تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):چهار چيز از خوشبختى و چهار چيز از بدبختى است: چهار چيز خوشبختى: همسر خوب، خانه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826389012




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خبر خوشی که در اسارت به یک خلبان رسید


واضح آرشیو وب فارسی:فرهنگ نیوز:
خبر خوشی که در اسارت به یک خلبان رسید
خبر خوشی که در اسارت به یک خلبان رسید نباید عجله می کردم، هرچند برایم سخت بود که مجبور بودم نامه را تا شب باز نکنم، ولی احتیاط شرط عقل بود و برای اینکه نکند عراقی از موضوع بویی ببرند، تصمیم گرفتم تا شب آن را داخل سلول خودمان مخفی کنم. برای فلاحی قلاب گرفتم و او نامه را در بالای دیوار سلول، جایی که دور از چشم نگهبان ها بود، گذاشت.


به گزارش فرهنگ نیوز: شش ماه از اسارت مان گذشته بود که ازهاری و وزیری دو تن از خلبانان «اف-۴»، که در اردوگاه صلاح الدین به سر می بردند توسط همان افسر نیروی زمینی از وجود ما در زندان مهجر باخبر می شوند. در نامه ای که از خانواده هایشان می نویسند، خبر سلامتی ما را به خانواده مان می رسانند.همسرم نامه ای در چند خط و یک قطعه عکس از دخترم «حورا» که دو ماه پس از اسارتم به دنیا آمده بود به آدرس ازهاری برایم فرستاده بود. ازهاری مترصد فرصتی بود تا نامه ای را به من برساند. پیغامش رسیده بود که نامه برایم آمده، ولی فرصت مناسب که نامه را به دستم برساند رخ نداده بود.مدت زیادی گذشته بود و طاقتم برای دریافت نامه سرآمده بود. هر تازه واردی را به زندان می آوردند، با خود می گفتم شاید این پیک شادی من باشد که نامه را همراه آورده است. سلول مان روبه روی در ورودی بود و نزدیک توالت. هرچند به علت همجوار بودنش با سرویس های بهداشتی، مملو از سوسک و حشرات موذی بود، ولی این حسن را داشت که از سوراخ در، همه چیز را زیر نظر داشتیم. هر کس را که وارد بند می کردند، از سوراخ در می دیدیم.روزی متوجه شدم تازه واردی وارد بند می شود. طبق عادت، پشت در رفتم واز سوراخ نگاه کردم. ایرانی بود. بلافاصله اسم خودم و فلاحی را گفتم و منتظر عکس العملش ماندم. البته نخستین باری نبود که این کار را می کردم. با دیدن هر تازه واردی با این شیوه ارتباط برقرار می کردم تا شاید کسی که نامه مرا همراه دارد بشناسد.سرگرد از نیروی زمینی بود. با شنیدن نام من و فلاحی سرجایش میخکوب شد. چند لحظه ایستاد. در حالی که چشمش رااز نگهبان که کمی دورتر از او ایستاده بود، برنمی داشت، گفت:-نامه و عکس شما پیش من است. آنها را در توالت، پشت سیفون می گذارم.شاید در زندگی خبری تا این حد مرا خوشحال نکرده باشد. وقتی فهمیدم که نامه همسرم و عکس فرزندم که برای اولین بار او را می دیدم در چند متری من قرار دارد، دل تو دلم نبود. از طرفی خوشحال بودم و از سوی دیگر دلهره به جانم افتاده بود و هزار فکر وخیال از اینکه نکند نامه پس از این همه انتظار دست عراقی ها بیفتد، لحظه ای راحتم نمی گذاشت. صبر کردم تا مدتی از رفتن آن سرگرد نیروی زمینی بگذرد تا سر حوصله بتواند نامه را در توالت جاسازی کند. وقتی خوب مطمئن شدم که ممکن است حالا وقتش باشد، با چند ضربه محکم به در سلول کوبیدم. نگهبان آمد و با تندی گفت:-چته، چرا این قدر سروصدا می کنی؟-دستشویی دارم.-الان در را باز می کنم.در سلول باز شد، به سبب هیجانی که از به دست آوردن نامه ام داشتم، رفتارم کمی غیر عادی شده بود. همین امر ممکن بود نگهبان را مشکوک شدم. با هر زحمتی بود برخودم مسلط شدم و وارد دستشویی شدم. درست همانجایی که سرگرد گفته بود رفتم و در یک چشم به هم زدن نامه را برداشتم و زیر پیراهنم پنهان کردم و به سلول بازگشتم.نباید عجله می کردم، هرچند برایم سخت بود که مجبور بودم نامه را تا شب باز نکنم، ولی احتیاط شرط عقل بود و برای اینکه نکند عراقی از موضوع بویی ببرند، تصمیم گرفتم تا شب آن را داخل سلول خودمان مخفی کنم. برای فلاحی قلاب گرفتم و او نامه را در بالای دیوار سلول، جایی که دور از چشم نگهبان ها بود، گذاشت.شب از نیمه گذشته بود و طبق روال همیشگی می دانستم که دیگر نگهبان ها از جنب و جوش افتاده اند. نامه راآوردم و شروع به خواندن کردم. از اینکه همسرم باآن همه ناراحتی، فرزند سالمی به دنیا آورده بود، خدارا شکر کردم. با دیدن عکس دخترم، گویی تمامی خستگی چند ماه اسارت از تنم بیرون رفت.امید به زندگی در دلم بیشتر جوانه زد، چرا که می دانستم کسی انتظارم را می کشد. بلافاصله در زیر همان نامه جواب نوشتم و برای اطمینان خاطر همسرم که بداند، دست خط خودم هست، نام دو تن از فرزندان فامیل را نوشتم و خواستم که آنها رااز جای من ببوسد.برای فلاحی نامه ای نیامده بود، گویا نامه به دست همسرش نرسیده بود. فلاحی نیز نام فرزندان خود به نام های نوید و ندا را در انتهای نامه من نوشت. فردا صبح، نامه را در جایی که با سرگرد قرار گذاشته بودیم، قرار دادم. او نیز نامه را فرستاده بود و پس از چندی به دست همسرم رسیده بود.بخشی از خاطرات خلبان آزاده سرهنگ محمد علی کیانی /سایت جامع آزادگان
 








94/6/25 - 12:15 - 2015-9-16 12:15:09





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فرهنگ نیوز]
[مشاهده در: www.farhangnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 51]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن