واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گزارش فارس از دیدار جامعه قرآنی با خانواده شهید بهرام مساوات
اگر شهید شدی مرا شفاعت کن/ تقید به حلال و حرام و محرم و نامحرم از کودکی
رضایتنامهاش را برای اعزام به جبهه امضا کردم و به او گفتم: مادر جان! اگر شهید شدی روز قیامت مرا شفاعت کن.
به گزارش خبرنگار فعالیتهای قرآنی خبرگزاری فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا اهالی قرآن کشور این هفته میهمان خانواده شهید بهرام مساوات بودند. مادر شهید مساوات که میزبان حاضران بود، درباره فرزندش گفت: بهرام قاری قرآن بود و صدای بسیار زیبایی داشت. یک بار از او پرسیدم: این تلاوت زیبا را چگونه یاد گرفتی، گمان میکردم در جلسه یکی از اساتید، تلاوت را آموخته، اما گفت: قرآن خواندن من خدادادی است. بهواقع همه کارهایش خدایی بود. یک سال برای دورهای به مشهد رفته بودند، در آنجا گویا نیمه شب شروع به قرآن خواندن میکند و کل پادگان با صدای او بیدار میشوند و فردای آن روز دنبال صدا میگردند و از بهرام میخواهند دوباره بخواند. بعد از شهادت نوار تلاوت آن روز پسرم را برای ما ارسال کردند.
مادر شهید: من را برای شهادتش آماده کرد 16 ساله بود که قصد اعزام به جبهه را کرد، اما چون سنش کم بود در لیست اعزام قرار نگرفت. بهرام با دستکاری شناسنامهاش مشکل را حل کرد و به خرمشهر رفت. بعد از آزادسازی خرمشهر با لباسهای خونین بازگشت، گویا تعدادی مجروح آورده بودند. من را به بهشتزهرا برد و گفت: مادر این شهید خواهر ندارد، آن شهید مادر ندارد، این یکی پدر ندارد، اما من همه را دارم. خلاصه من را برای شهادتش آماده کرد. برای خواهران نگرانم که بعد از من بیتابی کنند پس از چندی به خدمت سربازی رفت و برای سربازی به مشهد اعزام شد، من خوشحال شدم که در مشهد جنگ نیست، اما چند ماه بعد بازگشت، گویا میخواست به کردستان برود، به من گفت: مادرجان من از شما و پدر خاطرم جمع است، اما برای خواهرانم نگرانم که بیتابی کنند. 19 ماه خدمت کرد و نهایتاً در روز 10 خردادماه 1363 بین بانه و سردشت به شهادت رسید. رضایتنامه اعزامش را خودم امضا کردم و از او خواستم مرا شفاعت کند هنگامی که قبل از سربازی میخواست داوطلبانه به جبهه برود، از سپاه برای تحقیق آمدند، پدرش منزل نبود و من قبول کردم رضایتنامه را امضا کنم. آن شخص به من گفت: اگر بدانی فرزندت شهید میشود، باز هم امضا میکنی؟ گفتم: من از کودکی حسین حسین کردم، حال اگر این کار را نکنم آیا امام حسین(ع) در روز قیامت از من نمیپرسد که تو یک فرزندت را در راه من ندادی؟
با رضایت قلبی تنها پسرم را راهی جبهه کردم و فقط از او خواستم اگر شهید شد، مرا شفاعت کند. آن زمان تعداد زیادی از دوستان و اقوام ما در جبهه بودند که همه سالم برگشتند و فقط یک دانه پسر من شهید شد. خدا را شاکرم که از بین این همه آدم فرزندم را برگزید و درجه شهادت را نصیبش کرد. آموزش دعای توسل و زیارت عاشورا به مادر بسیار مهربان و با محبت بود. کارها و دغدغههای زیادی داشت، اما با این حال شبها که به منزل میآمد به من دعای توسل و زیارت عاشورا یاد میداد. من چندان حوصله یادگیری نداشتم، اما با خواهش، تمنا، پذیرایی و کمک در کارها از من میخواست که یاد بگیرم. در محله ما زنی بود که فرزندش را اعدام کرده بودند و به همین دلیل اهالی به وی بیاعتنا بودند. بهرام به من میگفت: مادرجان فرزند این زن گناهکار بود، اما خودش که گناهی مرتکب نشده، برون و به او محبت کن.
تقید شهید به حلال و حرام و محرم و نامحرم از کودکی پسرعمو و داماد خانواده مساوات یکی دیگر از حاضران بود که درباره این شهید عزیز گفت: شهید مساوات متولد 1342 و از همان کودکانی بود که امام گفت: سربازان من در گهواره هستند. وی مانند دیگر شهدا با قرآن مأنوس بود و اخلاقش هم بهواقع قرآنی بود. به یاد دارم احترام زیادی برای پدر و مادر قائل بود و حتی در منزل پایش را جلوی پدر و مادر دراز نمیکرد. از حدود 10 سالگی به حلال و حرام، محرم و نامحرم و سایر امور و فرایض بسیار مقید بود و کمک به خانواده، مردم و محرومان از برنامهای اصلی وی بود. روزی که داشت به جبهه میرفت به وی گفتم: تو تنها فرزند پسر خانواده هستی، پدر و مادرت به تو نیاز دارند، نرو. گفت: خدایی که پدر و مادرم را خلق کرده، مراقب آنها است، شما به فکر خودت باش.
برای خودش لباس نو نمیخرید بسیار انسان خاکی و سادهزیستی بود. از زمانی که جنگ شروع شد هیچ وقت برای خودش لباس نو نخرید و عقیده داشت که رزمندگان با کمبود مواجه هستند و ما نباید به دنبال لباس نو باشیم. به یاد دارم مادر من فوت کرده بود. بهرام که بسیار مادرش را دوست داشت، مراعات ما را میکرد و حتی مادرش را صدا نمیزد و به او محبت نمیکرد. انتهای پیام/
94/05/17 - 12:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 97]