تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):با احمق مشورت نکن و از دروغگو یارى مجو و به دوستى زمامداران اعتماد مکن.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813268257




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سرنوشت تلخ پسری که در پر طاووس زندگی می کرد


واضح آرشیو وب فارسی:عصردنا: حتی در تفریح ها و مسافرت هایی که می رفتیم همیشه شاهد جنگ و دعوای پدر و مادرم بودم. بالاخره سر همین لج و لجبازی ها، آنها از هم جدا شدندعصردنا: فرشید جوان 25 ساله ای است که به خاطر کش روزنی های سریالی در بازداشت است. این پسر جوان که به مواد مخدر اعتیاد داشته و مدتی می شود شب ها داخل پارک ها می خوابد در تحقیقات ابتدایی به قاضی گفت: اهل تهران هستم. در خانواده ای مرفه بزرگ شده ام. من لباس های مارک دار می پوشیدم، خودروهای آخرین مدل سوار می شدم و برای خودم کسی بودم. هر چه اراده می کردم خانواده ام مهیا می کردند و هیچ کم و کسری ای نداشتم، اما آنچه مایه عذابم شده بود درگیری های تکراری و خسته کننده پدر و مادرم بود. مادربزرگم نیز با دخالت های خود آتش بیار معرکه شده بود و اجازه نمی داد یک لیوان آب خوش از گلویمان پایین برود. وی افزود: حتی در تفریح ها و مسافرت هایی که می رفتیم همیشه شاهد جنگ و دعوای پدر و مادرم بودم. بالاخره سر همین لج و لجبازی ها، آنها از هم جدا شدند. روزی که مادرم از پدرم طلاق گرفت مادربزرگ و عمه هایم با چشمانی گریان ادعا می کردند نمی گذارند اخم به ابروهایم بیاید و مرا روی پر طاووس بزرگ خواهند کرد.  تا چند ماه اوضاع خوب بود اما خیلی زود از ترحم و دلسوزی های اطرافیان خسته شدم. تنها دلخوشی ام پدرم بود. افسوس که او هم از وقتی که زن گرفت کمتر وقت می کرد با من حرف بزند و... در این شرایط روز به روز از خانه فاصله گرفتم. هیچ کس حواسش به من نبود. به سراغ مادرم رفتم. حدود دو سال با او بودم. قرص اعصاب مصرف می کرد و حالش خوب نبود. همیشه از خودم می پرسیدم ما که این قدر پول و ثروت داریم چرا زندگی مان بدریخت و تلخ است. من در کنار مادرم زندگی می کردم تا اینکه او به اصرار خاله ام ازدواج کرد. دوباره به خانه مادربزرگم برگشتم. ناپدری ام حاضر نبود مرا ببیند. پدرم و همسرش هم درگیر زندگی خودشان بودند و خوش نداشتند مزاحم شان شوم. پس از یک سال باخبر شدم ازدواج دوم مادرم به شکست انجامیده است. به سراغش رفتم، اوضاعش حسابی به هم ریخته بود، روانی شده بود و آرام و قرار نداشت. خیلی نگرانش بودم و با دیدن او عذاب می کشیدم. من برای فرار از این وضعیت با دختری جوان آشنا شدم. تینا معتاد بود و مرا هم به دام مواد انداخت. شیشه می کشیدم تا بی خیال دنیا شوم. همین بلا بیچاره ام کرد. پدرم وقتی فهمید چه بلایی سرم آمده از خانه بیرونم انداخت. مادرم هم وسایلش را جمع کرد و به خانه خاله ام رفت. من ماندم با یک دنیا خستگی و تنهایی و افسردگی. دلم شکسته بود. سوار اتوبوس شدم و به مشهد آمدم. می خواستم از راه گدایی خرج موادم را تأمین کنم. هرکس به قیافه ام نگاه می کرد سرش را تکان می داد و رو بر می گرداند. برای همین هم از مغازه ها کش روزنی می کردم. پلیس در حال سرقت دستگیرم کرد. در پایان فقط می توانم بگویم خسته ام، خسته و دلتنگ و بی پناه. واقعاً راست می گویند پول خوشبختی نمی آورد.


سه شنبه ، ۲۱مهر۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصردنا]
[مشاهده در: www.asredena.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن