تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836380199
فلسفه يوناني
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : فلسفه يوناني pareparvaz516th April 2009, 02:26 PMيونان در نزد دانشمندان و بسياري از مردم جهان زادگاه فلسفه محسوب مي گردد و بسياري از آثار ارزشمند فلسفي حاصل تلاش فيلسوفان شهير يوناني است. پس از دهها قرن ها از حيات فيلسوفان يوناني امروزه نيز تاثيرات تفکرات فلاسفه يوناني را در آثار فيلسوفان معاصر نيز مشاهده مي نمائيم. آتن خاستگاه معنويت يوناني و پيشگام تفکر فلسفي مي باشد و اوج فلسفه يونان هم در4 قرن پيش از ميلاد يعني در زمان ظهور سقراط، افلاطون و ارسطو بوده است، اگرچه پيش از افلاطون و سقراط نيز فلاسفه اي چون هراکليت، طالس و اتکسيمانوس نيز مي زيسته اند. بيشتر متفکران، فلسفه غرب را با فلاسفه يوناني آغاز مي کنند و در واقع افکار و نظرات افلاطون و ارسطو تاثيرات شگرفي بر فلسفه غرب داشته است. پس از مرگ ارسطو در سال 322 ق.م. با توجه به تحولات آن دوره يونان يعني انحلال دولت شهرها و تشکيل امپراطوري مقدوني توسط فيليپ ، سه مکتب فلسفي شکاکي، اپيکوري و رواقي ظهور يافت. اين مکاتب که در واقع محصول شرايط خاص يونان آن روزگار بود، کوشيدند تا از سنگيني مشگلات رواني و معنوي يونانيان شکست خورده و نوميد به نحوي بکاهند و براي روان رنجيده يوناني در همين جهان خاکي درماني بجويند. پيرون (پورهن) شکاک (275 - 365 ق.م) شناخت حقيقت را محال شمرده و پيروان خود را براي برخورداري از سعادت و آرامش روان به پرهيز از جرم و تصديق فراخواند. اپيکور (270-341 ق.م) سعادت را در رهايي از سخت گيري و خشم دانست.همگي اين متفکران به جاي مفاهيم محض انتزاعي فلسفه، بر روي دو اصل آرامش مطلق روان (يا استواء) و بيدردي با آسايشي که براثر پرهيز از انديشيدن به دست مي دهد تکيه مي کردند. همگي مباحث اخلاق را بر ستيزهاي فلسفي برتري مي دانند و شادي انسان را بيش از حقيقت عزير مي داشتند. از سوي ديگر تعاليم آنها نمودار عصياني برضد فلسفه اشراقي افلاطون بود. در ميان اين سه مکتب فکري رواقيون بيش از ديگران بر تحولات سياسي يونان و روم تاثير گذاردند و آموزشهاي آنان در وجدان غربي ريشه دوانيد، شايد به اين دليل بود که با واقعيات سياسي آن کشورها هماهنگ تر بود. اصول و عقايد يونانيان از طريق آثار سيسرون و به کوشش فلاسفه اي چون "سنک" در امپراطوري روم منتشر گرديد و خلاصه اينکه مکاتب فلسفي يونان و تفکرات فلاسفه اي چون ارسطو و افلاطون از طريق سيسرون، آگوستين، آکوئيناس، ماکياول، بدن، هگل، هايز و روسو به دوران مارسيد. نه تنها تاثير فلسفه يونان بر فلسفه غرب انکار ناپذير است بلکه آغاز فلسفه غرب از يونان بوده و افکار و آراء فيلسوفاني چون افلاطون هنوز هم وجدان سياسي غرب را به خود مشغول داشته و با مناقشه هاي سياسي قرون اخير در ارتباط بوده است. تاثير فلسفه يونان بر فلاسفه مسلمان نيز بسيار بوده است. اولين فيلسوف مسلمان که از رسالات افلاطون اقتباس نموده بود، "ابويوسف بن اسحاق کندي" در قرن دوم هجري مي زيسته است. فارابي معلم ثاني (قرن سوم هجري) در افکار و نظرياتش از فلاسفه يونان بويژه افلاطون تاثيرپذيري زيادي داشته است. علاوه بر فلاسفه ياد شده ابوالحسن عامري ابن سينا، ابن مشکوبه، ابن فاتک ، ابن هندو، ابوالبرکات بغدادي، غزالي، ابن باجه، ابن رشد و ... از فلاسفه يوناني متاثر بوده اند. براي تبيين تاثير فلسفه يوناني بر فلسفه اسلامي همين مطالب کافي است که بدانيم به ارسطو در معارف اسلامي لقب معلم اول داده اند. منبع : سايت سفارت ايران-آتن IRAN PARAST11th June 2009, 09:44 AMدر نظریههای کلاسیک یونانی، وقتی از عدل صحبت میشود، فرض بر این است که یک نظم پیشین در هستی و زندگی وجود دارد و بنابراین بایستی در جستوجوی این نظم پیشین بود. مثلا در الگوی افلاطونی، تصور بر این است که نظمی پیشینی در شهر هست اما به دلایلی به هم ریخته و ما باید برگردیم و آن نظم پیشین را پیدا کنیم. برای پیدا کردن این نظم بر علم محوری و فلسفه محوری تأکید میشود. بهترین توضیح از عدالت را ارسطو در «اخلاق نیکو ماخس» داده است و مسلمانان بحث ارسطو را دنبال کردهاند. ارسطو به 3 نوع از عدالت معتقد بود؛ یکی از اینها عدل اصغر بود و اصطلاحا شامل پول میشد؛ زیرا پول نابرابرها را برابر میکند و معیار سنجش است. پول در اینجا همانند شاهین ترازو است که 2 جنس متفاوت در 2 طرف را برابر میکند. به عبارت دیگر، پول وظیفهاش برابر کردن نابرابرهاست و در مراحل بعد ایجاد توازن میکند. اما ارزش پول مبتنی بر قرارداد است و امور غیراعتباری چون گندم و خرما را با طلا یا یک چیز دیگر میسنجد. دومین ویژگی مهم پول که در اقتصاد مهم بود، امکان ذخیره ارزش آن بود و هر چقدر جوامع پیچیده میشدند، بدون پول امکان ذخیرهسازی وجود نداشت. مثلا معلمی یا تدریس را نمیشود ذخیره کرد اما میشد تبدیل به پول کرد و ذخیره کرد و این در مورد پزشکی و صدها شغل مجازی دیگر قابل تعمیم است. بنابراین تعریف عدالت را همانند پول گرفتند و گفتند پول امری مدنی و مربوط به اجتماع متمرکز انسانی است. در واقع، شئون اجتماعی و اقتصادی به یاری پول تنظیم میشود. نکتهای که پیدا شد این بود که عدالت یا پول، امری اعتباری و قراردادی است. این مسئله را بعدها ویتگنشتاین توضیح داد و در فلسفه اسلامی هم وجود دارد. در توضیح این مطلب مثالی میزنم: وقتی گفته میشود فلان شی یک متر است کسی اعتراض نمیکند که چرا یک متر است و صرفا با اتکا به مفهوم قرارداد قابل توضیح است. مثال دیگر این است که چرا در جایی پول با کاغذ درست شده و در جای دیگر پول با سکه و در جای دیگر کارتی است؟ این یک امر ارزشی است که جامعه آن را اعتبار کرده است. دومین نوع از عدالت را کلاسیکها قانون میدانستند و بیان میداشتند که قانون، نوعی عدالت وسط است. حال چرا قانون عدل اوسط است؟ قانون خط و خطوطی را میکشد و خوب و بد را تعریف میکند. کسانی که به قانون ملتزم هستند، عادل و کسانی که از آن عبور میکنند را مجرم و غیر عادل میداند. قانون بعضی جرمها را اخلاقی و بعضی را حقوقی میکند و دارای مجازات کیفری میداند. قانون هم امری قراردادی است و بستگی به جامعه دارد. بدین ترتیب، قانون هم عدل خوانده شد چون همانند پول 2 کار ویژه را انجام میدهد؛ یکی اینکه با حمایت دولت یک نظم بیرونی را ایجاد و بر اثر تکرار برای مردم به یک اخلاق درونی تبدیل میکند، به عنوان مثال، دولت به دلایل خاص قانون رانندگی یا استفاده از کمربند ایمنی را وضع و از آن پشتیبانی میکند. ابتدا شهروندان مجبورند که رعایت کنند ولی بعد از مدتی بر اثر تکرار برای آنها ملکه میشود و رعایت میکنند و خیلی هم نیاز به قانون نیست. بدین ترتیب، قانون تربیت میکند، یعنی «پایدیا» درست میکند. دومین ویژگی قانون همانند پول، انباشت نظم است؛ یعنی اینکه ابتدا مواردی تبدیل به قانون میشود و بر اثر تکرار تبدیل به عرف میشود و دیگر نیازی به قانون نیست و به سراغ موضوع دیگری میروند. قانون هم مانند پول اعتباری است و هر جامعهای قوانین متفاوتی دارد. پول که یک معیار عدالت است، برحسب قانون وضع میشود. مثلا اعتبار اسکناس سبز هزار تومانی بسته به اعتبار قانونی آن است. قانون معیار بزرگتر است چون قانون، پایه پول است. اگر این طوری است هر کسی مطابق قانون باشد عادل و هر که علیه قانون باشد، ظالم است. اما خود قانون هم مشکل دارد و مهمترین مشکل آن این است که قانون کودن است و کلی است که بر همه مصادیق اعمال میشود و خصوصیات شخصی مصادیق را در نظر نمیگیرد. بدین ترتیب قانون شاید برای عموم خوب باشد اما برای بعضیها ضرر دارد لذا باید استثنائاتی داشته باشد و این یک قاعده کلی است. عدالت اقتضا میکند که امر عمومی و کلی قانون تخصیصهایی داشته باشد و اینها مهماند. مشکل دیگر قانون، این است که به اعتبار زمان مشخص وضع میشود و ثابت است ولی جامعه متغیر است. ممکن است آن چیزی که امروز عادلانه است، فردا ظالمانه باشد و به همین دلیل است که نیاز به اصلاح خود قانون هست. اینجا چیزی پیدا میشود به نام عدل اکبر. عدالت کبری در واقع همان چیزی است که به «عدالت به مثابه انصاف» تعبیر شده است؛ یعنی اینکه در عین التزام به قانون، تلاش برای اصلاح قانون براساس یک معیار برتر و یک الگوی برتر. این 2 اصل و تعریف را همه میپذیرند حال قانونشان یا شفاهی است یا مکتوب است. اما در مورد تعیین این معیار برتر بین فلسفهها و تمدنها اختلاف هست و از همین جاست که ویژگیهای تمدن اسلامی هم ظاهر میشود. به نظرم رسید که شما قانون را عملا زاییده دولتها دانستید که بعد از آن تبدیل به عرف میشود. در حالی که گاه در جوامع این جریان برعکس است و ابتدا عرف خاصی شایع میشود و دولتها مهر تأیید بر آن میزنند. در این روند به نظر میرسد جامعه در ایجاد قانون مقدم است. در نظریات ارسطویی دولت، قانون وضع میکند، در نظریاتی هم که بر عرف تأکید دارند، در هر حال یک حامی وجود دارد که از عرف حمایت فیزیکی و حاکمیتی بکند والا تبدیل به یک امر اخلاقی غیرقابل دفاع میشود و احتمال شکستنش هست. به نظر میرسد که در اینجا ارسطو با افلاطون تفاوتهایی دارد، چطور میشود قانون در نظام افلاطونی را قراردادی و وضعی دانست؟ به هر حال، قانون را چه افلاطون وضع کند و چه ارسطو یا هر کس دیگر، وقتی بهصورت یک کل نوشته میشود، نویسنده قانونگذار است. مسئله اصلی، تعیین معیار برتر است که سعی میکند تمام اختلافات را به مرجعی که بتواند اختلافات را فیصله دهد، ارائه کند. در نظریههای ارسطویی و ارسطو کوشش میشود تا این به برابری شهروندان ارجاع داده شود. ارسطو معیار انصاف را یک مبنای مطلق قرار میدهد؛ بهگونهای که حقوق برابر شهروندان و خیر عمومی رعایت شود. البته نظر ارسطو از برابری شهروندان مساوات نیست بلکه به مفهوم برابری برابرها و نابرابری نابرابرهاست. حال این معیار نهایی چگونه مشخص میشود؟ ارسطو این را به اجماع یا اکثریت شهروندان صاحب رأی موکول میکند؛ یعنی معیار وضع و تفسیر قانون و مفهوم حاکمیت به رأی اکثریت شهروندان بستگی دارد. ارسطو برخلاف قراردادگرایان امروز، معتقد است که اجماع اکثریت همان برابری واقعی یا برابری پیشینی را نشان میدهد ولی قراردادگرایان جدید قبول ندارند و مسئله اساسا از امر پیشینی نشأت نمیگیرد. تفاوت نظریههای اسلامی با نظریههای ارسطویی در این است که معیار نهایی را به شریعت ارجاع میدهد یعنی کل قانون را بر پایه شریعت میداند، درست به همین دلیل مرحوم شیخ انصاری در پایان کتاب مکاسب رسالهای در باب عدل دارد و در آن بعد از ذکر نظرات گوناگون و توضیحات دیگر در آخر اجرای اسلام را معیار قانون میداند. متفکران اسلامی هنوز به اصل پیشینی ارسطویی اعتقاد دارند و احساس میکنند اکثریت همواره خطایی دائمی خواهد داشت و لذا میتوانیم به معیار محکمتری که همان شریعت است، تکیه کنیم. اما شریعت صامت است و زبان و دست و پا ندارد بنابراین سعی میکنند نوعی روش یا متدولوژی طراحی کنند که در آن حداکثر فهم از شریعت ممکن شود. طبق دیدگاههای شیعی این حداکثر ممکن هم آمیختهای از ضریب خطای خاصی است و همانند نظرات ارسطویی هیچگاه به صدق کامل گزارههایشان مطمئن نیستند اما از حجیتش مطمئناند به همانگونه که در نظریات ارسطویی رأی اکثریت حجیت میآرد و نه یقین. به همین خاطر، در نظریات اسلامی میگویند عدالت یعنی انصاف و بعد از آن برایش معیارهایی ذکر میکنند. یکی از معیارهای اسلام، این است که اسلام همهاش شریعت نیست تعدادی اصول عقلی عام وجود دارد که در کل دنیا حاکم است مثل اصل رفاه شهروندان، اصل نظم و تربیت شهروندان، اخلاقی بودن جامعه، نبودن دزدی و فقر و... اینها خیلی فقهی نیستند و فرافقهی هستند. بخشی از قانونگذاریها را به اصول کلی مذهب ارجاع میدهند و اسم آن را «نظریه مقاصد» یا «مکتب مقاصد» مینامند. مکتب مقاصد، مکتبی است که سعی میکند توضیح دهد هدف فقط اجرای شریعت نیست بلکه هدف اصلی تحقق مقاصد اصلی شریعت است و اینها در مقابل فقهگرایان خشک و شریعتمحور قرار میگیرند. بدین ترتیب، در اسلام شاهد 2 جریان فقهی هستیم؛ یکی فقه ظاهری و دیگری فقه مقاصد. اگر ممکن است برخی افراد این جریانها را نام ببرید؟ بسیاری در جهان اسلام همانند علامه حلی، حضرت امام خمینی(ره) و شهید بهشتی به فقه باور داشتند. در اهل سنت هم زیادند؛ شافعی، ابوالحسن عامری و حتی کموبیش در آرای غزالی چنین دیدگاهی دیده میشود. تقسیم فقها به یکی از این 2 شاخه مورد تأکید خودشان نیز هست و یا تفسیر شما آنها را در این تقسیمبندی قرار میدهد؟ نه، اکثر این فقها خود تصریح دارند؛ علامه حلی تصریح دارد. برخلاف ظاهرگرایان یا فقهباوران، طرفداران مکتب مقاصد، فقه را صرفا یک ابزار دانسته و مقاصد فقه را مهمتر میدانند که همان اصول کلی اسلام است. از دیدگاه آنها مقاصد احکام فقه شامل 5 مورد است؛ حفظ مال، جان، عقل، دین و نسل، و هدف فقه را حفظ این 5 اصل میدانند. مثلا با بحثهای جهاد و ارتداد سعی میکنند دین مردم را حفظ کنند؛ با تحریم شراب سعی میکنند عقول مردم حفظ شود؛ با تحریم زنا سعی میکنند نسل را پاک نگه دارند و با بحثهای قصاص و حدود سعی میکنند جان مردم را حفظ کنند. در نگاه مقاصدگرایان اگر احکام در مقابل مقاصد قرار گرفت، حاکمیت میتواند احکام را به اعتبار آن مقاصد تعلیق کند. این امر در بحث امام خمینی(ره) تحت عنوان «حکم حکومتی» و بحث «مصلحت» دنبال میشد. در نظریههای اسلامی بحث مصلحت نظام به مفهوم نظام سیاسی نیست بلکه به مفهوم سیستم زندگی است؛ به همین دلیل وقتی اصل مربوط به مجمع تشخیص مصلحت را خواستند به انگلیسی ترجمه کنند، به «مصلحت ملی» ترجمه کردند. بدین ترتیب، میتوان دید که قانونگذاران، ادبیات فقهی را به کار میبرند اما در خارج با تفسیرهای غیرفقهی ادغام میشود. مقصدگرایان معتقدند که در اصلاح قانون به معیار برتر یعنی اسلام توجه کنیم؛ و در این راستا چند چیز مهم است: مقاصد اسلام همان مقاصد فقه نیز هست. مسائلی نیز هست که فرافقهی است؛ مانند مسائل علمی که به تدریج برای ما موضوع میسازد. مثلا اینکه آیا اگر درصد سود بانکی را کاهش یا افزایش دهیم، منجر به اشتغال میشود یا نه؟ این اساسا یک بحث علمی است و ربطی به فقه ندارد و اگر رابطه خاصی اثبات شد، میتواند در راستای موضوعات فقهی قرار گیرد و مثلا اینگونه تفسیر میشود چون هدف دین افزایش ثروت جامعه است و کاهش سود بانکی به آن کمک میکند، آن وقت قانون در ارتباط با فقه قابل تفسیر است؛ یعنی در واقع یک نوع رابطه و معادله بین عقل و شریعت به وجود میآید تا مشکلات قانونگذاری حل شود. حال این موانع و ضرورتها را چه کسانی تشخیص میدهند؟ قسمتی از این مسائل بر عهده کارشناسان است و قسمتی هم بر عهده فقهاست که تشخیص میدهند چون نیاز به استنباط دارد اما قسمت عمومیاش بر عهده مردم است که تشخیص میدهند فلان امر به نفع مردم است یا ضرر آنها. در هر صورت آن امر جزء مقاصد دین قرار میگیرد و به همین دلیل، در اندیشههای امام(ره) احساس میشود اگر موضوعی به تصویب دوسوم نمایندگان مجلس رسید و ضروری است، نیازی به موافقت شورای نگهبان ندارد یا نهایتا به مجمع تشخیص میرود. من بعد از این بحثها میخواستم بگویم که عدل اصغر و اوسط نیست که تغییرات و تفاوتهای تمدنی درست میکند و بر نظامهای سیاسی تأثیر میگذارد بلکه تعیین معیارهای نهایی و چگونگی رسیدن به آنها یعنی همان مکانیزم تحقق عدالت به مثابه انصاف است که نظامها را از هم متفاوت میکند. در مورد اسلام هم این امر صادق است. در اسلام معیار انصاف، شریعت و مکانیزم استنباط آن است و بدین ترتیب، نظام سیاسی به طور کلی فرق میکند. اگر این معیار بر دموکراسیها منطبق شود، باز نظام متفاوت میشود. مثلا راولز را در نظر بگیرید. فلسفه راولز برای حل مشکل نظام سیاسی آمریکاست و در پی آن است که توضیح دهد چگونه نظامی مبتنی بر قانون اساسی عادلانه درست شود و یا به عبارتی منصفانه باشد. در این راستا به قانونگذاری در شرایط جهل تأکید میکند و بعد از آن به بحث و گفتوگو اشاره دارد تا آگاهی به وجود آید و به همین دلیل، یکی از فاکتورهای اساسی راولز، آزادی مطبوعات میشود؛ یعنی مطبوعات آنقدر آزاد حرف بزنند که به مصالح ملی آمریکا ضرری نزنند و دائم آگاهی مردم را بیشتر کنند. به نظر میرسد که بهرغم تشابه نسبی مباحث عدالت قدیم و جدید اما یک فرق اساسی بین آن دو هست و آن هم این است که معیار و مبنای عدالت در فلسفههای قدیم مثل عدالت یا یک امر پیشانگاشته است که برای عدالت فرض گرفته میشود و عملا در ادیان هم این امر دیده میشود. اما نظریات جدید همانند راولز در چهارچوب مدرنیته قرار میگیرند و عدالت اساسا امری وضعی و اعتباری است و جوهر خاصی برای آن مفروض نیست. مثلا راولز چه جوهری برای عدالت قائل است؟ به نظر، این دو مبنای متفاوتی دارند. ببینید راولز در پی وضع قانون اساسی است و دنبال یک معیار برتر است و آن همان خیر عمومی شهروندان است و این مهم است. بعد میگوید به طور کامل نمیتوان به این هدف رسید و گاه سود شخصی و گاه حتی جهل ما مانع رسیدن به هدف است اما در فضای جهل و در گفتوگو میتوانیم آگاهیهایی پیدا کنیم و فرضهای عادلانهای داشته باشیم. میگوید قانونگذاری برای دوومیدانی قبل از اجرای دوومیدانی و مثالی میزند که اگر کسی آسیب دید و بخواهیم قانونگذاری کنیم، مشکلاتی پیش میآید. مثلا فرد آسیبدیده میخواهد زیاد وقت بگیرد و فرد سالم میخواهد کم وقت بدهد اما اگر قبل از مسابقه قانون گذاشته شود، هرکس میخواهد اظهار نظر کند میگوید نکند من آسیب ببینم یا نبینم، بنابراین سعی میکند تعادلی ایجاد کند. آنچه که من میخواهم بگویم این است که در تعریف عدالت مدرن یا غیرمدرن مطرح نیست بلکه مهم این است که مکانیزمی را که برای تعیین معیار برتر داریم در نظر بگیریم چون معیار برتر است. در اسلام، دنبال این هستند که خیر همگانی مطرح شود؛ یعنی میگویند طوری عمل کنید که جان و مال و نسل و عقل و دین مردم حفظ شود و این خیر همگانی است؛ بهگونهای که کسی ضرر نبیند. اما اینکه چگونه و چه معیاری باشد اختلاف صورت میگیرد، نقطه اختلاف در تعیین معیار حجیت است. در دیدگاه راولز و ارسطو، بهرغم تفاوتهایشان، اکثریت مردم مهم است و میخواهند این اکثریت را از آسیبها حفظ کنند. راولز میگوید باید به این اکثریت همیشه آگاهی تزریق کرده و گفتوگو کنید. ارسطو هم با کمی تفاوت این را میگوید و میگوید آدمهایی را قانونگذار بگذارید که فراغت فکر کردن داشته باشند. در واقع نزد ارسطو آنهایی که فراغت دارند فکر میکنند و کارگران و پیشهوران حق رأی ندارند و نزد راولز به مطبوعات و گفتوگو تأکید میشود و گسترش آگاهی و آنچه مهم است، اکثریت است. البته اکثریت، برهان حجیت است نه قاطع. در نظریههای مذهبی اینگونه نیست و به اکثریت بهعنوان فرع و در سایه اسلام تکیه میشود و به همین دلیل، در همه نظامهای سیاسی اسلام خلافت، سلطنت، مشروطیت و جمهوری اسلامی فقها جایی دارند. 2 دیدگاه پیشگفته مهم است؛ یکی اینکه نگاه عقلی یا مقاصدی به شریعت است که در واقع این معیار برتر را شناسایی میکند و دیگری دیدگاه فقه ظاهری است که همه چیز را رعایت میکند و قائل به رعایت واو به واو فقه است. معمولا نوگرایان در جهان اسلام قائل به رعایت نگاه اول هستند و رادیکالها گرایش دوم را انتخاب میکنند. درست به همین دلیل بود که اگر آمریکاییها وارد معرکه نمیشدند، ایران به تدریج با طالبان درگیر میشد و درگیری فقه ظاهری با گرایش اول دائمی است در داخل تمدن اسلامی. در واقع تقابل جمهوری اسلامی با طالبان، نمادی از تقابل این 2 جریان فقهی محسوب میشود؟ بله، همینطور است. مثلا امام خمینی(ره) به متحجرین حوزهها هم انتقاد میکند و اشاره میکند که اگر نظر شما را بپذیریم ما باید برگردیم به دنیای قبیلهها. به هر حال، این 2 دیدگاه در موقعیتهای خاصی خود را بروز میدهند. من باز هم میخواهم برسؤالم تأکید کنم که اختلاف در ماهیت نظامهای جدید و قدیم مهم است. در نظامهای قدیم، فرد جایگاه خاصی ندارد اما در نظریههای جدید، فرد مهم است و زمینه برای پذیرش آزادی وی فراهم میشود اما در نظریات قدیم به راحتی توتالیتاریسم قابل تصور است. ببینید در نظریات ارسطویی هم حکومت توتالیتر شکل نمیگیرد. علتش هم این است که ارسطو 2 حد برای قانونگذار قائل است؛ یکی کسانی که حداقل دارایی را ندارند، بنابراین نیازهای اقتصادی برایشان مهمتر است. اینها حق قانونگذاری ندارند و این، نظام را از پوپولیستی شدن خارج میکند. دوم اینکه بر اکثریت شهروندان واجد شرایط تأکید میکند بنابراین بر یک نظریه اکثریتی تکیه میکند و اجازه نمیدهد آنجا هم یک توتالیتاریسمی شکل بگیرد. این بحث من مربوط به دموکراسی ارسطویی است نه کل نظام یا فلسفه سیاسی ارسطو. در جهان اسلام هم همینطور است و تفاوتهایی هست بین نظامهای دینی و هم تفاوتهایی است بین نظام سیاسی اسلامی و مثلا مسیحی. چون در نظامهای مسیحی متن مشخصی وجود ندارد و این شخص پاپ است که مهم است اما در اینجا متنی وجود دارد؛ قرآن، سنت، روایات، آیات و... . اگر اجازه بدهید به مطلب دیگری بپردازیم و آن، اینکه گفته میشود اساسا عدالت در اسلام، صفت حاکم است و بیشتر در باب حدود و قلمروی آن صحبت شده و کمتر به موضوعات دیگر پرداخته شده است. نه، در واقع در اسلام حاکم عدالتش تابعی از همان عدالت کبری است. دقیقا مشکل از اینجاست که از طرفی حاکم خود را نماینده همان عدالت کبری میداند و از طرفی دیگر به وضوح مشخص ن� سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 450]
صفحات پیشنهادی
فلسفه يوناني
View Full Version : فلسفه يوناني pareparvaz516th April 2009, 02:26 PMيونان در نزد دانشمندان و بسياري از مردم جهان زادگاه فلسفه محسوب مي گردد و بسياري از آثار ...
View Full Version : فلسفه يوناني pareparvaz516th April 2009, 02:26 PMيونان در نزد دانشمندان و بسياري از مردم جهان زادگاه فلسفه محسوب مي گردد و بسياري از آثار ...
انتقال فلسفه یونانی به عالم اسلام
انتقال فلسفه یونانی به عالم اسلام-دو نيرويي كه فكر يوناني را به شرق كشاند مسئله انتقال فلسفه و علم يوناني به جهان اسلامي عرصهي بسيار گسترده و عظيمي را در بر ...
انتقال فلسفه یونانی به عالم اسلام-دو نيرويي كه فكر يوناني را به شرق كشاند مسئله انتقال فلسفه و علم يوناني به جهان اسلامي عرصهي بسيار گسترده و عظيمي را در بر ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-7/فلسفه اسلامي بيشتر از ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-7/فلسفه اسلامي بيشتر از فلسفه يوناني رنگ ديني كلامي دارد فلسفه اسلامي بيشتر از فلسفه يوناني رنگ ديني كلامي دارد استاد ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-7/فلسفه اسلامي بيشتر از فلسفه يوناني رنگ ديني كلامي دارد فلسفه اسلامي بيشتر از فلسفه يوناني رنگ ديني كلامي دارد استاد ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-3/تمايز و تشابه فلسفه اسلامي ...
quot;دكترمحمد ضيمران quot; درمورد اين نظر محمد عابد الجابري فيلسوف مراكشي كه معتقد است فلسفه اسلامي ادامه فلسفه يوناني است و ذات مستقلي براي آن قائل نيست به ...
quot;دكترمحمد ضيمران quot; درمورد اين نظر محمد عابد الجابري فيلسوف مراكشي كه معتقد است فلسفه اسلامي ادامه فلسفه يوناني است و ذات مستقلي براي آن قائل نيست به ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-9/فلسفه اسلامي و يوناني در بن ...
مترجم كتابهاي الجابري در مورد نظر الجابري در مورد نسبت فلسفه اسلامي و يوناني گفت: الجابري معتقد است كه فلسفه يوناني و فلسفه اسلامي از نظر بنمايه اختلافي ...
مترجم كتابهاي الجابري در مورد نظر الجابري در مورد نسبت فلسفه اسلامي و يوناني گفت: الجابري معتقد است كه فلسفه يوناني و فلسفه اسلامي از نظر بنمايه اختلافي ...
دكتر محمد ضيمران: فلسفه اسلامي مبناي فرهنگي متفاوتي از ...
دكتر محمد ضيمران: فلسفه اسلامي مبناي فرهنگي متفاوتي از فلسفه يوناني دارد دكترمحمد ضيمران، استاد فلسفه هنر دانشگاه هنر، درمورد اين نظر محمد عابد الجابري، ...
دكتر محمد ضيمران: فلسفه اسلامي مبناي فرهنگي متفاوتي از فلسفه يوناني دارد دكترمحمد ضيمران، استاد فلسفه هنر دانشگاه هنر، درمورد اين نظر محمد عابد الجابري، ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-5/فلسفه اسلامي به فلسفه ...
دكتر quot;عين الله خادمي quot; درمورد اين نظر محمد عابد الجابري فيلسوف مراكشي كه معتقد است فلسفه اسلامي ادامه فلسفه يوناني است و ذات مستقلي براي آن قائل نيست به ...
دكتر quot;عين الله خادمي quot; درمورد اين نظر محمد عابد الجابري فيلسوف مراكشي كه معتقد است فلسفه اسلامي ادامه فلسفه يوناني است و ذات مستقلي براي آن قائل نيست به ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-8/فلسفه يونان بيشتر درپي ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-8/فلسفه يونان بيشتر درپي اسطوره و تمثيل است/ فلسفه اسلامي حقيقتجو است فلسفه يونان بيشتر درپي اسطوره و تمثيل است/ ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-8/فلسفه يونان بيشتر درپي اسطوره و تمثيل است/ فلسفه اسلامي حقيقتجو است فلسفه يونان بيشتر درپي اسطوره و تمثيل است/ ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-6/الهيات در فلسفه اسلامي خيلي - واضح
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-6/الهيات در فلسفه اسلامي خيلي پررنگتر از الهيات يوناني است الهيات در فلسفه اسلامي خيلي پررنگتر از الهيات يوناني است استاد ...
نسبت فلسفه اسلامي با يوناني-6/الهيات در فلسفه اسلامي خيلي پررنگتر از الهيات يوناني است الهيات در فلسفه اسلامي خيلي پررنگتر از الهيات يوناني است استاد ...
فلسفه ایرانی و یونانی
فلسفه ایرانی و یونانیدر دوره امامت امام صادق علیه السلام مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه، مكه، كوفه، بصره و .
فلسفه ایرانی و یونانیدر دوره امامت امام صادق علیه السلام مسلمانان بیش از پیش به علم و دانش روی آوردند و در بیشتر شهرهای قلمرو اسلام بویژه در مدینه، مكه، كوفه، بصره و .
-
گوناگون
پربازدیدترینها