تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):چه چيز مانع مى شود كه هر گاه بر يكى از شما غم و اندوه دنيايى رسيد، وضو بگيرد و به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833822102




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چاه اين باديه از نقش قدم بيشترست


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چاه اين باديه از نقش قدم بيشترست
چاه اين باديه از نقش قدم بيشترستشاعر : صائب تبريزي بي‌چراغ دل آگاه به اين راه مروچاه اين باديه از نقش قدم بيشترستکه بي گواهي خاطر به هيچ راه مرومرا ز خضر طريقت نصيحتي يادستنشسته روي به ديوان صبحگاه مروچو غنچه دست و رخي تازه کن به شبنم اشکبگذار رعنايي ز سر، بيزار از نيرنگ شوچون شبنم روشن گهر، با خار و گل يکرنگ شوگر باده نتواني شدن، منصور وار آونگ شوزنهار در دار فنا، انگور خود ضايع مکنبا دشمنان کن آشتي، با خويشتن در جنگ شوخصم دروني از برون، بارست بر دل بيشتردر بهاران مست و در فصل خزان ديوانه شوروزگار زندگاني را به غفلت مگذرانمستي بي درد سر خواهي، لب پيمانه شومشرق خميازه مي‌سازد دهن را حرف پوچچون ره خوابيده، بار خاطر صحرا مشواز جهان آب و گل بگذر سبک چون گردبادبرگ چون شد زرد، از باد خزان غافل مشودر کهنسالي ز مرگ ناگهان غافل مشودولتي چون رو دهد، از دوستان غافل مشواز چراغي مي‌توان افروخت چندين شمع راکز من اگر شکسته تري يافتي بگوسوگند مي‌دهم به سر زلف خود ترابر فروغ خويش مي‌لرزد چراغ صبحگاهنيست در پايان عمر از رعشه پيران را گزيرحل اين عقد ز سرپنجه‌ي تدبير مخواههست در قبضه‌ي تقدير، گشاد دل تنگزينهار از آب حيوان عمر جاويدان مخواهمرگ بي‌منت، گواراتر ز آب زندگي استتر مي‌کنم به خون جگر، نان سوختهچون لاله گرچه چشم و چراغم بهار راکنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکستهدلگير نيست از تن، جانهاي زنگ بستهگوهر نمي‌شود بند، در رشته‌ي گسستهمژگان من نشد خشک، تا شد جدا ز رويتکه چون بادام آوردند در باغم نظربستهنگردد چون کف افسوس هر برگ نهال من؟ز هم مي‌ريزد اوراق خزان آهسته آهستهز پيري مي‌کند برگ سفر يک يک حواس منتو در کنار من و شرم از ميان رفتهدو دولت است که يکبار آرزو دارم:زان دم که سبوي ميم از دوش فتادهسر بر تن من نيست ز آشفته دماغيبه دست رعشه دارم ساغر سرشار افتادهبه آب روي خود در منتهاي عمر مي‌لرزمما را ز خويش بستان، خود را دمي به ما دهبيگانگي ز حد رفت، ساقي مي صفادهاز دست رفتگانيم، دستي به دست ما دهاز پا فتادگانيم، در زير پا نظر کندر عذر خشم بيجا، يک بوسه‌ي بجا دهديوان ما و خود را، مفکن به روز محشرشمار قطره‌ي باران کن و پياله بده!نمي‌دهي قدح بي شمار اگر ساقيبه ذوق نشاه‌ي طفلي، مي دو ساله بدهبه ياد هر چه خوري، مي همان نشاط دهداز سرمه‌ي سياهي منزل چه فايده؟اکنون که شد سفيد مرا چشم انتظاردر گلوي تشنه‌ام چون سنگ مي‌گردد گرهبعد عمري چون صدف گر قطره‌ي آبي خورمچون گوهرست قسمت من از دو سو گرهاز هجر و وصل نيست گشايش دل مراخضر و حيات جاويد، ما و مي دو سالهکيفيت است مطلب از عمر، نه درازيچون خانه ندارم خبر از صاحب خانههر چند برآورده‌ي آن جان جهانمنفس راست چون کرد، گردد روانهخوشا رهنوردي که چون صبح صادقز کار سيه روزگاران چو شانهبه دست تهي مي‌گشايم گرههامجو چون خضر، هستي جاودانهز استادن آب روان سبز گرددما دلشکسته‌ايم و تو هم دلشکسته‌اياي زلف يار، اينقدر از ما کناره چيست؟تو بيخبر هنوز ميان را نبسته‌ايگردد سفر ز خويش فشاندند همرهانخواهي افتادن به هر جانب که مايل گشته‌ايکهنه ديوار ترا دارد دو عالم در مياندامان فرصتي است که از دست داده‌ايپيراهني که مي‌طلبي از نسيم مصرجز دست اختيار که بر هم نهاده‌ايبر روي هم هر آنچه گذاري و بال توستدل به دريا کرده‌اي، کشتي به طوفان داده‌ايکيستم من، مشت خار در محيط افتاده‌ايوادي امکان ندارد همچو من افتاده‌ايبر نمي‌خيزد به صرصر نقشم از دامان خاکجز غم روزي ندارد روزي آماده‌ايبا جگر خوردن قناعت کن که اين مهمانسراچون آب اگر چه خون مرا نوش کرده‌ايشکر توام ز تيغ زبان موج مي‌زنداي گل مگر ز ديده‌ي من آب خورده‌اي؟بسيار آشنا به نظر جلوه مي‌کنيارزان مده ز دست، که يوسف خريده‌ايدر پله‌ي غرور تو دل گر چه بي بهاستغرقه‌اي را دستگيري مي‌کند هر پاره‌ايدر شکست ماست حکمتها، که چون کشتي شکستکه دارد خنده‌ي گل، گريه‌ي تلخ گلاب از پيمشو زنهار ايمن از خمار باده‌ي عشرتاگر دل شبي از کاروان جدا افتيز ناله‌هاي غريبانه منع ما نکنيچون دست دست توست، به دست حمايتياز تندباد حادثه شمع مرا بخرتو اي باد سحرگاهي کجا در بوستان بودي؟من آن روزي که چون شبنم عزيز اين چمن بودمبس نيست ترا آنچه ز پرواز کشيدي؟در کنج قفس چند کني بال فشاني؟بيهوده چرا منت پرداز کشيدي؟اي آينه، در روي زمين ديدنيي نيستنااميدي خبري نيست که يکبار آريرحم کن بر دل بي‌طاقت ما اي قاصدمشو غافل ز حال تلخکامان تا ثمر داريدو روزي نيست افزون عمر ايام برومنديدر خواب بهارست خزاني که تو داريدر گلشن حسن تو خلل راه ندارددر دست بجز سينه‌ي صد چاک چه داري؟از صحبت باد سحر اي غنچه‌ي بي دلکه درين دايره امروز تو نامي دارياي عقيق از من لب تشنه فراموش مکنبه حلالي خور اگر آب حرامي داريچون گره شد به گلو لقمه‌ي غم، باده طلبخبرت نيست که در پي چه خزاني دارياي گل شوخ که مغرور بهاران شده‌ايدل ما دردمندان چشم بيمارست پنداريبه فکر چاره‌ي ما هيچ صاحبدل نمي‌افتدکه درياي سراب و ابر تصويرست پنداريچنان از موج رحمت شد زمين و آسمان خاليطعام اين خسيسان آب شمشيرست پنداريمرا از زندگاني سير کرد از لقمه‌ي اولکه سبکباري خود را به خزان نگذارينخل اميد تو آن روز شود صاحب برگتا بنا بر سر اين ريگ روان نگذاريعمر چون قافله ريگ روان در گذرستکار ما را به اميد دگران نگذاريما به اميد عطاي تو چنين بيکاريمپيش فلک شکايت دونان چه مي‌بري؟اين دزدها تمام شريکند با عسستو هم يک حلقه افزودي به زنجير من اي قمريبه اميد رهايي با تو حال خويش مي‌گفتمنمي‌دانم ز نزديکي کنم فرياد، يا دوريتويي در ديده‌ام چون نور و محرومم ز ديدارتعروج دار دارد نشاه‌ي صهباي منصوريز حرف حق درين ايام باطل بوي خون آيدتا به امروز به اين مرگ نمرده است کسيلب نهادم به لب يار و سپردم جان رادامن ابر بهاران نفشرده است کسيريزش اشک مرا نيست محرک در کاردر ميان اينقدر بيدار، چون خوابد کسي؟چشم بيداري است هر کوکب درين وحشت سرااز که ديگر در جهان چشم وفا دارد کسي؟عمر با صد ساله الفت بيوفايي کردورفتمي‌روم از خود برون، شايد که پيش آيد کسيدر جهان آگهي خضري دچار من نشدگوشه‌ي امني که يک ساعت بياسايد کسينيست غير از گوشه‌ي دل در جهان آب و گلچند در فکر زمين و غم حاصل باشي؟غم بي حاصلي خويش نخوردي يک بارکه شمع مردم آينده باشيچنان گرم از بساط خاک بگذراز گريبان سرزند از هر چه دامن مي‌کشيسوز پنهاني چو شمع آخر گريبانم گرفتدل چراغي است که روشن شود از خاموشيسينه باغي است که گلشن شود از خاموشيکه جهاني همه يک تن شود از خاموشيکثرت و تفرقه در عالم گفتار بوددر حريم سينه‌ي من دل نبودي کاشکيهر چه از دل مي‌خورم، از روزيم کم مي‌کنندروز اول اين قفس را در گشودي کاشکيآن که آخر سر به صحرا داد بي بال و پرمخضر، حيرانم، چه لذت مي‌برد از زندگينيست جز داغ عزيزان حاصل پايندگياز سفيديهاي موي من چراغ زندگيهمچو شمع صبح مي‌لرزد به جان خويشتنشيري که خورده بوديم، در روزگار طفليشد از فشار گردون، موي سفيد و سر زدکز نچيدن مي‌توان يک عمر گل چيد از گليزينهار از لاله رخساران به ديدن صلح کنچون ملک نيستي نتوان يافت عالميهمسايه‌ي وجود نباشد اگر عدمهم برون از عالمي، هم در کنار عالميهمچو بوي گل که در آغوش گل از گل جداستهميشه خرمن گل در کنار داشتميزبان شکوه اگر همچو خار داشتميچه گنجها به يمين و يسار داشتميز دست راست ندانستمي اگر چپ رازهري که چشيدن نتواني، نچشانياز دور نيفتد قدح بزم مکافاتخوشدل چه به عمر خود و مرگ دگراني؟پيش و پس اوراق خزان نيم نفس نيستاز شمع ياد گيريد، آداب زندگانيطومار زندگي را، طي مي‌کند به يک شبسهل است دست شستن، از آب زندگانياز باده توبه کردن مشکل بود، وگرنهکه به يوسف ندهد وقت سفر پيرهنيدل نبندند عزيزان جهان در وطنيکه پريشان شود از ناله‌ي من انجمنيدر سپند من سودازده آتش مزنيدآنقدر خواب نگه دار که در گور کنيچند در خواب رود عمر تو اي بي پروا؟مي به دست آر که خون در جگر خاک کنيپيش ازان دم که کند خاک ترا در دل خونآنقدر نيست که پيراهن خود چاک کنيبرگ عشرت مکن اي غنچه که ايام بهارکه مشت خاکي ازين خاکدان به سر نکني؟زمين، سراي مصيبت بود، تو مي‌خواهيمي‌کشي آخر چراغي را که روشن مي‌کنينيستي گردون، ولي بر عادت گردون تو همدر خانه‌ي شکسته اقامت چه مي‌کني؟زير سپهر، خواب فراغت چه مي‌کني؟در کوهسار سنگ ملامت چه مي‌کني؟اي عقل شيشه بار که گل بر تو سنگ بوداي خانمان خراب، براي چه مي‌کني؟تعمير خانه‌اي که بود در گذار سيليک دو ساغر نوش کن تا عالم ديگري شويخاطر از وضع مکرر زود در هم مي‌شودسيل زنجير جنون سر به بيابان ندهيمي‌خورد شهر به هم، گر تو ستمگر يک روزتو بي‌پروا برون از عهده‌ي يک دل نمي‌آييصنوبر با تهيدستي به دست آورد صد دل رااگر از کاروان همچون خبر بيرون نمي‌آييمشو از ناله‌ي افسوس غافل چون جرس، ياريکه گر عالم شود زير و زبر بيرون نمي‌آييچنان در خانه‌ي آيينه محو ديدن خويشيهنوز از دور گردن مي‌کشد آهوي صحراييکمند زلف در گردن گذشتي روزي از صحراگرد هدف نگردد، تيري که شد هواييجان هواپرستان، در فکر عاقبت نيستچون سرو فشرديم قدم بر لب جوييچشمي نچرانديم درين باغ چو شبنمدر صبح چنين، تازه نکرديم وضوييبا موي سفيد اشک ندامت نفشانديم
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن