واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گاه آن آمد که با مردان سوي ميدان شويمشاعر : سنايي غزنوي يک ره از ايوان برون آييم و بر کيوان شويمگاه آن آمد که با مردان سوي ميدان شويمخانهپردازيم و سوي خانهي يزدان شويمراه بگذاريم و قصد حضرت عالي کنيمبيزن و فرزند و بيخان و سر و سامان شويمطبل جانبازي فرو کوبيم در ميدان دلگاه با رخت غريبي نزد آن ويران شويمگاه با بار مذلت سوي آن مسجد دويمگاه در کنج خرابي با سگان هم خوان شويمگاه در صحن بيابان با خران همره بويمگاه چون ارباب دولت نقش شادروان شويمگاه چون بي دولتان از خاک و خس بستر کنيمگاه در حال ضرورت يار هر نادان شويمگاه از ذل غريبي بار هر ناکس کشيمگه ز عشق خانمان چون عاشقان پژمان شويمگاه بر فرزندگان چون بيدلان واله شويمگاه در آتش بويم و گاه در طوفان شويماز فراق شهر بلخ اندر عراق از چشم و دلگه به دست ملحدان چون آب در آبان شويمگه بعون همرهان چون آتش اندر دي بويمما به تکبيري عصاي موسي عمران شويمملحدان گر جادوي فرعونيان حاضر کننداز نشابور و ز طوس و مرو زي همدان شويمغم نباشد بيش ما را زان سپس روزي که مازهرمان حلوا شود آنشب که در حلوان شويماز پي بغداد و کرخ و کوفه و انطاکيهتازه رخ چون برگ و شاخ از قطرهي باران شويمچون بدارالملک عباسي امامي آمديمجان قدم سازيم و سوي تربت نعمان شويماز براي حق صاحب مذهب اندر تهنيتچون ز قادسيه سوي عقبهي شيطان شويمبا شياطين کين کشيم از خنجر توفيق حقهمچو ريگ نرم پيش باد سرگردان شويمپاي چون در باديهي خونين نهاديم از بلاچون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويمزان يتيمان پدر گم کرده ياد آريم بازز آرزوي آن جگر بندان جگر بريان شويماز پدر وز مادر و فرزند و زن ياد آوريمگرد بالينشان نبينم ار دمي نالان شويمدر تماشاشان نيابيم ار گهي خوش دل بويمچون نباشد اين عزيزان سخت بيدرمان شويمدر غريبي درد اگر بر جان ما غالب شودمهرباني ني که آبي آرد ار عطشان شويمغمگساري نه که اشگي بارد از غمگين بويمني پسر در بر که ما از روي او شادان شويمنه پدر بر سر که ما در پيش او نازي کنيمهمچو يعقوب پسر گم کرده با احزان شويمچون رخ پيري ببينيم از پدر ياد آوريمآه اگر در منزلي ما صيد گورستان شويمباشد اميدي هنوز ار زندگي باشد وليکناچشيده هيچ شربت هر زمان حيران شويمحسرت آن روز چون بر دل همي صورت کنيمبيجمال دوستان و اقربا مهمان شويمآه اگر يک روز در کنج رباطي ناگهانما به زير خاک ره با خاک ره يکسان شويمهمرهان حج کرده باز آيند با طبل و علمما به تيغ قهر حق کشتهي غريبستان شويمقافله باز آيد اندر شهر بيديدار ماما به زير خاک چون در پيش مه کتان شويمهمرهان با سرخ رويي چون به پيش ماه شبما به هر ساعت همي طعمهي دگر کرمان شويمدوستان گويند حج کرديم و ميآييم بازهم دريغي نيست گر ما نيز چون ايشان شويمني که سالي صدهزار آزاده گردد منقطعما به پيش خدمت او از بن دندان شويمگر نهنگ حکم حق بر جان ما دندان زندهديه جان سازيم و استقبال آن پيکان شويمرو که هر تيري که از ميدان حکم آمد به ماچون بدو دانا شديم از علم خود نادان شويمچون بدو باقي شديم از جسم خود فاني شويماين شرف ما را نه بس کز تيغ او قربان شويمگر نباشد حج و عمره ور مي و قربان گو مباشما ز روي استقامت سرو اين بستان شويماين سفر بستان عياران راه ايزدستما به بوي جرعهاي مولاي اين مستان شويمحاجيان خاص مستان شراب دولتندتا سزاوار قبول حضرت قرآن شويمنام و ننگ و لاف و اصل و فضل در باقي کنيمچون بپالوديم ازو خالص چو زر کان شويمباديه بوتهست و ما چون زر مغشوشيم راستخوي اين مردان گريم و گوي اين ميدان شويمباديه ميدان مردانست و ما نيز از نيازچون پديد آيد جمال کعبه جان افشان شويمگر چه در ريگ روان عاجز شويم از بيدلييا به کام حاسدان گرديم يا سلطان شويميا به دست آريم سري يا برافشانيم سريا به زير پشتهي ريگ روان پنهان شويميا پديد آييم در صحراي مردان همچو کوه
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 772]