-
چون صبحدم عيد کند نافه گشائيشاعر : خاقاني بگشاي سر خم که کند صبح نمائيچون صبحدم عيد کند نافه گشائيچون صبح نمود آن صدف غاليه سائيآن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبحهم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائيدر خمکده زن نقب که در طاق فلک صبحخوش کن نفس از مشک و مي انگار صبائيچون گشت صبا خوش نفس از مشک و مي صبحبرساز ستا چاک زد اين سبز دوتائيمرغ از گلو الحان ستا ساخت دم صبحرستي خورد از خوانچهي زرين سمائيشو خوانچه کن از زهره دلان پيش که گيتياز خوانچهي گردون نکني زله گدائيچون خوا