واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي نفس اگر به ديدهي تحقيق بنگريشاعر : سعدي درويشي اختيار کني بر توانگرياي نفس اگر به ديدهي تحقيق بنگريتو نيز با گداي محلت برابرياي پادشاه شهر چو وقتت فرا رسدنوبت به ديگري بگذاري و بگذريگر پنج نوبتت به در قصر ميزنندبا کس به سر همي نبرد عهد شوهريدنيا زنيست عشوهده و دلستان وليکاين جرم خاک را که تو امروز بر سريآهسته رو که بر سر بسيار مردمستديگر که چشم دارد ازو مهر مادري؟آبستني که اين همه فرزند زاد و کشتدل ميبرد به غاليه اندوده چادرياين غول روي بستهي کوته نظر فريبدر چه فکند غمزهي خوبان به ساحريهاروت را که خلق جهان سحر ازو برندبا نفس اگر برآيي دانم که شاطريمردي گمان مبر که به پنجه است و زور کتفاين بيهنر بمير که از گربه کمتريبا شير مرديت سگ ابليس صيد کرددر ورطهاي که سود ندارد شناوريهشدار تا نيفکندت پيروي نفسدر کار آخرت کني انديشه سرسريسر در سر هوا و هوس کردهاي و نازاي بدمعاملت به همه هيچ ميخريدنيا به دين خريدنت از بيبصارتيستنزديک عارفان حيواني محقريتا جان معرفت نکند زنده شخص راور صورتش نمايد زيباتر از پريبس آدمي که ديو به زشتي غلام اوستنيکونهاد باش که پاکيزه پيکريگر قدر خود بداني قدرت فزون شوددرياب وقت خويش که درياي گوهريچندت نياز و آز دواند به بر و بحرليکن چو پرورش بودت دانهي دريپيداست قطرهاي که به قيمت کجا رسدبشناس قدر خويش که گوگرد احمريگر کيمياي دولت جاويدت آرزوستکي بر هواي عالم روحانيان پري؟اي مرغ پايبسته به دام هواي نفسکاندر طلب چو بال بريده کبوتريباز سپيد روضهي انسي چه فايدهدر اوج سدره کوش که فرخنده طايريچون بوم بدخبر مفکن سايه بر خراببيدار باش تا پي او راه نسپريآن راه دوزخست که ابليس ميرودکاندر کمند دشمن آهخته خنجريدر صحبت رفيق بدآموز همچنانراهي به س عاقبت اکنون مخيريراهي به سوي عاقبت خير ميروددر حلقهاي به صورت و چون حلقه بر دريگوشت حديث ميشنود، هوش بيخبرچون کبر کردي از همه دونان فروتريدعوي مکن که برترم از ديگران به علمگر در عمل نکوشي نادان مفسرياز من بگوي عالم تفسيرگوي رابا علم اگر عمل نکني شاخ بيبريبار درخت علم ندانم مگر عملورني ددي، به صورت انسان مصوريعلم آدميتست و جوانمردي و ادبوز حب جاه در طلب علم ديگرياز صد يکي به جاي نياورده شرط علمچشم از براي آن بود آخر که بنگريهر علم را که کار نبندي چه فايدههر نکته را هزار دلايل بياوريامروزه غرهاي به فصاحت که در حديثگر علتي بگويي و عذري بگستريفردا فصيح باشي در موقف حسابمر شوي کرده را نبود زيب دختريور صد هزار عذر بخواهي گناه راتو بيهنر کجا رسي از نفسپروريمردان به سعي و رنج به جايي رسيدهاندعارف به ذات شو نه به دلق قلندريترک هواست، کشتي درياي معرفتگر بهتري به مال، به گوهر برابريدر کم ز خويشتن به حقارت نگه مکنکون خرت شمارد اگر گاو عنبريور بيهنر به مال کني کبر بر حکيماين هر دو قرن اگر بگرفتي سکندريفرمانبر خداي و نگهبان خلق باشتا در رضاي خالق بيچون به سر بريعمري که ميرود به همه حال جهد کنليکن تو را چه غم که به خواب خوش اندريمرگ آنک اژدهاي دمانست پيچ پيچباري ز تنگناي لحد ياد ناوريفارغ نشستهاي به فراخاي کام دلاز سر بنه غرور کيايي و سروريباري گرت به گور عزيزان گذربودبر هم شکسته صورت بتهاي آزريکانجا به دست واقعه بيني خليلوارمسکين به خشت بالشي و خاک بستريفرق عزيز و پهلوي نازک نهاده تنبردند گنج عافيت از کنج صابريتسليم شو گر اهل تميزي که عارفانطغراي نيکبختي و نيل بداختريپيش از من و تو بر رخ جانها کشيدهاندروزي نکرد چون نکشد غل مدبريآن را که طوق مقبلي اندر ازل خدايبيگانگي مورز که در دين برادريزنهار پند من پدرانه است گوش گيردر وقت مرگ اشعث و در گور اغبريننگ از فقير اشعث اغبر مدار از آنکدامنکشان سندس خضرند و عبقريدامن مکش ز صحبت ايشان که در بهشتچون آسمان به زهره و خورشيد و مشتريروي زمين به طلعت ايشان منورستخواهي ز پادشاه سخن داد شاعريدر بارگاه خاطر سعدي خرام اگرملک عجم گرفته به تيغ سخننوريگه گه خيال در سرم آيد که اين منمبا کف موسوي چه زند سحر سامري؟بازم نفس فرو رود از هول اهل فضلدر شهر آبگينه فروشست و جوهريشرم آيد از بضاعت بيقيمتم وليک
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 482]