واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
معرفت شناسى از ديدگاه شهيد مطهرى(ره)- (2) مطابقت علم با واقع همان گونه كه در قسمت اول گذشت، شهيد مطهرى(ره) «معرفت حقيقى» را «علم مطابق با واقع» و مطابق با واقع بودن ادراكات را فى الجمله، بديهى مى داند و معتقد است كه استدلال بر اين مطلب محال مى باشد;25 زيرا مستلزم دور يا تسلسل است. ايشان مقياس و معيار تشخيص حقيقت از خطا را منطق مى داند; يعنى: بديهيات اوليه بشرى از يك طرف و قواعد منطقى از طرف ديگر، مى توانند معيارى صحيح براى رسيدن به واقع باشند.26 براى مطابقت بديهيات با واقع، ايشان به همان توضيح قدما اكتفا كرده كه بديهيات اوليه قضايايى هستند كه صرف تصور موضوع و محمول براى تصديق در آن ها كافى است27 و انكار بديهيات اوليه مستلزم شك در همه چيز و مساوى با سوفسطاگرى است.28 حاصل آن كه در بخش بديهيات، بداهت مساوى با صدق است و تصديق در آن ها در واقع، فهم صدق آن هاست. توضيح آن كه در اين قضايا، انسان به ثبوت محمول براى موضوع و نيز اين كه خلاف آن محال است، يقين دارد; يعنى: محال است اين محمول براى موضوع ثابت نباشد و يا وجود اين دو يقين، انسان در واقع، به فهم صدق نايل آمده و واقع را همان گونه كه هست، درك كرده. حتى انسان در باب بديهيات، يقين دارد كه هر كس و هر موجود ديگرى اگر موضوع و محمول را درست درك نمايد، يقين به ثبوت محمول براى موضوع پيدا مى كند; يعنى: هر عقلى و ذهنى اگر مفهوم «كل» و «جزء» را درست درك نمايد، بدون درنگ و ترديد، حكم مى كند به اين كه «هر كل از جزء خود بزرگ تر است.» لازم به ذكر است كه بعضى از بزرگان علاوه بر تبيين مزبور براى مطابقت بديهيات اوليه با ارجاع قضاياى بديهى اوّلى به علوم حضورى، سعى در تبيين مطابقت آن ها كرده اند; يعنى: همچنان كه مرحوم علاّمه طباطبائى و شهيد مطهرى(ره) در مفاهيم تصورىِ معقولات ثانيه فلسفى و منشأ انتزاع آن ها از علوم حضورى و ارجاع آن ها به اين علوم كمك گرفته اند، ايشان نيز در زمينه بعضى از قضاياى تشكيل شده از معقولات ثانيه فلسفى و امثال آنيعنى: قضاياى بديهى اوّلىاز علوم حضورى كمك گرفته است. توضيح آن كه قضاياى بديهى اوّلى غالباً تحليلى است. «قضاياى تحليلى» قضايايى است كه معناى محمول در دوره موضوع نهفته است; مثل قضيه «هر معلولى علتى دارد» كه معناى «علت داشتن» در ضمن معناى معلول نهفته است و انسان به علم حضورى اين معنا را مى يابد; يعنى معناى محمول در درون موضوع نهفته است و همين دريافت حضورى، ملاك مطابقت آن ها با واقع مى باشد.29 شهيد مطهرى(ره) بداهت بديهيات و مسبوق نبودن تصديق آن ها را به هيچ تجربه حسى با مسبوق بودن تصورات آن ها به حس و فطرى نبودن تصورات آن ها منافى نمى داند. يعنى چه بسا يك قضيه بديهى، داراى تصورات اكتسابى باشد و انسان تصورات آن را از بدو تولد به همراه خود نداشته است. ايشان بديهيات اوليه و تصورات موجود در آن را ذاتى نفس و لازم سرشت آدمى نمى داند، بلكه معتقد است تصورات آن ها به تدريج، براى انسان ها حاصل شده و آن ها در بدو تولد، فاقد هر گونه علم حصولى بوده اند و حواس ظاهرى و باطنى به تدريج، انسان را داراى تصور و سپس عقل او را واجد تصديق كرده است.30 پس فلاسفه اسلامى عقل گرابه معناى غربى آننيستند كه برخى از مفاهيم و قضايا را لازمه عقل و سرشت و نهاد آدمى مى دانند. به عنوان مثال، در قضيه «هر كل از جزء خود بزرگ تر است»، كه بديهى اوّلى است و تصديق آن مسبوق به هيچ استدلال و تصديق ديگرى نمى شود، مفهوم «كل» و «جزء» به تدريج، براى انسان حاصل شده و مسبوق به حس مى باشد و انسان در بدو تولد فاقد آن ها بوده است. در بخش مطابقت ذهن و صور ذهنى با صفات موجودات خارجى و ويژگى ها و چيستى شان، شهيد مطهرى(ره) همچون فلاسفه پيش از خود، از اين موضوع بحث تحت عنوان «وجود ذهن» بحث كرده است. «وجود ذهنى» يعنى اين كه ماهيات موجودات خارجى همان گونه كه در خارج به وجود خارجى موجود مى شوند، در ذهن نيز به وجود ذهنى موجود مى گردند. بنابراين، موجودات ذهنى و خارجى وحدت ماهوى دارند و همين وحدت موجب مطابقت ذهنى با خارج مى گردد.در بحث وجود ذهنى، سه موضوع مورد توجه است: 1ـ علم اضافه عالم به خارج نيست، بلكه انطباع صور ذهنى در ذهن است. 2ـ بين وجود و عدم واسطه اى نيست و احكام ايجابى بر معدومات به دليل وجود ذهنى آن هاست، نه ثبوت خارجى شان. 3ـ علوم ما مطابق با واقع است; چون ماهيت آتش خارجى و آتش ذهنى و ديگر ماهيات، واحد مى باشد و اختلاف آن ها در وجود است، نه در ماهيت. دلايل شهيد مطهرى(ره) بر اين مطلب همان دليل فلاسفه پيش از اوست; يعنى: تصور معدوم و حكم ايجابى بر معدوم و تصور مفاهيم كلى و امثال آن كه همه بيانگر صور ذهنى آن هاست، نه اضافه عالم به خارج و نه وجود واسطه اى بين موجود و معدوم در خارج. ولى روشن است كه اين دلايل مطابقت ذهن با خارج و وحدت ماهوى را اثبات نمى كنند. از اين رو، شهيد مطهرى(ره) با اعتراف به اين موضوع، مسأله مطابقت ذهنى با عين را در اين بخش از ادراكات بشرى مسلّم و مفروغ عنه فلاسفه اسلامى گرفته اند و معتقدند كه اگر كسى اين حد از مطابقت را نپذيرد سر از سوفسطاگرى و شكّاكيت درمى آورد و حتى تبعيض در باب مطابقت را نيز جايز نمى شمارد كه كسى در بخشى از ادراكات قايل به مطابقت باشد و در بخشى قايل نباشد; زيرا همين كه خطا به بخشى از ادراكات راه يافت، به همه آن ها سرايت مى كند. ايشان استفاده از اصل علّيت را نيز براى مطابقت ذهن با عين جايز نمى شمارد.31 به نظر مى رسد كه در اين بخش از مطالب، نتوان با شهيد مطهرى(ره) موافقت كرد; زيرا: اولاً، صرف انكار مطابقت ذهن با عالم جسمانى و يا مفاهيم ماهوى، مساوى با سوفسطاگرى نيست; چون با قبول عالم مجرّدات، اصل وجود عالم جسمانى، پذيرش انسان هاى ديگر و انكار مطابقتدر بخش ويژگى ها و صفات موجودات جسمانىانسان سوفسطايى و شكّاك قلمداد نمى گردد، بلكه شاك در بخشى از حقايق مى باشد. ثانياً، مسلّم و مفروض گرفتن مطابقت ذهن با خارج مصادره به مطلوب است و پاسخ گوى شبهات نيست. ثالثاً، با استفاده از اصل علّيت و سنخيت بين علت و معلول، مى توان به بخشى از صفات و ويژگى هاى عالم خارج پى برد و مطابقت را در بخشى از صفات و خصوصيات عالم خارج همچون شكل، بُعد، حجم، حركت و امثال آن اثبات كرد. در غير اين صورت، راه مسدود و يا منحصر به بحث «وجود ذهنى» نيست. حاصل آن كه در بخش بديهيات اوليه، مطابقت با دو شيوه تبيين شده است: شيوه قدما كه شهيد مطهرى(ره) نيز همان بيان را انتخاب كردند و شيوه بعضى از بزرگان كه بديهيات اوليه را به علوم حضورى ارجاع مى دادند. در بخش مفاهيم ماهوى و وجود ذهنى نيز دلايل ايشان وافى به مقصود نيست و بايد از اصل علّيت و سنخيت بين علت و معلول كمك گرفت. كار مهم شهيد مطهّرى(ره) در معرفت شناسى، علاوه بر تقريرى بسيار زيبا و ناظر به شبهات روز در مسائل فلسفى و معرفت شناسى، ارجاع مفاهيم فلسفى به علوم حضورى، به خصوص مفهوم علت و معلول، است كه پاسخ گوى شبهات مهمى در اين بخش بوده. مسلّم است كه اين حركت تكاملى نياز به تكميل و ادامه دارد و همه محققان و قلم به دستان و كسانى كه با اين مباحث آشنايى دارند بايد گام هاى بعدى را بردارند. پينوشتها: 25ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 96 و 99 26ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 3435، 100108، 130132 / شناخت، ص 203207 27ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 92 28ـ همان، ج 2، ص 102 29ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، چاپ دوم، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1366، ج 1، درس 19 30ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 817 31ـ اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، صص 42-41 منبع:ماهنامه معرفت، ش26 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]