واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چون صبحدم عيد کند نافه گشائيشاعر : خاقاني بگشاي سر خم که کند صبح نمائيچون صبحدم عيد کند نافه گشائيچون صبح نمود آن صدف غاليه سائيآن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبحهم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائيدر خمکده زن نقب که در طاق فلک صبحخوش کن نفس از مشک و مي انگار صبائيچون گشت صبا خوش نفس از مشک و مي صبحبرساز ستا چاک زد اين سبز دوتائيمرغ از گلو الحان ستا ساخت دم صبحرستي خورد از خوانچهي زرين سمائيشو خوانچه کن از زهره دلان پيش که گيتياز خوانچهي گردون نکني زله گدائيچون خوانچه کني تا ز سر گرسنه چشمينانت ز چه شيرين و تو چون تلخ ابائيچون خوانچهي گردون که نوالت همه زهر استاين افعي پيچان که کند عمر گزائيچون پوست فکند و ز دهان مهره برآورددل مرده در اين دخمهي پيروزه وطائيمي نوش کن و جرعه بر اين دخمه فشان ز آنکگر طفل نهاي سغبهي بازيچه چرائي؟بازيچه شمر گردش اين گنبد بازيچمرغان سليمان و پريروي سبائيجام است چو اشک خوش داود و همه بزمتعويذ خرد گم کني و سلسله خائيچون روي پري بيني و آن سلسلهي زلفاي عقل چه درد سري ، اي مي چه دوائيبشکست نفس در گلوي بلبله، بس گفتتا مرغ صراحي کندت نغز نوائيآن لعل لعاب ازدهن گاو فرو ريزدرياکش از آن ماهي اگر مرد صفائيمجلس همه دريا و قدحها همه ماهي استجان پريان، کز تن خم يافت رهائياز پيکر گاو آيد در کالبد مرغوز ماهي سيمين سوي دلهاي هوائياز گاو به مرغ آمد و از مرغ به ماهيدر گوش نه آن حلقه چو در حلقهي مائيماه نو ما حلقهي ابريشم چنگ استبيچرخ و زمين رقص کن انگار هبائيميکش، مکش آسيب زمين و ستم چرخقحط است و تو بر آخور سنگيش نپائياين هفت ده خاکي و نه شهر فلک رااينجا چه اميري کني، آنجا چه گدائينزل وعلف نيست نه در شهر و نه در دهخشک آخور و تز سبزه چه در بند چرائيچون اسب تو را سخره گرفتند يکي دانهين بادهي خام آر و مکن خام درائيدر کاسهي سر ديگ هوس پختن تو چندزانک از سر سرسام هوا بر سر پائيبحران هوس جام چو بهري برد از توتو محرم مي باش و مکن کعبه ستائيگر محرم عيدند همه کعبه ستايانعرياني بيرون و درون لعل قبائياحرام که گيري چو قدح گير که داردها عارض و زلف و لب ترکان سرائيکعبه چکني با حجر الاسود و زمزماز طاعت آن کعبه نشينان ريائيهم خدمت اين حلقه بگوشان ختن بهاينجا نتوان کرد به يکدل دو هوائييا ميکده، يا کعبه و يا عشرت و يا زهدتن عودي و مشکي شده دل ناري و مائيکو خيک براندوده به قير و ز درونشبر طفل حبش روي معلم شده نائيبر زال سيه موي مشاطه شده چنگيزايندهي روحي که کند معجزه زائيبربط نگر آبستن و نالنده چو مريمکز چار زبان ميکند انجيل سرائيبر کاس رباب آخور خشک خر عيسي استوزساق به زير است پلاس، اينت مرائيچنگ است به ديبا تنش آراسته تا ساقپيرامن نه چشم کند مار فسائيناي است يکي مار که ده ماهي خردشدر حلقه سگ تازي و آهوي ختائيدف حلقه تن و حلقه بگوش است همه تنلفظش صدف و اين غزلش در بهائيخاقاني و بحر سخن و حضرت خاقان
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 221]