محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831340381
هنر ایرانی با شیب تند به رو به انهدام است/ میترسند مردم با کتاب گمراه شوند
واضح آرشیو وب فارسی:ایلنا: جشن تولد جواد مجابی در ایلنا؛ هنر ایرانی با شیب تند به رو به انهدام است/ میترسند مردم با کتاب گمراه شوند
نمیخواهم کسی را تخطئه کنم تنها از روی دلسوزی میگویم چرا فرهنگ را به روزی میاندازید که تمام کوشندگان واقعی به گریه بیفتند؟ باز شدن فضا به نفع همه است. امروز هفتاد و ششمین زادروز شاعر، نویسنده نقاش و طنزپرداز ایرانی است. در سال ۱۳۱۸ در قزوین متولد شده و برای مدت کوتاهی سردبیر مجلهٔ ادبی دنیای سخن بود. نامش همیشه در میان بزرگان دیده میشود و کتابهایش همیشه، با اقبال خوبی از سوی مخاطبان، به خصوص کتاب خوانهای حرفهای مواجه شده است. اوایل دههٔ چهل لیسانس حقوق و دکتری اقتصاد را از دانشگاه تهران گرفت. وی بارها از سوی مجامع اروپایی و آمریکایی برای سخنرانی دربارهٔ هنر و ادبیات ایران دعوت شدهاست و یکی از نمایندگان شاخص ادبیات معاصر ایران محسوب میشود. جواد مجابی، یکی از شاخصترین روشنفکران معاصر، در زادروز تولدش، میهمان خبرگزاری ایلنا شد. با او گفتگویی داشتیم که در زیر می خوانید: این روزها مشغول چه کاری هستید؟ در حال نوشتن دوازدهمین رمانم هستم. این رمان ناخواسته بود. علاقهمند نبودم رمان بنویسم ولی یک شب جلوی مانیتور نشستم و چیزی نوشتم و فردا دیدم که این میتواند فصلی از یک رمان باشد. داستان یک مرد نودوچند ساله است که نقاش است و عصیان کرده علیه تمام چیزهایی که هر انسانی را محدود میکند. از اخلاق بگیریم تا مشکلات سنی و حیثیت و آبرو. موجود عجیب و غریبی است. اسمش هست «تبانهها» به معنای کسی که دائماً تب میکند. همچنین در حال تکمیل بیست و ششمین مجموعه شعر خودم هستم. نزدیک به ۶ تا دیوان شعر. تعدادی از این اشعار زیر چاپ است و نزدیک هشت تا از این اشعار هنوز اجازهٔ نشر نگرفته. دو کتاب مفصل نوشته بودم که هرکدام چیزی نزدیک به پانزده سال طول کشیده بود و سی سال به آن فکر کرده بودم. یکی از آنها «تاریخ نقاشی مدرن ایران» بود از ۱۳۰۰ تا ۱۳۹۰. یعنی ۹۰ سال نوآوری در نقاشی ایران. نزدیک هزار صفحه است در دو جلد که در انتشارات تندیس منتشر میشود. چند ماهی هست که برای ارشاد فرستادهاند. این رمان نیست که اما و اگر داشته باشد. این یک تحقیق است و امیداوریم اجازه بگیرد. کتاب دیگری که از ۱۳۴۰ به آن فکر کرده بودم و بالاخره این اواخر نوشتم، «تاریخ طنز ادبی ایران» است که از قدیمیترین زمان شوخیهای ایرانی شروع شده و گفته شده که این شوخیها و طنزها چه بوده و چه کارکردی داشتهاند. در دوره ساسانیان مردم به چه شکل شوخی میکردند و این شوخیها در چه شرایط اجتماعی بودهاند. بعد از اسلام چه اتتفاقاتی افتاده، دورهٔ سامانیان و غزنویان طنز به چه شکل بوده. عبید زاکانی چطور به وجود آمده. سعدی و حافظ و مولانا چطور به طنز نگاه کردند؟ با اینکه ۱۰ سال پیش آماده شد فکر کردم کتاب اجازه انتشار نمیگیرد خصوصاً که دورهٔ قبل روی خیلی از چیزها را سفید کرد و هیچ کتابی منتشر نشد. ناشر به من گفته که ممکن است این کتاب مجوز بگیرد. تا زمان حافظ پیش رفته و نزدیک ۱۵۰۰ صفحه است. امیدوارم بتوانم تا دوران مشروطیت برسانم که یک دوره تاریخ ادبیات طنز ما باشد. در این کتاب با یک دید انتقادی توضیح دادهام که آثار مکتوب ایرانی چگونه شوخیهایی داشتهاند و زمینههای اجتماعی و جامعهشناسی طنز ما چگونه بوده است. دوستی با من گفتگو کرد و نزدیک یک سال این گفتگو ادامه داشت که دربارهٔ زندگی و آثار و خاطرات من از هنرمندانی است که با آنها دوست بوده و میشناختمشان که ۴۰۰ صفحه آن منتشر شده به نام «تاریخ شفاهی جواد مجابی». انتخاب کارهای پژوهشی شما به چه صورت است؟ آیا تنها علاقهٔ شخصی است یا لزومی احساس میکنید که باید این آثار در جامعه منتشر شود؟ خودم نقاشی میکنم و از ۱۳۴۳ نقد نقاشی نوشته و به طور مداوم آن را ادامه دادم. از سال ۳۷ تاکنون هیچ نمایشگاه مهمی نبوده که ندیده باشم. در عین حال ضرورت دیگری هم اضافه شده به این موضوع. یعنی در عین حال که دوست دارم درباره نقاشی بنویسم ترجیح میدهم داستان و شعر بنویسم. یعنی کار آفرینشی برای من اولویت دارد. دورهای بود که آثار من منتشر نمیشد. ناگزیر برای اینکه ارتباطم با مردم قطع نشود از طریق این نوع پژوهشها یا تک نگاریها، آثاری که میشد را منتشر میکردم. پژوهش نشان دهندهٔ ذهنیت آدم نیست ولی رمان و شعر دقیقترین ارتباط را با ذهن نویسنده دارد. شاید عدهای باشند که نخواهند ما حرفمان را بزنیم ولی پژوهش خنثی است. یک مقدار هم ضرورت خانهنشینی و اینکه ارتباطم را با مردم از دست ندهم باعث شد که به این قضایا بیشتر توجه کنم. معتقدم که طنز عنصر جدا نشدنی شعور برتر خلاقه است. کسی که طنز را متوجه نشود میتوان گفت هیچ جیز را متوجه نمیشود. هیچ هنرمند بزرگی را نمیشناسم که با طنز بیگانه باشد. هدایت همانقدر طنز را میشناسد که اخوان و شاملو و فروغ میشناسند. اینها همه طنز را به خوبی میشناسند و آن دنیای کمیک فاجعهبار که در عین حال خندهدار است را میشناسند. ممکن است عدهای از این نویسندگان طنز را در آثار خود به کار ببرند و عدهای به کار نبرند اما طنز را میشناسند. مثلاً در آثار غلامحسین ساعدی رگههایی از طنز وجود دارد اما در اساس کار من طنز است. بدون نگاه طنز، آثار من قابل بررسی نیست. به این دلیل کارهای پژوهشیام با مسائل آفرینشی ارتباط داشته. من به کاری نپرداختهام که در آن اطلاع کافی نداشته باشم و به ضرورت درآمد کاری انجام داده باشم. آنقدر سمج بودهام که فکر کردم تنها باید در زمینههایی سخن بگویم که در آن میتوانم حرف بزنم. من جزء افرادی هستم که نقاشی را خوب میشناسم و چون آن را میشناسم وظیهٔ خود میدانم که دربارهاش بنویسم و به دیگران منتقل کنم. یکی از کارهایی که نسل ما یاد گرفت این بود که هیچگاه ارتباط خود را با مردم قطع نکنیم و برای مردم و برای باز شدن فضا و ذهن مردم و اشاعهٔ نواندیشی کار کنیم. این چیزی بود که قبل از ما وجود داشت و ما آن را ادامه دادیم. به هر بهانهای باشد این کار را میکنیم. وقتی نمیگذارند کتاب منتشر شود برای کودکان مینویسم، اگر نشود سخنرانی میکنیم و خلاصه هرکاری که با آن بتوانیم ارتباطمان را با مردم حفظ کنیم انجام میدهیم. اعتقاد نسل ما این است که ما پروردهٔ جامعهای هستیم که ما را رشد داده و موظفیم که برای این جامعه کار کنیم. اما این موظف بودن به معنای همسان شدن با جامعه نیست. ممکن است حتی گاهی اقتضا کند که آدم علیه افکار عمومی جبهه بگیرد و این میتواند از شدت عشق آن انسان به مردمش باشد. هیچکس به «برشت» ایراد نمیگیرد که در زمان هیتلر به پارهای از مردم آلمان دشنام داده. یا «سارتر» در کتاب عذاب روح حرفهایی درباره فرانسه زده. چراکه فرانسه را از جان خودش بیشتر دوست دارد. آقای مجابی شما به طور متوسط روزی چند ساعت کار میکنید؟ و در کل روزتان را چگونه میگذرانید؟ بیداری من به نوشتن و خواندن تقسیم میشود. به طور مرتب بیش از ۴۰ سال است که هر روز ۷ ساعت کار میکنم. از ۹ صبح تا ۱ و بعد ازظهر هم چند ساعت کار جدی نوشتن میکنم و بقیهٔ روز را میخوانم، فیلم میبینم و بهطور متوسط ۳ ساعت موسیقی ایرانی گوش میکنم. دورهای بود با هوشنگ اسلامی که همسایهٔ ما بود هر روز دو سانس فیلم میدیدیم. گاهی فیلمهای برگمن بود که هرکدام ۸ ساعت بود. اگر ببینم موسیقی خوب یا تئاتر خوبی هست میروم. کتاب برای من میفرستند که اگر خوب باشد میخوانم و حتی گاهی به آن آدم تلفن میزنم و میگویم که میخواهم درباره کتابت باتو حرف بزنم. بخشی از کارمن ارتباط با روزنامه هاست. ۸ ساعت نوشتن به طور متوسط تقریباً ترک نمیشود و اگر روزی کم شود سعی میکنم روز بعد جبران کنم. گاهی صبح زود بیدار میشوم و شروع میکنم به نوشتن. چون بیرون نمیروم و تمام مدت با زن و فرزند صحبت میکنیم و ایدههایم را با آنان مطرح میکنم و در واقع یکی از مشغلههای اصلی من اندیشیدن است. اندیشه کردن راجع به مسائل فرهنگی و مسائل دیگر. من حقوق و اقتصاد خواندم و از مسائل دیگری هم سردرمی آورم. وقتی مسائل اقتصادی مطرح میشود شاخکهای من تیز میشود. به اعتقاد شما چرا نویسندگان ما تاکنون جهانی نشدهاند؟ سوال بسیار خوبی است. برای جهانی شدن نخست باید انسان در کشور خودش به حد کافی شناخته شود و اگر امکان رشد طبیعی هنرمندان در کشور خود میسر نباشد، به آن حد از شهرت نمیرسند که کارهایشان مورد توجه دیگران قرار بگیرد. نقل قول میکنم از کاردار فرهنگی سفارت فرانسه که عاشق ادبیات ایران بود و یکبار که ما از او همین سوال را کردیم؛ گفت: «وقتی که در اینجا نمیگذارند که کارهای شما منتشر شود چه رغبتی برای دیگران میماند که کارهای ترجمه نشدهٔ شما منتشر کنند». بسیاری از کتابها هست که با فاصلهٔ ۱۰ ساله و ۵ ساله و گاهی طولانیتر منتشر میشود. وقتی منتشر میشود که شاید پیام نویسنده به آن شدت اصلی نباشد. به عنوان مثال وقتی شما درباره جنگ صحبت میکنید خیلی فرق میکند که در گرماگرم جنگ کتاب بنویسی، کاری من که کردم، یا اینکه بعدها بنویسی به عنوان خاطره. کتاب «شب ملخ» من در سال ۶۷منتشر شد. در زیر بمباران و در شرایط جنگی که هر آن به همهٔ ما و از جمله خود راوی ممکن بود آسیب برسد. اگر همان وقت منتشر شود برای مخاطب تازگی دارد. ظرفیت ادبی ادبیات معاصر ما زیاد است اما شرایط مساعد برای عرضهٔ این آثار وجود ندارد و طبیعتاً ارتباط ما با مخاطبان ما اینجا قطع است و طبیعتاً اگر چند نویسندهٔ ایرانی کارشان ترجمه شده با آن دقت خاص انجام نشده. مثلاً ترکیه آثار نویسندگان خود را ترجمه میکند و میفرستد برای کشورهای مختلف. یا ساراماگو آدمی بوده که حکومت کشورش کتاب او را چاپ کرده و امکان ترجمه آن را فراهم کرده. جهانی شدن مقدمات دارد. مثلاً نجیب محفوظ هر سال کتابش چاپ شده. هر سالی که نوشته همان سال هم چاپ شده و آنقدر به چاپهای مکرر رسیده که توجه دیگران را جلب کرده. البته شخصیت این آدم هم طوری بوده که ایدههای جهانی داشته. یا اورهان پاموک به همین صورت. بنابراین تا زمانی که ما در خانهٔ خودمان بیاحترامی میبینیم دلیلی ندارد که کشورهای دیگر به ما احترام بگذارند. مسئلهٔ جهانی شدن برای ما چندان مهم نیست مهم این است که ما بتوانیم برای مردم خودمان صحبت کنیم. اگر قرار بود نویسندگان ما برای جهان صحبت کنند امکانات در کشورهای دیگر فراهم بود. به آنجا میرفتیم و حرفهایمان را میزدیم. بنابراین وقتی در کشور خودمان میمانیم حرفهایی داریم که با مردم خودمان بزنیم نه با دیگران. اگر دیگران هم ترجمه کردند چه بهتر. الان کار کلنل دولت آبادی به ۱۰ زبان ترجمه شده. وقتی دولت آبادی موقعیت یک نویسندهٔ موفق در داخل را داشته این فرصتی شده که دیگران اثر او را ترجمه کنند. شعر شاملو در حدی است که به مراتب از شعر کسانی که نوبل گرفتهاند بالاتر است اما ترجمههای غلط، پراکنده و نابهجا باعث شده که شعر شاملو در جهان مطرح نباشد. آنها با کیفیت کار شاملو آشنا نشدهاند به این دلیل که ترجمهها نارسا بوده است. این کارها باید طی یک روندی انجام بگیرد. وقتی کتاب ترجمه میشود باید با مشورت و نظر خود نویسنده باشد. آدمی باید از آن زبان بیاید و ببیند که این کتاب در آن زبان چطور جا میافتد. شعر شاملو ترجمهپذیر است اما وقت و فرصت فراوانی میخواهد که آن مترجم مدتها بیاید با شاملو آشنا شود و زبان فارسی را به خوبی بداند و آرام آرام فضای شعر ما را از طریق ترجمه به کشورهای دیگر منتقل کند که این کار هیچوقت عملی نشده است. همانطور که شعر حافظ را نمیتوان ترجمه کرد. وقتی که حافظ خرابات و پیر مغان را مطرح میکند در ترجمهٔ آن پانویسهای فراوان آوردند برای این کلمات. مثلاً پیر مغان نمادی از فرهنگ گذشتهٔ ایران است. من از جوانی کنجکاو بودم نسبت به بسیاری از هنرها. بین ۴۷ تا ۵۸ که روزنامه نگار بودم، حرفهام اقتضا میکرد که به تمام حوزههای هنری و رسانههای مختلف هنری هم آشنا باشم و هم روند تکاملی آن را دنبال کنم. در واقع در آن دهه هیچ حادثهٔ مهم هنری در زمینههای مختلف نبود که من با آن آشنا نبوده و پیگر کار نباشم. اخص روی نقاشی بیشتر مطالعه میکردم ولی با سینما، تئاتر، باله، اپرا و معماری آشنا بودم. میدانستم که در این حوزهها چه خبر است. بعد از انقلاب هم هرگز این کنجکاوی گسترده را از دست ندادم. پریشب یک تئاتر و فیلمهای تازه را میبینم. کتابها را میخوانم و مسائل معماری را دنبال میکنم. اخیراً با چند تن از معماران صحبت کردم درباره شهرسازی و مسکن و ارتباطش با هنر. اما چیز عجیبی که مطابق سلیقهٔ من هم نبوده ولی پیش آمده این است که این ایام با آدمهای مختلفی که رو به رو میشوم همهٔ اینها از یک مرگ قریبالوقوع در هنر خودشان دم میزنند. مثلاً آقای رضا کیانیان مصاحبه میکند و میگوید که سینما رو به احتضار است و آقای افخمی در تلویزیون میگوید که این سینما در حال مردن است. وقتی با بچههای تئاتر حرف میزنم میگویند تئاتر متوقف شده و آنچه امروز اجرا میشود، یک شکل نیمه جان و تحریف شده است. آقای درویشی میگفت که موسیقی سنتی مدتهاست که آمادهٔ کفن و دفن است. در زمینهٔ معماری وضع خیلی از این بدتر است میگویند ما چیزی در معماری نداریم که در برابرش جبهه بگیریم. چه اتفاقی افتاده که هنرهای ما در تمام زمینهها رو به مرگ هستند؟ پس چه چیزی زنده است؟ ادبیات ما نه تنها جهانی نشده بلکه در داخل کتابهای ما با تأخیرات چند ساله رو به رو میشود خصوصاً در ۸ سال گذشته که سلاخی کتاب انجام گرفت و آثار هنری تقریباً امکان چاپ پیدا نکرد و فهرستهای سیاه نویسندگان به وجود آمد. جریان حاکم، ادبیات نیمه جان را به سمت بیجان شدن پیش راند. من سالهاست به تمام این رشتههای هنری عشق میورزم و کارها را دنبال میکنم و میخواهم ببینم تازهترین کارهای بچههای جوان چیست. میبینم که از این طرف یک نیروی عظیم برای خلاقیت وجود دارد ولی خروجی مسئله با یک شیب تند به سمت انهدام میرود. یک چیزی در این رابطه غلط است و آن چیز غلط نبودن فضای آزاداندیشی و ارائه اندیشه است. همان چیزی که نویسندگان گفتهاند: آزادی بیان، آزادی قلم و آزادی اندیشه. فقط کافی نیست که شما نویسندهٔ بسیار خوبی باشید این نویسندهٔ بسیار خوب باید مخاطبان خوبی داشته باشد و این مخاطبان باید اعصاب راحت داشته باشند که بتوانند آن اثر را بخوانند. وقتی که مخاطب ما در بدترین شرایط ذوقی است و از طریق تلویزیون در پایینترین سطح ذوقی خود قرار میگیرد و چیزی به او داده نمیشود و آنچه که از مجاری نشر دولتی پراکنده میشود، چیز متوسطی است اگر نگوییم مبتذل؛ چرا توقع داریم که او حامی ادبیات خوب باشد؟ این قضایا فقط ماجرای سانسور وزارت ارشاد نیست. ماجرای کتاب نخواندن از سطح دبستان است، طرح مسائل جدی ادبیات ما در سطح دانشگاهها هم است. ما نیازمند یک نشر درست و حسابی هستیم که با منطق نشر جهانی همگام باشد نه مثل دکان بقالی. نشر باید وسیع باشد و با سرمایه زیاد بتواند مشاوران خوب و ویراستاران درجه یک داشته باشد، بازاریابی کند و منتقدین وابسته به خود را داشته باشد. باید بتواند در نمایشگاههای بزرگ جهانی برای ترجمهٔ آثار صحبت کند. وقتی که این مسائل نیست در واقع یک نوع ذوق متوسط نزدیک به پایین در فرهنگ عمومی وجود دارد. متأسفانه کلمهٔ فرهنگ کمی غمانگیز است. فرهنگ مثل کلمهٔ جشنواره شده مثلاً میگویند جشنوارهٔ پیاز! جشنواره یعنی فستیوال و در آن فرهنگ عرضه میشود. فرهنگ هم به همین شکل شده مثلاً فرهنگ ترافیک. فرهنگ بچهداری!. فرهنگ مجموعهای از مسائل مادی و معنوی کشور است که رفتار افراد را هدایت میکند و سابقهٔ آن در ایران به ۷ هزار سال میرسد. ما متعلق به یک فرهنگ عظیم شفاهی هستیم که یکی از درخشانترین فرهنگهای جهان است. مملکتی که در آن حافظ و سعدی و مولانا بودند چرا امروز به جایی برسد که شما برای نشر یک رمان باید ۱۰ سال منتظر بمانید. من برای یک کتاب پژوهشی درباره تاریخ نقاشی مدرن ایران حدود ۱۲ سال منتظرم. دلایلش فراوان است. یک تاریخ طنز نزدیک هزار صفحه نوشتم که تصور اینکه روزی این کتاب امکان چاپ داشته باشد در ذهن من نمیگنجد. وقتی شما با چنین فضای سردی روبه رو میشوید تا کجا میتوانید با اتکا بر ایمان و انرژی فردی خودتان پیش بروید؟ یک موسیقیدان در طول یک سال کار میکند و کنسرتی را آماده میکند بعد از آن یک آقایی بلند میشود و میگوید که این کنسرت نباید اجرا شود و کار یک سال موسیقی منتفی میشود. این فرد چه زمانی میتواند دوباره انرژی داشته باشد برای ادامهٔ این کار؟ البته هستند جوانانی که با شرایط بسیار دشوار ناامید نمیشوند و کار میکنند اما حاصل کارشان چیزی نیست. چراکه کار هنری یک کار مداوم مستمر است که بهطور حرفهای باید کار کرد. وقتی که فرد چند جا مشغول به کار است و در کنار اینها داستان هم مینویسد، هرگز داستاننویس نخواهد شد. به قول چخوف داستاننویس کسی است که شب و روز مینویسد تا روزی به یک جایی برسد یا نرسد. عموماً داستاننویسان به جایی نمیرسند چراکه میزان کوشندگان ادبی آنقدر گسترده هستند که طبیعاً هرکسی دراین ماراتن مقاومت نمیکند اما به هرحال این شانس وجود دارد. داشتن یک فضای فعال فرهنگی و بازار درست طبیعی برای عرضه و تقاضای کالای فرهنگی هست که میتواند به رشد و غنای فرهنگ یک دوره کمک کند. اینکه نویسنده و منتقد و رسانهها و دولت را متهم کنیم تأثیر دارند اما هیچکدام عامل موثری نیستند. مجموعهٔ ترکیببندی اینهاست که باید متوازن و رو به پیشرفت و تکامل باشد. با بسیاری از نویسندگان و شاعران که صحبت میکنم میگویند ما دیگر رغبت نمیکنیم چیزی بنویسیم و این یک فاجعه است برای جامعهٔ ایران. حالا ممکن است جوانان تجربهٔ ما را نداشته باشند اما آنان هم در آغاز کار میخواهند هویت خود را در یک اثر عرضه کنند. کتابشان منتشر نمیشود و بسیار ناامید میشوند. اگر همهٔ هنرهای ما به طرف مرگ میرود، پس چه چیزی زنده است و این تنها به معنای اعتراض نیست بلکه به منظور یک هشدار و دلسوزی برای یک فرهنگ است. اگر کسی خانهاش در معرض آتش سوزی است بید فریاد بزند. خانهٔ فرهنگ دچار یک حریق نامرئی میشود و ما باید فریاد بزنیم و این فریاد زدن به معنای توهین و دشمنی با کسی نیست. چه بسا آدمهایی که سیاست فرهنگی را تعیین میکنند انسانهای با حسن نیتی باشند اما این اتفاقی است که در حال افتادن است. این سینما اگر به طرف نابودی برود هزاران هزار نفر شغل خود را از دست میدهند و اکثریت عظیمی که مردم ما باشند از فیلم ایرانی استفاده نمیکنند و مشتری فیلم فرنگی میشوند. من یادم است وقتی نوجوان بودیم فیلم ایرانی نبود. فیلمهای مصری و هندی و ترکی بود. ما مشتریهای این مزخرفات بودیم. بعد فیلم فارسی با فردین و ملک مطیعی رونق گرفت و سینما رشد کرد تا رسید به امروز که جوایز جهانی میبرد. سینمایی که از قیصر و شبنشینی در جهنم آمده و به جایی رسیده که جایزهٔ جهانی میبرد و هنرمندانی مثل فرهادی و کیارستمی داریم چرا باید این را با دست خودمان به خاک بسپاریم؟ اگر موسیقی ملی ما نتواند رشد کند مردم موسیقی دیگری را جایگزین میکنند. اگر موسیقی آزاد باشد ناگهان یک شنوندهٔ میلیونی ظاهر میشود در سطح جامعه. اگر هنرمند آزاد باشد و اگر مردم عادت کنند به هنر. دوست داشتم با این مقدمه مرگ تدریجی هنرها را مطرح کنم. امروز در دستهای نیستم که بخواهم کسی را تخطئه کنم و آنچه برایم مهم است از روی دلسوزی میگویم چرا فرهنگ را به روزی میاندازید که تمام کوشندگان واقعی به گریه افتادهاند. باز شدن فضا به نفع همه است. در این صورت آیا نسل امروز ادبی ایران برای جهانی شدن باید پا جای پای بزرگان ادبی خود بگذارد؟ و آیا تقلید از شاملو، فروغ، نیما، براهنی، دولتآبادی، آتشی، سپانلو، محمود، گلستان، و دیگران به تنهایی راه را برای حضور بینالمللی آنها بازمیکند؟ نویسندگان جوان باید جا پای خودشان بگذارند. روی پای خود و در راه خود باید راه برود. اگرچه گفتهاند که هر نسلی با عصیان در برابر آثار نسل قبل، کارهای خود را ارائه میدهد. باید نسل قبلی را خوب خوانده باشد و نخواهد مثل دیگران باشد. از یک جای معینی به بعد میتواند عصیان کند علیه گذشته ولی عصیان علیه ناشناخته که معنا ندارد. جوان حق دارد نسبت به نسل قبلی اعتراض کند به شرطی که همهٔ آنها را بداند. امروز حتی کار به جایی رسیده که عدهای میگویند حرف تازهای نمیتوان زد فقط حرفهای گذشته را میتوان به فرمهای تازه زد. من حتی به عصیان علیه خودم معتقدم. چیزی که سال پیش نوشتم امروز دیگر نمیخواهم آن را تکرار کنم. اگر بخواهم همان را ادامه دهم یک نوع تنبلی ذهنی است. ظاهراً یک روال از پیش تعیین شدهٔ سطحینگری و میانمایگی وجود دارد. به اعتقاد شما مردم چقدر آمادهساز این بستر میشوند؟ چقدر فضا را آماده میکنند که این سطحینگری در جامعه کشت شود؟ چرا این بستر برای سطحینگری آماده است؟ حوزههای رسانه متعدد است. حوزهٔ رسانههای ادبیات محدوده کوچکی است در حالی که موسیقی یک گسترهٔ عظیم دارد. تلویزیون در هر شبی میتواند برای ۲۰ میلیون نفر خوراک ذهنی درست کند در حالی که هیچ کتاب و تئاتر و سینمایی نیست که قادر باشد ذهن مردم را رشد دهد یا فروتر بیاورد. یکی از چیزهایی که کمک میکند انسانها رشد کنند، گروههای صنفی مثل کانون نویسندگان و کانون سینماگران. وقتی کانون سینماگران را منهدم کنید در واقع روی سینما تأثیر بسیار خواهد داشت. به گمان من مردم در اینکه ساده پسند هستند و به مسائل متعدد توجه دارند تقصیری ندارند به این دلیل که اینها هدایت نشدهاند. این تقصیر دستگاههای آموزشی و تربیتی و فرهنگی است که در سطح کلان برنامهریزی میکنند و میتوانند یک عده را بالا بیاورند. مثلاً در سال ۴۰ تا ۴۵ وضع مردم کمی بهتر شد و ناگهان تیراژ کتاب از ۵۰۰ رسید به ۲۰ هزار. برنامه ریزی کردند و دیدند که مردم دوست دارند کتاب بخوانند و کمی هم از لحاظ معیشتی وضعشان بهتر شده. کیهان آمد به شاملو گفت که این کتاب هفته را با ۳۰ هزار تیراژ منتشر کن. این درحالی است که در همان زمان مجلهٔ سخن در ۵۰۰ نسخه منتشر میشد. ناگهان این فاصله پر و ذوق عمومی شناسایی شد، روی ذوق عمومی کار کردند و آن تیراژ وسیع را به دست آورند. کتابهای جیبی آمد که از تیراژ ۱۰ هزار تا ۳۰هزار متغیر بود. قصهای دارم دارم به نام «پسرک چشم آبی» سال ۵۴ در ۱۰ هزار نسخه منتشر شد. به این دلیل که کانون پروش فکری شبکهای داشت که این کتاب را به تمام کتابخانههای عمومی شهرها و روستاها فرستاد. آدمهایی که برای بچهها کتاب مینوشتند میدانستند چه کتابی و برای چه گروهی بنویسند. چون ذوق آنان را میدانستند. اما وقتی کتابهایی برای بچهها منتشر میکنید که مخالف سلیقهٔ کودکان است از آغاز در کتاب خواندن را قفل کردهاید. مخاطبان تقصیر ندارند و نویسندگان هم حداکثر کوششان را میکنند. میماند میانجیها و سیاستگذاران که من ترجیح میدهم سیاستگران بگویم. اینها هستند که میتوانند زمینهٔ اشاعهٔ فرهنگ را آماده کنند. اینکه بخواهیم تقسیمبندی کنیم و بگوییم این آثار مبتذل هستند، اینها خوب هستند و اینها عالی کار درستی انجام ندادهایم. چرا ما میخواهیم برای مردم تعیین تکلیف کنیم؟ اگر ما حق به خودمان بدهیم که تعیین تکلیف کنیم، پس باید به دیگران هم حق بدهیم که برای ما تعیین تکلیف کنند. همه جای دنیا عموماً انواع و اقسام چیزها برای انواع سلیقهها عرضه میشود. اما در جوامعی که طبقهٔ متوسط بهتر و گستردهتری دارد آن بخش مرغوب مخاطبان بیشتری دارد. من حق ندارم بگویم که فلان خواننده مبتذل است. عدهٔ زیادی میگویند چرا باید کتابهای مبتذل منتشر شود؟ من میگویم این نوع برخورد درست نیست. هرکتابی باید چاپ شود برای هر نوع سلیقهای. در دراز مدت کمک کنیم که آثار مهمتر در جامعه جا بیفتد ولی اینکه دیگری سلیقهٔ متوسطی دارد ما حق نداریم او را تحقیر کنیم. حکومت و سیاستگذاران فرهنگی و روشنفکران کمک کنند که این سطح سواد بالا برود و مرتب از آن بخش بیایند به طرف بخش اساسی. در انگلیس یا فرانسه فکر کردید در مترو مردم چه میخوانند؟ آثار فلسفی ژان پل سارتر؟! نه رمانهای دوپولی مزخرف میخوانند. ایرادی ندارد. در ایران رسم شده که عدهای خود را صاحب نظز بدانند و دیگران را تحقیر کنند این کار را آنقدر ادامه دادیم که عدهای در دولت سربرآوردهاند و میگویند که شما عقلاتان نمیرسد و ما باید راهتان را تعیین کنیم. خب این هم همان مکانیسم است. آزادی بیان و آزادی انتخاب باید وجود داشته باشد. خود ما اول امیرارسلان میخواندیم، ۲۰ سال طول کشید تا بیگانهٔ کامو را خواندیم. در سطح جامعه دولتها باید کمک کنند که سطح سلیقهٔ مردم بالاتر برود. آزادی بیان یعنی برای همهٔ سلیقهها کالا تولید شود. آموزش عمومی که در دراز مدت انجام میگیرد میتواند آرام آرام سلیقه را رشد دهد. ولی بدنه خیلی مهم است آن بدنه باید عادت کند به کتاب خواندن. عادت مطالعه باید در همهٔ ما به طور یکسان باشد. اما من حق ندارم بگویم که تو فقط باید آثار گرانسنگ ادبی را بخوانی. امروز غیر از بازار گرم خاطرهنوشتها در حوزه ادبیات شامل شعر و داستان؛ نه آن بخشی از ادبیات ایران که صدای اعتراض از آن به گوش میرسد و آن نه بخش که صدای حاکمیت است؛ هیچیک انعکاس ملی و جهانی ندارند. چرا؟ یکی از سابقه ذهنی کافی و ظرفیت عناصر مشهور ادبی برخوردار است و دیگری از سرمایههای مالی و معنوی در تولید و توزیع کار ادبی. اما هر دو درمانده شدهاند. چرا؟ بهطور کلی هنگامی که فرهنگ دولتی شود یک نوع انحصار و یکسو نگری در مسائل فرهنگی پیش میآید. دولتها نباید در محتوای فرهنگ دخالت کنند ولی میتوانند به امکان گسترش فرهنگ کمک کنند. آنها ارباب ملت نیستند آنها خدمتگذار ملت هستند همانطور که یک نویسنده ارباب ذهن مردم نیست بلکه یکی از مردم است که برای دیگران صحبت میکند. هیچوقت روشنفکر آدمی نیست که از بالا نگاه میکند. روشنفکر هم یکی از افراد جامعه است که ذهنیتی دارد و این ذهنیت را به دیگران انتقال میدهد. در کشورهایی که فرهنگ به طرف دولتی شدن یا یک سونگری یا ارزشگذاریهای مشخص پیش میرود طبیعتاً بعد از مدتی حتی همان آدمهای علاقهمند به آن ایدئولوژی از خواند آن آثار خسته میشود. چون آثار مرتب تکرار و تکثیر میشود. در ادبیات جنگ این نقیضه را میبینیم. جنگ مسئلهٔ بسیار مهمی بود و مردم ما ۸سال از وطن خود شجاعانه دفاع کردند. این موضوع نمیتواند از ادبیات حذف شود. چه موافق جنگ باشی و چه مخالف آن، جنگ روی زندگی شما تأثیر میگذارد و این تأثیر به اثر هنری تبدیل میشود. چطور میشود که ادبیات جنگ انقدر فقیر است؟ به این دلیل که از آغاز سمت و سو به آن داده شده. راجع به فوائد جنگ صحبت کنید و درباره مضرات جنگ سخنی نگویید! در حالی که جنگ یک اتفاق است و وجوه مثبت و منفی دارد. دفاع یک امر مقدس است اما جنگ یک اشتباه بزرگ تاریخی ازسوی کشور حملهکننده است. بسیاری از کسانی که درباره هنرها تصمیمگیری میکنند مسئلهٔ جنگ را با دفاع اشتباه گرفتهاند. آنقدر ادبیات این حوزه را یک سویه و بهطور متمرکز جلو بردند به کسی مجال ندادهاند که رغبتی هم اگر بود در طرح مسائل دیگر، از بین رفته است. همهٔ ما دوست داشتیم درباره مصیبتی که برای مملکت ما پیش آمد سخن بگوییم. چرا این رغبت کمرنگ شد؟ مسلماً یکسری کار هست درباره جنگ که شاید هنوز عرضه نشده. مسئلهٔ جنگ مسئلهای است که برای کشور ایران پیش آمده و همهٔ ما حق داریم درباره آن نظر بدهیم، مثبت یا منفی. حتی ممکن است نظر غلطی باشد اما باید بیان شود ولی این نظر غلط از سوی مخاطب جذب نمیشود. چرا میترسیم مردم به وسیلهٔ کتابهای ما گمراه شوند؟ آیا این آدمهایی که به خاطر اختلاس یا جرائم دیگر در زندان هستند آثار ما را خواندهاند که منحرف شدند؟ آنچه که یک جامعه را منحرف میکند فقر، فحشا، اعتیاد، بیکاری، از بین رفتن شأن انسانی و فشار روی مردم است که باعث مفاسد اجتماعی میشود. نویسنده در کتاب خود میخواهد یک چیزی را اشاعه دهد. مگر تیراژ کتاب چقدر است که اشاعهٔ فساد در کتاب یک نویسنده بتواند گروه زیادی را منحرف کند؟ مگر مردم عقل ندارند که هر مزخرفی را قبول کنند و بلافاصله منحرف شوند؟ مردم عقل دارند و میخوانند. باید همهٔ آدمها صحبت کنند. مردم آنقدر درک و دریافت دارند با اینکه در پایینترین حد ظرفیت خود درمانده شدهاند اما هنوز این ملت جزء فرهنگهای بزرگ جهان است و این از کارهایی که انجام میدهد مشخص است. در سطح سیاست کارهای بزرگ و جسورانهای انجام میدهد. اینطور نیست که چون از نظر فرهنگی این مردم را در سطح سریالهای تلوزیونی نگه داشتهاند، فکر نکنند. اوایلی که روزنامه آمده بود مردم نسبت به آن بیاعتنا بودند و به آدمهای دروغگو میگفتند چاپچی. دولت در دههٔ ۲۰ گفته بود که ما میخواهیم لولهکشی کنیم، آنقدر گفته و عمل نکرده بود که لولهکشی به معنای چاخان شده بود. کسی که دروغ میگفت را لولهکش خطاب میکردند. غرض این است که مردم در عین حالی که مصرف کنندهٔ رسانههای متوسط هستند هیچگاه متوسط باقی نماندند و نمیمانند. یکی از دلایل این است که مردم ما بیشتر از جوانانی تشکیل شده ند که این جوانان از طریق دیگر با جهان ارتباط میگیرند و قدرت مقایسه دارند و هر حرفی که ما بزنیم این را دربست قبول نمیکنند. شاید در ۱۳۲۰ قبول میکردند چون هیچ امکان دیگری جز این مجرا وجود نداشت. بعضی معتقدند نویسنده یا شاعر در برخی برههها باید سکوت کند و زمانه را با کاری که انجام میدهد؛ تحملپذیر کند خصوصا در شرایط غیرعقلانی. معتقدند در چنین شرایطی باید از واکنشهای لجبازانه خودداری کرد اما تجربه ادبیات در ایران گویا چیز دیگری بوده و نویسنده و شاعر معاصر همواره خواسته صدای اعتراضش را به گوش حاکمیت برساند. آیا همین امر، قدرت تمرکز او را در محور تفکر و خیالپردازی گرفته و ذهنیت او را مغشوش کرده؟ هنرمند ناگزیر از بیان ذهیت خود است. بنابراین یک شاعر واقعی اراده نمیکند که شعر بگوید. او ناگزیر از بازگویی ذهنیت خودش به صورت شعر است. احدی نمیتواند جلوی این کار را بگیرد حتی خودش. مولوی نمیتوانست شعر نگوید. این امری غیرارادی است. انباشت پدیدههای بیرونی در ناخودآگاه انسان متمرکز میشود و او را وادار میکند به بیان ذهنیات خود. حس هنری انسان را به تشویش و بیقراری میکشاند. سانسور باشد یا نباشد، مردم بخوانند یا نخوانند، هنرمند کار خودش را میکند. اینگونه نیست که منتظر تشویق باشد. عوامل بیرونی آنقدر موثر نیست. اگرچه در کل قضیه هنرمند تاحدی ساختهٔ جامعه خودش است ولی از جامعه فراتر میرود و یکی از آدمهای جهان شهر میشود. اما من به اینکه بعضیها ممکن قهر کنند و آن را اعتراض بدانند معتقد نیستم. من معتقدم نویسنده نمیتواند ننویسد برای اینکه نوشتن کار نویسنده است و تنها کاری است که میتوان انجام داد. هنرمند نیاز به بیان ذهنیات خودش دارد. همانگونه که سعدی میگوید: کنونت که امکان گفتار هست بگوای برادر به لطف خوشی/ که فردا چو پیک اجل در رسد به حکم ضرورت زبان در کشی. تا وقتی زندهایم باید حرف بزنیم. یک عدهای میدانند مزخرف میگویند و عدهای نمیدانند و حوصلهٔ مردم را سر میبرند. اینکه هنرمند بداند چه چیزی باید بگوید از دیگران جدا میشود. هیچکس مانع سخن گفتن هنرمند نخواهد بود. من معتقدم که هر هنرمند بزرگی به یک تعبیری علیه خودش عمل میکند. یعنی مرتب علیه خودش عصیان میکند. ادبیات چه تعاملی میتواند با قدرت و سیاست داشته باشد؟ آیا ادبیات برتر، ادبیاتی است که در تضاد و تعارض با قدرت باشد یا ادبیاتی است که به نوعی در کنار قدرت میخواهد حرکت کند؟ ادبیات در برابر قدرت نیست بلکه قدرت موضوع ادبیات است. یعنی ادبیات به انسان و هرآنچه مربوط به او مربوط است میپردازد. نویسنده یا شاعری که در جامعه زندگی میکند به تمام مظاهر بیرونی میپردازد که یکی از آنها دولت و قدرت و مسلک و مکتب است. لزماً نویسنده داوری نمیکند بلکه خیلی خوب نشان میدهد و به صورت مسئله مطرح میکند. یک نویسندهٔ دموکرات سعی میکند یک مسئله را خیلی خوب مطرح کند و سوالی در ذهن خواننده ایجاد کند. ما نویسندگان در مقام تعلیم و القا نیستیم بلکه مسائل مهمی را که برای بشر مطرح است نخست باید درک کنیم و بفهمیم، راجع به جوانب آن بیندیشیم و سرانجام آن را به صورت اثر هنری دربیاوریم. این دموکراتیک است که یک مسئلهای را طرح کنید و سوالی بپرسید و هرکس با توجه به ذهنیت خود به آن سوال پاسخ دهد. این به نوعی سهیم شدن با ادبیات است. ارتباط نویسندگان جوان با نویسندگان بزرگ چگونه است؟ ارتباط با نسل گذشته چقدر شکل گرفته و وجودش چه کمکی به نویسندگان جوان ما میکند؟ این امکان درحال حاضر به چه صورت است و در گذشته چطور بوده؟ این برمیگردد به فضای فرهنگی حاکم بر کشور. وقتی در کشور کافههای ارزان قیمت سراسری باشد همانطور که دههٔ ۴۰ و ۵۰ وجود داشت، مردم میتوانند روزهایی که نویسنده مورد علاقهشان به کافه میرود، او را ببینند و با او به گفتوگو بنشینند. وقتی که جایگاههای صنفی مثل کانون نویسندگان یا جمعی که نویسندگان آنجا رفت و آمد کنند وجود نداشته باشد وجود نداشته باشد، مردم چطور میتوانند ارتباط خود را با نویسندگان حفظ کنند؟ چطور ممکن است مثلاً من شما را ببینم که با هم صحبت کنیم؟ این در قدیم به طور طبیعی اجرا میشد و خود ما به وسیلهٔ این ارتباطات تربیت شدیم ولی امروز این تربیت دریغ شده است. بنابراین تا نهادهای اجتماعی مستقر فرهنگی وجود نداشته باشد این ارتباط به طور طبیعی برقرار نمیشود. کافهها که از ۱۳۲۰ رواج پیدا کرد باعث شد عدهٔ زیادی از آدمها بیرون بیایند و هنرمندان یکدیگر را ببینند. یک موسیقدان دوست دارد با یک ادیب هم آشنا شود و با او تبادل نظر کند اما این امکان به آن شکل که در گذشته وجود داشت، دیده نمیشود. بعضی دولتها دوست ندارند که مردم زیاد با هم رابطه داشته باشند و از یکدیگر بیاموزند، بلکه خیلی دوست دارند بگویند ما خودمان به شما همه چیز را یاد میدهیم! وضعیت ایران بسیار خاص است. روشنفکر ایرانی به قصد آگاه کردم مردم 100 سال است که شاهد حوادث ایران است؛ کار میکند و اثر خلق میکند اما مردم امروز به همین روشنفکر اعتماد نمیکنند. آنها همانطور که از گروههای سیاسی و احزاب بریدهاند و به آنها مشکوکند به روشنفکر هم اعتماد ندارند. پس مردم کار خودشان را میکنند؛ روشنفکر کار خودش را و گروههای وابسته به قدرت کار خودش را. میشود گفت همه در ستیز باهم و در صلح باهم هستند. نویسنده هم کار خودش را میکند و اگرچه گمان میکند که مسئولیت آگاهی مردم را دارد اما مردم مخاطب او نیستند. فکر میکنید سرانجام این سه ضلع چیست؟ باید دید تعریف ما از مردم چیست. عموم مردم به این چیزها فکر نمیکنند. هر شاخهای مخاطبان و علاقه مندانی دارد. مردم به طور کلی دوست دارند خانه و نان و امنیت و رفاه مختصری داشته باشند. بخش سیاست، روشنفکری و فرهنگ مخاطبانی دارند که ساکن طبقه متوسط هستند. اینها کم و زیاد میشوند. در دورهای که روشنفکران قادر نیستند آن نیازهای روحی مخاطبان را برآورده کنند طبیعتاً فروکش میکنند اما وقتی ببینند که این آدمها همسو و همسرشت با آنان هستند و احساس کند که آن روشنفکر حرف آنان را میزند، حمایتش میکنند. نوسانات با مسائل فرهنگی و اجتماعی در ارتباط است. وقتی یک جامعه به یک آزادی نسبی و رفاه نسبی برسد این مسائل خود به خود حل میشود. در ایران، شعر مرکز فرهنگ ماست. مردم عادی با شعر حرفهایشان را منتقل میکنند. بنابراین اگر شرایط درست باشد ناگزیر این روابط، روابط درستی خواهد بود. دههٔ ۴۰ و ۵۰ فقط به دلیل تولید آثار مهم نبوده که اهمیت داشته. آثار مهم تولید شده و بستر باز بوده و جامعه آن را پذیرفته. بایستی عرضه و تقاضای کالای فرهنگی در جامعه متوازن باشد و این میسر نخواهد بود مگر اینکه حقوق شهروندی در جامعه باشد، مردم در آزادی نسبی باشند و حقوق و تکالیف خود را بدانند. وضعیت نشر را در ایران چگونه میبینید؟ ناشران ما اکثر درآمدشان از طریق چاپ آثار مردگان مثل حافظ و سعدی و کتابهای مذهبی. این بخش ایرادی ندارد و در همه جای دنیا وجود دارد. شاید بخش اعظم درآمد ناشران و سودشان از این باشد. بخش دوم ترجمه است. آثار ترجمهٔ خوب و مبتذل در کنار یکدیگر به خورد مردم داده میشود. بعضی از اینها کارهای درجه یک جهان است که گاهی با ترجمههای بد منتشر میشود و گاهی آثاری که بسیار پایینتر از آثار نویسندگان ایرانی است ترجمه و منتشر میشود. کار ترجمه یک نوع جاذبه برای عوام دارد. مرحلهٔ سوم انتشار آثار آفرینشی نویسندگان و شاعران ایران است که بیشتر این نویسندگان و شاعران زنده هستند. یعنی مرحلهٔ آخر کار نشر به چاپ آثار نویسندگان و شاعرانی که زنده هستند اختصاص مییابد و این یک مصیبت است. یک مقدار خود ناشران تحت شرایط و خواست جامعه به این کار تن در دادند در آغاز و بعد خودشان مشوق این موضوع شدهاند و میتوانند تغییر کنند. در همه جای دنیا نویسندگان و هنرمندان زنده هستند که فروش دارند و بعد ترجمهها هست. اینجا به طرز مسخرهای قضیه برعکس است. این مسئلهای است که میتوان بارها و بارها از آن انتقاد کرد. نباید در جامعهای تولیدکنندگان اصلی فرهنگ در مرحلهٔ سوم قرار بگیرند. خوانندهٔ ایرانی بیشتر به نامها هنوز اعتماد دارد. نامهایی که شاخصهای خود را در طول زمان از دست دادهاند. چون آن شاخصها را که از دست میدهد با نسل موافق و نسل باقیمانده شاید چندان آشنایی و اختی ندارد. آیا به این دلیل نیست که اقبال به آثار ایرانی کمتر است؟ من اعتقاد دارم همه نوع کتابی باید منتشر شود و در دسترس مردم قرار بگیرد و این مردم هستند که انتخاب میکنند. ما به هیچ وجه حق نداریم بگوییم که فلان کتاب نباید منتشر شود. باید اجازه دهم مخاطب انتخاب کند. اما سیاستهای فرهنگی در این زمینه بسیار تأثیرگذار است. در یک دورهٔ ۱۰ ساله از ۵۷ تا ۶۷ نویسندگان به دلیل سابقهای که به نظر بد میآمد محروم شدند از نوشتن و آن زمان ترجمه جایگزین آن شد و این روند ادامه پیدا کرد. یعنی یک مسئلهٔ اجتماعی هم اینجا مطرح است و فقط بحث نامها نیست. گاهی حتی ما خوشحال میشویم که حرفهایی که میخواهیم بزنیم و نمیتوانیم بزنیم یک نویسندهٔ خارجی میزند. بحث سانسور و یکسو نگری و هدایت ادبیات مطرح است. این به سود بعضیها هست که نویسنده و شاعر و آدمی که آفرینشگر هست مطرح نباشد. این یک قدرت عظیم فرهنگی است برای همین باید در پایینترین حد باشد که یارای مقابله با حاکمیت و افکار عمومی را نداشته باشد. این تقسیمبندی به طور طبیعی به وجود نیامده بلکه هدایت شده است و از آن سود برده میشود. وقتی نویسنده از طریق فروش آثارش نتواند زندگی کند طبیعتاً نمیتواند حرفهای شود. نویسنده باید تمام وقتش صرف خواندن و نوشتن شود. این مسئلهٔ آگاهانهای است. در هر جامعهای حساب جاری آن جامعه نویسندگان و هنرمندان زنده هستند. در سینما فیلم خارجی را قطع کردند و از ظرفیت داخلی استفاده کردند و امروز آن ظرفیت داخلی رو به تخریب است. شاید لازم باشد که یک نوع رقابت بین فیلم خارجی و ایرانی وجود داشته باشد. اما در ادبیات این مسئله به ضرر ادبیات تألیفی در حال شکلگیری است و در درازمدت ادبیات ما به یاوه تبدیل میشود. وقتی که آثار در درجهٔ سوم قرار گیرد، سلیقهٔ مردم هم درجهٔ سوم میشود. چطور میشود که ناشر از یک نمایشنامهنویس امروزی استفاده نمیکند؟ مثلاً فقط نشر روشنگران است که آثار بیضایی را منتشر میکند. دو دههٔ تمام است که ناشران میگویند چون شعر فروش ندارد ما از شما شعر قبول نمیکنیم.
۱۳۹۴/۰۷/۲۲ ۰۸:۱۳:۳۱
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایلنا]
[مشاهده در: www.ilna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 18]
صفحات پیشنهادی
اتمام پروژه سلفی ایرانی توسط هنرجوی دفتر تبریز
اتمام پروژه سلفی ایرانی توسط هنرجوی دفتر تبریز هنرجوی انجمن سینمای جوان دفتر تبریز 18000 كیلومتر را در 31 روز برای پروژه سلفی ایرانی ایرانگردی كرد ۱۳۹۴ سه شنبه ۲۱ مهر ساعت 12 49 به گزارش سرویس فرهنگی پانا صادق اكبری از اعضای فیلمساز انجمن سینمای جوانان تبریز كه فارغ&zwnاسامی هنرمندان پیشکسوت ایرانی
اسامی هنرمندان پیشکسوت ایرانی اسامی هنرمندان پیشکسوت کشورمان در بخشهای مختلف سینمایی نمایشی رادیو تجسمی هنرهای سنتی خوشنویسی شعر و ترانهسرایی موسیقی عکاسی صداپیشگی و اعلام شد خبرگزاری مهر اسامی هنرمندان پیشکسوت کشورمان در بخش های مختلف سینمایی نمایشی سینما و رامستند ایرانی برای رقابت «آمستردام» انتخاب شد
جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵ ۳۴ سونیتا به کارگردانی رخساره قائم مقامی در بخش رقابتی جشنوارهی فیلم مستند آمستردام ایدفا انتخاب شد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا دو فیلم مستند ایرانی برای نمایش در بخشهای پانوراما و رقابتی جشنواره بینالمللی فیلم آمستردام انتخاب شددر شبکه مستند ببینید زندگی و فعالیت هنری مرتضی ممیز در «زندگی در تصویر»
در شبکه مستند ببینیدزندگی و فعالیت هنری مرتضی ممیز در زندگی در تصویرمستند زندگی در تصویر با موضوع زندگی و فعالیت هنری زنده یاد مرتضی ممیز روی آنتن شبکه مستند می رود به گزارش خبرگزاری فارس شبکه مستند سیما در روز شنبه 18 مهر مستندهایی چون دخالت مافیا در فوتبال ملی کلمبیا در دو اهنرمندانی که به مراسم ترحیم هما روستا رفتند
هنرمندانی که به مراسم ترحیم هما روستا رفتند فرهنگ > تئاتر - مراسم ترحیم هما روستا بازیگر تئاتر و سینمای ایران امروز برگزار شد و هنرمندان زیادی در این مراسم حضور یافتند مراسم ترحیم هما روستا اکبر زنجانپور مراسم ترحیم هما روستا جعفر والی و اسماعیل شنگله مراسم ترحیم همچه هنرمندانی به جشن موسیقی ما رفتند؟
چه هنرمندانی به جشن موسیقی ما رفتند فرهنگ > موسیقی - جشن موسیقی ما شب گذشته با حضور تعداد زیادی از هنرمندان موسیقی پاپ و سنتی برگزار شد جشن موسیقی ما حبیب محبیان جشن موسیقی ما رضا یزدانی جشن موسیقی ما احسان خواجهامیری جشن موسیقی ما سروش صحت جشن موسیقی ما مسعود کیمدر چهارمین نشست «گفتمان ضرب اصول» مطرح شد مهدوی: اساتید پای حرفشان بایستند/ کیایی: هنرمندان همواره م
در چهارمین نشست گفتمان ضرب اصول مطرح شدمهدوی اساتید پای حرفشان بایستند کیایی هنرمندان همواره میزبان تاریخ بوده اند قمصری می توانیم صدایمان را به گوش مسولان برسانیمرضا مهدوی گفت در حوزه کلان فرهنگی هیج دوراندیشی و راهبردی وجود ندارد اما با تمام این احوالات اگر استادان پشت شاسایت رسمی نمایشگاه کتاب فرانکفورت مدعی شد ناشران ایرانی همچنان در نمایشگاه کتاب فرانکفورت حضور دارند!
سایت رسمی نمایشگاه کتاب فرانکفورت مدعی شدناشران ایرانی همچنان در نمایشگاه کتاب فرانکفورت حضور دارند سایت رسمی نمایشگاه بین المللی کتاب فرانکفورت مدعی شد که برخی ناشران ایرانی علی رغم تحریم ایران در این نمایشگاه حضور دارند به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس سایت رسمی ندلایل موفقیت «خندوانه»از نظر عادل فردوسیپور چه دلایلی هستند؟/تاسفبار است که کتاب نمیخوانیم
دلایل موفقیت خندوانه از نظر عادل فردوسیپور چه دلایلی هستند تاسفبار است که کتاب نمیخوانیم فرهنگ > تلویزیون - عادل فردوسیپور میهمان امشب برنامه خندوانه درباره دلایل موفقیت برنامه خندوانه اظهارنظر کرد به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین او در این باره و خطاب به رامدر آیین افتتاحیه مکتب خانه آواز تهران عنوان شد شهرداری از هنرمندان مستعد آواز ایرانی حمایت می کند/ آغاز فعالیت
در آیین افتتاحیه مکتب خانه آواز تهران عنوان شدشهرداری از هنرمندان مستعد آواز ایرانی حمایت می کند آغاز فعالیت های آموزشی موسیقی در 16 فرهنگسراحمید رضا نوربخش گفت شهرداری تهران با اختصاص یارانه ای مناسب امکان حضور هنرمندان مستعد عرصه آواز ایرانی را که امکانات مالی خوبی ندارند را-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها