شده باشند یا بشوند، اما ما به این جنبه فلسفه که ممکن است آسیبزا باشد، کار نداریم بلکه نقطه قوت فکر فلسفی را مدنظر قرار میدهیم و این نقطه قوت این است که انسان با تدبیر، آینده نگری و بینش کافی نسبت به محیط پیرامون بتواند زندگی کند و این اتفاق مبدأ امید و نشاط میشود و حاصل عقلانیت است. برای رهایی از بی حاصلی و بیهودگی باید فکر فلسفی داشته باشیم، اما این تفکر به معنای غوطه ور شدن در استدلال های عقلی بی حاصل و بی فایده نیست!
*آیا فکر فلسفی آموزش میخواهد یا به عبارت دیگر القای تفکر فلسفی سن خاصی دارد؟ -به نظر نمیآید که اینگونه باشد، به این دلیل که اولا خصلت پرسشگری را از دوران طفولیت و کودکی میتوان پرورش داد و سپس کودک را به سمت پرسشهای اصیل که تأثیر مهم تری در ترسیم افکار بشر دارد، هدایت کرد بنابراین هر چه این پرسشگری بیشتر گسترش یابد، میتواند به سوالات عمیق تری برسد و باعث شود تا فرد شخصیت محکم تر و در این راستا جامعه هویت مستحکم تر و راسخ تری پیدا کند، بنابراین زمانی که درباره تفکر فلسفی صحبت میکنیم تنها توجهمان به یک عده خاص که به آنها فیلسوف میگوییم، نیست همه میتوانند فکر فلسفی داشته باشند و باید هم داشته باشند، منتها به فراخور سن، موضوع و دلمشغولی افراد میتوانند از این تفکر بهرهمند شوند. *در نهایت آسیبهای موجود در فلسفه زندگی ما چیست و در راستای رفع آنها چه گامهایی میتوانیم برداریم؟ -من تصور میکنم مشکل جامعه ما این است که فکر فلسفی را به افراد فیلسوف و حوزه و شخصیتهای خاص محدود میداند و این باعث شده که وقتی صحبت از فلسفه میشود تصور و ذهن ها به سمت بحثهای انتزاعی یا کاملا عقلی و پیچیده برود که عموم مردم هم نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و فایدهای هم برایشان ندارد، افرادی هم که این دانش را فرا میگیرند معمولا از بدنه جامعه و قدرت منزوی میشوند و ارتباطی با آن برقرار نمیکنند در نهایت در زمان خود زندگی نمیکنند چرا که برداشت ما از فلسفه و فیلسوف همین است. اما آنچه ظرفیت اندیشه فلسفی است فراتر از اینها میرود فلسفه باید بتواند عقلانیت ایمان مدار جامعه را پرورش داده و استحکام ببخشد و عقلانیت یک ضلع غیر قابل انکار و حذف از زندگی بشر است اگر چنین ظرفیتی برای فلسفه قائل شویم و چنین انتظاری از اندیشمندان داشته باشیم طبیعتا باید بیشتر بدان اهتمام کنیم چرا که این مسیر دو طرفه است باید فیلسوفان هم چنین جان مایهای را از فلسفه عرضه کنند تا نخبگان جامعه بتوانند با عموم ارتباط برقرار کنند و نیاز و ظرفیت آنها را بشناسند. *نکته پایانی؟ -در نهایت میخواهم عرض کنم که فلسفه حداقل در چند عرصه میتواند مثمرثمر باشد، یک عرصه دفاع و بسط از عرفان دینی و اسلامی است که در صورتی توفیق حاصل میشود که بتواند با فرهنگ غنی معارف اهل بیت (ع) پیوند بخورد و متصل شود، محور دوم هم استحکام بخشی و تعمیق عقلانیت جامعه است و این عقبه استدلالی و منطقی در موضوعات مختلف نیز بنیانش باید به فکر فلسفی بازگردد. انتهای پیام/ک
94/08/12 - 09:41
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]