واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
وان همسر عزيز که از عده دست داشتشاعر : سعدي خواهد که باز بستهي عقد فلان شودوان همسر عزيز که از عده دست داشتپس گفت و گوي بر سر باغ و دکان شودميراث گير کم خرد آيد به جست و جويدر زير خاک با غم و حسرت نهان شودنامي ز ما بماند و اجزاي ما تمامآن نام نيز گم شود و بينشان شودو آنگه که چند سال برين حال بگذردو آن جسم زورمند کفي استخوان شودو آن صورت لطيف شود جمله زير خاکو آن خاک و خشت دست کش گل گران شوداز خاک گورخانهي ما خشتها پزندگاهي شود بهار و دگر گه خزان شوددوران روزگار به ما بگذرد بسيتنها ز بهر عرض قرين روان شودتا روز رستخيز که اصناف خلق رادر فصل هر فصيله به کلي روان شودحکم خداي عزوجل کائنات رادر موقف محاسبه يک يک عيان شوداز گفتن و شنيدن و از کردههاي بديک سر سبک برآيد و يک سر گران شودميزان عدل نصب کنند از براي خلقآنجا يکي غمين و يکي شادمان شودهر کس نگه کند به بد و نيک خويشتنهر کس ازو گذشت مقيم جنان شودبندند باز بر سر دوزخ پل صراطدر خواري و عذاب ابد جاودان شودو آن کس که از صراط بلرزيد پاي اوو احرار را عنايت حق سايبان شوداشرار را حرارت دوزخ کند قبولبس قد همچو تير ز هيبت کمان شودبس روي همچو ماه ز خجلت شود سياهعشرت سراي جنت اعلي مکان شودبس شخص بينوا که ورا از علو قدربوي بهشت بشنود و نوجوان شودبس پير مستمند که در گلشن مرادبا صد هزار غصه قرين هوان شودمسکين اسير نفس و هوا کاندران مقامعاصي چگونه در خور آن برگ خوان شودبرگي که از براي مطيعان کشد خدايحق را به خوان لطف و کرم ميهمان شودخرم دلي که در حرمآباد امن و عيشسعدي يقين به جنت و خلدت چه سان شوداين کار دولتست نداند کسي يقينوانها که کردهايم يکايک عيان شودروزي که زير خاک تن ما نهان شودآن دم که عازم سفر آن جهان شوديارب به فضل خويش ببخشاي بنده رامهلت بيابد از اجل و کامران شودبيچاره آدمي که اگر خود هزار سالبا صدهزار حسرت از اينجا روان شودهم عاقبت چو نوبت رفتن بدو رسدبر بستر هوان فتد و ناتوان شودفرياد از آن زمان که تن نازنين ماهر دم کسي به رسم عيادت روان شوداصحاب را ز واقعهي ما خبر کننددر جستن دوا به بر اين و آن شودو آن کس که مشفقست و دلش مهربان ماستدر حال ما چو فکر کند بدگمان شودوانگه که چشم بر رخ ما افکند طبيبما را بدان اميد بسي در زيان شودگويد فلان شراب طلب کن که سود تستوآن يک دو روز بر سر سود و زيان شودشايد که يک دو روز دگر مانده عمر ماکاحوال بر چگونه و حال از چه سان شودياران و دوستان همه در فکر عاقبتو آن رنگ ارغواني ما زعفران شودتا آن زمان که چهره بگردد ز حال خويشکز لاغري بسان يکي ريسمان شودو آن رنج در وجود به نوعي اثر کندنيز از عمل بماند و بيبادبان شوددر ورطهي هلاک فتد کشتي وجودچون بنگريم ديدهي ما خونفشان شودآمد شد ملائکه در وقت قبض روحشيريني شهادت ما در زبان شودبايد که در چشيدن آن جام زهرناکقول زبان، موافق صدق جنان شوديا رب مدد ببخش که ما را در آن زمانتا از عذاب خشم تو جان در امان شودايمان ما ز غارت شيطان نگاه دارمرغ از قفس برآيد و در آشيان شودفيالجمله روح و جسم ز هم متفرق شوندور پاک باشد او زبر آسمان شودجان ار بود پليد شود در زمين فرووز بم و زير، خانه پر آه و فغان شودآوازه در سراي در افتد که خواجه مردوز يک طرف کنيز به زاري کنان شوداز يک طرف غلام بگريد به هاي هايجزع دو ديده پر ز عقيق يمان شوددر يتيم گوهر يکدانه را ز اشکاوراد ذاکران ز کران تا کران شودتابوت و پنبه و کفن آرند و مرده شويبعد از نماز باز سر خانمان شودآرند نعش تا به لب گور و هر که هستمحبوس و مستمند در آن خاکدان شودهر کس رود به مصلحت خويش و جسم ماوين جمله حکمها ز پي امتحان شودپس منکر و نکير بپرسند حال ماآن خاکدان تيره به ما گلستان شودگر کردهايم خير و نماز و خلاف نفسآتش در اوفتد به لحد هم دخان شودور جرم و معصيت بود و فسق کار مابا گريه دوست همدم و همداستان شوديک هفته يا دو هفته کم و بيش صبح و شامبهر ريا به خانهي هر گورخوان شودحلوا سه چار سخن شب جمعه چند بار
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 391]