تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):در راه خدا از ملامت و نكوهش ملامتگران نترس.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805591860




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرفه هایی خشک با نفس هایی تند و کوتاه؛دستاورد لاشخورهای شیمیایی


واضح آرشیو وب فارسی:اورمیا: چرا مسئولان دولت تدبیر و امید دست دشمنان ملت ایران را روزی در سازمان ملل و روزی در تهران می فشارند و بر خون و مشقتهای هزاران شهدا و مصدومان شیمیایی پشت پا می زنند و با آغوشی باز از لاشخورهای شیمیایی آلمانی استقبال می کنند؟به گزارش اروم نیوز ، سرفه های خشک امانش را بریده بود، نفس های تند و کوتاهی داشت. هر لحظه که می خواست برای صحبت کردن تمرکز کوتاهی داشته باشد نمی توانست. به سختی جمله هایش را شروع می کرد و به پایان می رساند حتی برای مدت کوتاهی هم تمرکز نداشت. قیافه متین و آراسته ای دارد. جوانی خوش قد و قامت. هر چند صحبت کردن برای وی کمی سخت به نظر می رسید اما به احترام ما لحظه ای از سخن گفتن باز نایستاد. لکه ای سفید رنگ روی گونه اش در قسمت بالایی و سمت چپ صورتش داشت و به سرعت و مداوم پلک می زد. جریان را پرسیدم گفت به خاطر زمانی است که حقوق بشر در آن روز به خواب عمیقی فرو رفته بود، خوابی که بعدها از آن بیدار شد. روزانه حداقل 4 مرتبه قطره اشک مصنوعی در چشمم می ریزم. گازهای شیمیایی چشمم را سوزانده است که با اشک مصنوعی در واقع آن را خنک می کنم. می گوید هنوز هم صدای هواپیماها و حرکت نامیمونشان از ذهنم خارج نمی شود. بویی که در آن روز سطح شهر را گرفت هر بار در ذهنم مجسم می شود ناملایمت های آنها را می بینم و از انسانیت بیزار می شوم. انگار می خواهد تمرکز کند اما سرفه هایش به وی اجازه فکر کردن و صحبت کردن نمی دهد. سخنانش را بریده بریده از سر می گیرد. عصر هنگام بود هواپیماها بالای آسمان شهر ظاهر شدند. بوی تند بمب های شیمیایی را هیچ گاه فراموش نمی کنم اولین بمب در 20 متری ما به حیاط ساختمان هلال احمر کنونی و فرمانداری قدیم برخورد کرد. بعد یکی یکی در اطراف میدان سه رچاوه (میدان قدس فعلی) محل تامین آب شهر به زمین افتادند. جیغ و داد زنان و کودکان بلند شد. در لحظه اصابت بمب بوی تندی آمد هرگز آن را فراموش نمی کنم، نوجوان بودم. چیزی مثل دلهره و ترس وجودم را فراگرفت. پدرم کجاست؟ به سمت سرچشمه که غلظت دود در آنجا بیشتر بود و محل کسب و کار پدرم بود فرار کردم تا نشانه ای از وی بیابم. اشک در چشمانم حلقه بسته بود و پدرم را با بی زبانی که از روی غرور مردانگی ام بود، فریاد زده و صدایش می کردم. کاک عبداله یکی از اولین قربانیان بمباران شیمیایی سردشت بود کمی آنطرف تر از ساختمان فرمانداری و نرسیده به میدان سرچشمه درست سر اولین چهار راه فردی که دو پایش داخل جوی آب بود به پشت و سمت پیاده رو افتاده بود نظرم را به خود جلب کرد. دو دل شدم. شیطان را لعنت کردم و به سمتش رفتم که با تعجب اولین شهید زندگی ام را دیدم. وی کاک عبداله کونه مشکه بود که تبعات بمباران شیمیایی در همان لحظات اولیه جانش را گرفته بود. کالبد بی جانش را بلند کردیم و در آمبولانسی که اتفاقی از آنجا می گذشت قرار دادیم. در این هنگام فردی از داخل غبار که به سختی می شد چهره اش را شناسایی کرد جلو می آمد، انگار او را می شناختم. دستمالی روی دهنش گذاشته بود و برایم دست تکان می داد مثل اینکه می خواهد چیزی به من بگوید. نزدیکتر که آمد پدرم بود. داخل شهر قیامت بود. هر کسی به دنبال نزدیکان خودش می گشت و از احوالشان می پرسید. یکی برادرش را روی شانه هایش گذاشته بود و به سمت نقاهتگاه می برد و دیگری کودکش را. همه یا برای قربانی گریه می کردند یا خودشان قربانی بودند. همه می دانستند در آن روز حقوق بشرخوابیده است و شاید تَرِه ای برای بلایی که بر سرشان آورده اند خُرد نمی کند. آقای حداد آنگونه که خودش می گفت عادت داشت صحبت هایش را به سرعت بر زبان جاری کند چون زندگی به وی آموخته بود که بعد از این گفتگو دیگر بایستی چندین روز به استراحت بنشیند تا گلویش آرام گرفته و از دردش کم شود. 9 شهید از یک خانواده در چند روز حرف هایش را از سر گرفت. راهی منزل عمه ام که اطراف میدان قدس بود شدیم. پدرم درب منزل آنها را باز کرد. دود غلیظی از داخل بیرون آمد مثل اینکه چشمم کور شده باشد آنها را بستم و به نرمی به عقب برگشتم و روی سکوی منزل آقای اسدزاده نشستم که در آن روز و چند روز بعد از آن پر پر شدن یکی یکی از اعضای خانواده اش را دید و 9 شهید از اعضای دوست داشتنی خانواده اش را داد. پدرم از داخل ساختمان بیرون آمد و از سلامت اعضایی که در منزل بودند خبر داد. به خیال خودمان همه سلامت هستیم من و پدرم به سمت منزل خودمان راهی شدیم. انگاری می خواستند چشمم را از حدقه بیرون بیاورند. سوزش و درد شدیدی داشتم. اعضای خانه نگرانم شدند. پدرم آهنگر بود و همیشه یک شیشه آی باس در منزل برای شستشوی چشمش نگه می داشت، چشمم را با آن محلول شستند. در حالی که کاک ابوطالب نحوه ریختن محلول را برایم توضیح می داد فشاری به وی وارد آمد و فوری اتاق را ترک کرد. وقتیکه به دوباره وارد اتاق شد مثل آنکه گریه کرده و یا اذیت شده باشد. چشمانش مثل جام خون قرمز شده بود و مدام سرفه می کرد. کنجاو شدم بدانم چطوری خانمش این وضعیت را نه برای یک روز بلکه برای یک زندگی طولانی تحمل کرده است؟ که جواب داد تنها صبر آنها و امید به آنهاست که من هنوز هم روی پاهای خودم هستم. حداد رشته کلام را در دست می گیرد و دوباره ادامه می دهد. بعد از شستشوی چشمم کمی خوبتر شدم. مادرم هم منزل خواهرم بود هر یکی از ما برای عضو دیگر خانواده دل توی دلمان نبود. نگرانش شدم و بالاجبار پدرم را متقاعد کردم که دنبال مادرم می روم و آخر سر هم رفتم. از منزل دور نشده بودم که دوباره سوزشی ناراحت کننده وجودم را فرا گرفت و توقف کردم. امیر خلیل پور (یکی از شهدای شیمیایی) هم به این وضعیت دچار شده بود و آدرس نقاهتگاه را به من داد. در حالیکه با دست اشاره می کند گفت: نقاهتگاه کمی با فاصله و در پشت منزل شما در سالن تربیت بدنی است. مردم زیادی در نقاهتگاه بودند یک بطری آب مقطر به من دادند. دکتر حسن سقط فروش که اکنون متخصص قلب است در آن زمان پزشک وظیفه آنجا بود. چون سن و سالی نداشتم هر لحظه نگران یکی از اعضای خانواده می شدم از آنجا هم بیرون آمدم و راه را از سر گرفتم. وضعیتم وخیم تر شد دوباره به نقاهتگاه مراجعه کردم. این بار گفتند که باید اعزام شوی. جواب دادم اعزام و آن هم تنها برای سوزشی ساده؟ که پدرم هر روز آن را به واسطه شغلش تجربه می کند؟! هر بار انکار می کردم. ولی می گفتند که الان نمی دانی بلکه بعدها متوجه می شوی چه بر سرت آمده است. نمی دانم پدرم از کجا فهمیده بود خودش را به من رساند. گفت برو مهاباد من هم فردا میام ملاقات و به سردشت برمی گردیم. رفتن همان و بستری شدن و گذشت زمان همان. صحنه بسیار عجیبی بود. کسانی که دوستاشان داشتم و زندگی را با داشتن آنها خوشحال کننده تصور می کردم یکی پس از دیگری در اتوبوس هایی که صندلی هایشان را بیرون آورده بودند از سردشت به بیمارستان مهاباد و شهرهای عمقی کشور که اطلاع زیادی از شیمیایی نداشتند منتقل می شدند. اولین سپیده دم زندگی بعد از بمباران شیمیایی همراه با تاولهای پوستی اولین سپیده دم زندگی بعد از بمباران شیمیایی را با دیدن تاول هایی که از پوستم سر بیرون آورده بودند آغاز کردم. صحنه ای بسیار زجرآور. یا می بایست رفت و از دردهای دائمی خلاص شد و یا باید ماند و با مصرف داروهایی که تنها جنبه تسکین دهنده دارند نه درمانگری ماند و به اصطلاح زندگی کرد. تنگی نفس،سرفه های شدید، خلط زیاد گلو، ناراحتی پوستی، خارش به صورت همیشگی، حساس به نور و مطالعه و رانندگی که روز به روز زندگی بر من مشکل تر می شود هیچ درمانی برای آن وجود ندارد. مگر ما چه گناهی کردیم چرا صدام و همدستانش سردشت، این شهر مسکونی را مورد تهاجم وحشیانه خود قرار دادند؟ چند هفته قبل ریه هایم عفونت کرد و به دلیل تب و لرزی که داشتم به سرعت خودم را به پزشک رساندم این کار همیشگی من است. شب ها و در نیمه های آن نزدیک به 30 دقیقه پی در پی سرفه می کنم. زمانیکه پاییز می آید نمی توانم مثل همه مردم بصورت عادی زندگی کنم. آب لوله کشی منازل را نمی توانم بخورم. همیشه با کوچکترین تغییر هوایی بایستی از خودم واکنش نشان دهم. خلط سینه زیادی دارم که به ندرت و شاید سر سفره هم اتفاق افتاده باشد که هر چند خانواده من تحمل زیادی در برابر مشکلات جسمی و روانی من دارند اما همیشه معذب می شوم. پسرم می خواهد که مثل باباهای دوستانش باشم پسرم همیشه از من درخواست می کند که مانند باباهای دوستاش منم با وی کشتی بگیرم هر چند از نظر روحی و روانی آرزوی آن را دارم اما جسمم اجازه چنین کاری را به من نمی دهد. معمولا عمر ما جانبازان شیمیایی کوتاه است و به همین خاطر همیشه سر سجاده دعا می کنم و خدا را به خاطر تمام الطافش شکر می کنم اما دلم زمانی پُر می شود که به خانواده ام و پسر کوچکم فکر می کنم که چگونه در فراق من بزرگ می شود و در نبود من چه ضربه روحی به وی وارد می شود. لاشخورهای شیمیایی از دیروز تا امروز بله این روایت و سرگذشت یکی از خیل عظیم جانبازان و مصدومان بی گناه شیمیایی کشور و سردشت است که روزهای سختی را سپری کرده و سخت تری را نیز می گذراند. در آن روزها که غربی ها و در رأس آن شرکتهای آلمانی انواع سلاحهای شیمیایی را در اختیار صدام قرار می دادند تا وی دیوانه وار آنها را بر روی مردم بی دفاع آزمایش کند، حقوق بشر به خوابی عمیق فرو رفته بود که صدای ناله ها و شیونهای هزاران بی گناه نیز خواب آنها را بر هم نزد و سبب نشد که کوچکترین تغییری در سیاستهای خود داشته باشند و اینگونه رفتارهای خود را حتی در دوران بعد از جنگ تحمیلی و در جبهه ای دیگر مانند تحریم داروهای مورد استفاده مصدومان شیمیایی و همچنین انواع کارشکنی ها ادامه دادند. با این اوصاف اکنون چه شده است که بوی کباب به مشامشان خورده، آیا آن روزهایی که مردم بی گناه سردشت بوی بادام تلخ را تجربه می کردند نیز آیا این به اصطلاح مگسان گرد شیرینی به فکر ملت ایران بودند؟ کراهت دست دادن با دشمنان ملت حال جای سؤال این است که چرا مسئولان دولت تدبیر و امید دست دشمنان ملت ایران را روزی در سازمان ملل و روزی در تهران می فشارند و بر خون و مشقتهای هزاران شهدا و مصدومان شیمیایی پشت پا می زنند و با آغوشی باز از لاشخورهای شیمیایی آلمانی استقبال می کنند. قطعاً حافظه تاریخی ملت ایران مثل برخی دچار زودفراموشی نمی شود و رفتارهای لاشخورهای شیمیایی چه در حمایت از بمباران سردشت ، چه در بمباران جبهه های حق علیه باطل، چه در تحریمهای مختلف و به ویژه دارو و درمان غیرقابل گذشت است و هرگونه سعی در جهت پاک کردن کارنامه سیاه آنها خیانتی بزرگ به ملت ایران است. اکنون باید همه بدانند که آلمان گرچه امروز تداعی می کند که خواهان بهبود روابط با کشورمان است آنهم به علت پیگیری منافع خودشان. اما این دوستی در بهترین حالت دوستی خاله خرسه است و قطعا زیان آن نصیب این مرز و بوم خواهد شد و بایستی هوشیار و آگاه بود. پ.ن: روایت این گزارش مربوط به جانباز شیمیایی 40 درصد، معلم بازنشسته ابوطالب حداد است.وی دو سال نماینده استن آذربایجان غربی در مجلس ایثارگران کشوری نیز بوده است.


چهارشنبه ، ۲۹مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اورمیا]
[مشاهده در: www.uromnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن