تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):زبان مؤمن در پس دل اوست، هرگاه بخواهد سخن بگويد درباره آن مى‏انديشد و سپس آن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804037264




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

هق هق گریه، پایانی بر 29 سال چشم انتظاری


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: هق هق گریه، پایانی بر 29 سال چشم انتظاری کرمان - ایرنا - اشک شوق، غبار چشم های سال ها به درمانده و منتظرش را می زدود و این نوید پایان 29 سال چشم انتظاری بود.


به گزارش ایرنا پیرزن در حالی که اشک هایش را با گوشه چادرقدش پاک می کرد هق هق کنان، گوشی تلفن را گرفت و خطاب به فرزندانش گفت خبر دارید محمدرضا داره میاد و گریه امانش را برید.
هق هق صدایش مانع از این می شد که صحبت هایش را به وضوح بشنوم اما این را خوب می شنیدم "خبر داری محمدرضا داره میاد " ...
بعد از اینکه خبر شناسایی چند تن از شهدای غواص و چندی دیگر از شهدا را به عنوان شهدای استان کرمان شنیدم، مسرور از آمدنشان طبق گفته بنیاد شهید و امور ایثارگران برای عرض تبریک به سمت منزل دو تن از شهدا حرکت کردیم؛ ساعت حدود 13 بود ظهر یک روز گرم در دل مرداد ماه.
آفتاب بی محابا می تابید طبق آدرسی که داشتم این کوچه باید ماوایی برای استشمام دوباره بوی شهادت باشد.
هنوز خبرنگاران و حتی مسوولان بنیاد شهید نرسیده بودند کنار کوچه زیر سایه دیوار که حالا به کمتر از یک متر رسیده بود ایستادم و به خانه شهید محمدرضا طالبی زاده خیره شدم، دری کوچک و خانه ای قدیمی. در این تصور بودم که روزها و شب ها محمدرضا در کوب و زنگ این در را برای ورود زده است و البته چه چشم هایی که به یمن آمدن محمدرضا درخشیده اند.
یقین دارم حالا با گذر سال ها باز هم مادر و پدر و اهالی این خانه منتظر ورود فرزند دلبندشان هستند او که هیچگاه بعد از حضور مقتدرانه در عملیات کربلای چهار، دیگر خبری از او نیامد.
می دانم پدر و مادر محمدرضا به افتخارات و شایستگی های او می بالند و خودشان را با این مسایل سرگرم کرده اند که تا امروز دوام آورده اند.
حضور خبرنگاران یکی پس از دیگری رشته افکارم را از هم گسیخت. بچه ها تصمیم گرفتند برای اینکه در وقت صرفه جویی کرده باشیم قبل از آمدن مسوولان بنیاد شهید زنگ خانه شهید را بزنیم و برای گرفتن پاره ای اطلاعات وارد خانه شویم که درست قبل از اینکه دست یکی از خبرنگاران به زنگ منزل شهید محمدرضا برسد روابط عمومی اداره کل بنیاد شهید از راه رسید و با هیجان گفت نه، زنگ نزنید، الان نه! همه متعجب شدیم و دلیلش را جویا شدیم و او در کمال ناباوری گفت، خانواده این شهدا هنوز نمی دانند که شهیدشان پیدا شده ما می خواهیم بعد از ورود به خانه با ثبت وقایع و مستند سازی این موضوع را به خانواده آنها بگوییم.
جالب بود اگر روابط عمومی بنیاد شهید فقط چند ثانیه دیرتر می رسید ما بی خبر از همه چیز وارد خانه می شدیم و خدا می داند چه اتفاقی می افتاد.
کمی بعد همه حتی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان آماده بودند تا زنگ خانه شهید محمدرضا طالبی زاده را بزنند.
مطمئن بودم غیر ما 11 نفر، شهید هم بی صبرانه منتظر دیدار پدر و مادرش است.
یکی از بچه های گروه مستندسازی زنگ در خانه شهید را زد همه منتظر پشت در ایستاده بودند، قلبم در سینه غوغایی داشت، خدای من؛ چگونه می شد موضوعی به این مهمی را به مادر و پدری که سال ها انتظار آمدن فرزندشان را کشیده بودند براحتی منتقل کرد .
بعد از اندکی در خانه گشوده شد و ما پشت سر سردار حسنی سعدی وارد خانه شهید شدیم، خانه ای قدیمی با اتاق هایی دور تا دور و باغچه ای در وسط که درخت پسته در آن خودنمایی می کرد و حوضچه ای بی آب که حکایت از سال های تنهایی داشت.
همه به ترتیب از در ورودی سالن، وارد ساختمان خانه شدیم کمی بعد پیرزنی تکیده با دست ها و صورتی چروک که روایتگر سال ها انتظار بود از در آشپزخانه بیرون آمد و شروع به احوالپرسی با تک تک گروه کرد.
کمی بعد همه در اتاق پذیرایی که با قالی کرمانی مفروش شده بود جای گرفتیم و مادر و پدر شهید کنار مدیرکل بنیاد شهید نشستند.
عکس های شهید محمدرضا طالبی زاده و علی برادر شهیدش بیش از هر چیز دیگری به چشم می آمد.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان که خود نیز دنیای رزمندگی، آزادگی و حتی نثار کردن شهید را تجربه کرده است نیک می داند باب سخن را چگونه بگشاید.
وی با تواضع همیشگی خود و بعد از احوالپرسی و دلجویی از پدر و مادر شهید برای شهدا بخصوص دو شهید خانواده طالبی زاده طلب آمرزش و فاتحه کرد و همه صلوات فرستادند و فاتحه خواندند.
سردار حسنی سعدی از پدر شهید پرسید: محمدرضا چه سالی شهید شد؟ و پدر شهید گفت: سال 1365 در کربلای چهار هنگامی که 23 ساله بود.
حسنی سعدی ادامه داد: خدا همه شهدا را بیامرزد و رو به پدر شهید افزود: پدر جان نگفتند چرا جنازه محمدرضا نیامد؟ و پدر شهید آرام و متین پاسخ داد: خودش می خواست، گمنام باشد.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان گفت: پدر جان شاید خدا می خواست این شهدا کم کم بعد از جنگ تحمیلی به جامعه بپیوندند تا ما را که همواره غفلت می کنیم و فراموشکار می شویم، بیدار کنند.
وی افزود: برخی از شهدا دعا می کردند که مانند حضرت زهرا (س) گمنام بمانند حتی نقل است یکی از شهدا پول خردهای جیبش را هم خالی می کند و به دوستش می گوید می خواهم از دنیا چیزی با من نباشد.
وی بیان کرد: شاید مصلحت خدا این بوده که برخی از شهدا در مقاطع زمانی مختلف به جامعه بیایند که ما را بیدار کنند و از غفلت بیرون بیاورند.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمان خطاب به خانواده شهید طالبی زاده ادامه داد: خدا به شما صبر بدهد، شما به گردن ما حق دارید، علی آقا پسر بزرگوارتان هم بسیار عزیز بود و شما او را هم در راه خدا بخشیدید.
وی رو به پدر شهید گفت: حاج آقا دوست دارید جنازه محمدرضا پیدا شود، دفنش کنیم و برای خواندن فاتحه سر قبرش برویم؟ پدر شهید جواب داد البته که دوست داریم اما حالا بعد از چند سال ... و سرش را پایین انداخت و سکوتی محض اتاق را فرا گرفت!
سردار حسنی سعدی ادامه داد: پدر جان 21 شهید استان کرمان در راه هستند خدا بخواهد شاید شهید شما هم بین آنها باشد، بیاید و شهرمان را معطر و فضای شهرمان را نورانی کند.
وی گفت: غواص های کربلای چهار که توسط دشمن مظلومانه شهید شدند در راه کرمان هستند.
یکی از خبرنگاران از پدر و مادر شهید پرسید شما منتظر هستید محمدرضا بیاید؟ پیرزن در حالی که دست هایش را به هم می فشرد گفت بله همیشه چشمم به در است، بعضی شب ها با صدای زنگ در از خواب بیدار می شوم و فکر می کنم محمدرضا آمده است.
زهرا طالبی زاده مادر شهید گفت: حالا 29 سال است که منتظر محمدرضا هستم.
سکوتی محض دوباره بر اتاق مستولی شد، بچه ها کم و بیش اشک می ریختند.
سردار حسنی سعدی گفت: حاج خانم 20 مرداد شهادت امام صادق (ع) 21 شهید شناسایی شده اند و دارند می آیند، احتمال زیاد محمدرضای شما هم با آنهاست.
باز هم سکوت در اتاق سنیگنی کرد. پدر و مادر شهید همانطور نشسته بودند، حتی عکس العملی هم نشان نمی دادند باورش دشوار بود اینها زمینی به نظر نمی رسند اینها فرشته های خدا بر روی زمین اند.
سخت و سنگین بود، نمی دانم شاید بهت زده شده بودند، شاید هم چشمه های اشکشان پس از سال ها، حالا مانند حوضچه وسط حیاتشان خشک شده بود، صدای پنکه سقفی تنها صدایی بود که از اتاق پذیرایی خانه شهید محمدرضا طالبی زاده به گوش می رسید!
کمی بعد گروه مستندسازی شماره تلفن منزل برادر شهید محمدرضا را گرفتند و گوشی را به دست پدر شهید دادند و از او خواستند که پیغام آمدن شهید را به او بدهد.
حالا دیگر اشک پهنای صورت همه را گرفته بود. پدر شهید گوشی تلفن را گرفت و با پسرش حمید سلام و احوال پرسی کرد و بدون فوت وقت گفت حمید بابا؛ محمدرضا پیدا شده، انگار این پدر پیر، منتظر همین لحظه بود تا عقده سال ها دوری را بگشاید، صدای گریه پیرمرد بلند شد، او های های گریه کرد و حمید با آنکه فرسنگ ها از پدر و مادر دور بود از آن سوی خط گریه کرد و گروه با اشک های آنها هق هق زدند و اشک ریختند.
خدای من اینجا کجاست؟ چطور می شود این اشک ها این دست های چروکیده و این چشم های منتظر را معنا کرد؟! به یقین هیچ زبانی نمی تواند این همه عشق را معنا کند، کجایند دشمنان این مرز و بوم تا ببینند عشق به خوبی ها، ریشه در جان و دل این مردم دارد تا آنجا که جگر گوشه هایشان را برای دفاع از آرمان هایشان اینگونه نثار می کنند و اینطور محکم می ایستند و قد علم می کنند.
حمید از آن سوی خط گریه کرد مادر شهید هم که تا حالا آرام نشسته بود بعد از آنکه گوشی تلفن را گرفت بغضش ترکید و با صدای بلند گریه کرد و پیغام آمدن جگر گوشه اش را به حمید داد.
انگار مادر شهید روضه می خواند و ما پای منبر او گریه می کردیم شاید ما هم بعد از سال ها که دیگر یادمان رفته هشت سال چه عزیزانی تن نازنین شان را برای حفظ آرامش و سلامت ما جلوی توپ و تانک دشمن گرفتند این روضه خوانی و این اشک ریختن را می خواستیم.
گروه مستند سازی، شماره چهار خواهر و برادر دیگر شهید را یکی پس از دیگری گرفتند و مادر شهید به تک تک آنها، مژده آمدن محمدرضا را با اشک شوق داد و همه به پاس تشکر از معبودشان برای این وصال شیرین بعد از سال ها اشک شوق ریختند.
توصیف این لحظه ها کار هر قلمی نیست؛ باید از جنس آنها باشی تا معنای سال ها انتظار را بفهمی، عاشق باشی تا عشق را معنا کنی، اما هزاران افسوس از من و قلم شکسته ام....
مادر شهید محمدرضا طالبی زاده، مادر مادر گفت و اشک ریخت و پدر شهید هم مظلومانه عکس محمدرضا را در آغوش گرفته بود و می بوسید و آرام اشک می ریخت، سکوت تنها چیزی بود که اینجا باید می بود.
همه اشک می ریختند و سردار حسنی سعدی هم در حالی که اشک چشمش را پاک می کرد از خدا صبر و اجر برای خانواده شهدا طلب می کرد.
حالا باید به قصد منزل شهید حسن رجبعلی پور، خانه شهید محمدرضا طالبی زاده را ترک می کردیم.
گروه مستندسازی یک به یک از اتاق خارج شدند، من هم برای خداحافظی و تبریک خدمت مادر شهید رسیدم و دست پیرزن را که حالا دو جوان را با همین دست ها پرورش داده و تقدیم دفاع از آب و خاک کرده بود بوسیدم و از او خواستم برای ما هم دعا کند.
در مسیر خانه حسن رجبعلی پور تمام ذهنم درگیر پدر و مادر شهید بود یقین داشتم روح محمدرضا و علی حالا همانجا کنار مادر و پدرشان است، حالا خانواده دوباره با آمدن سایر فرزندان که خبر آمدن محمدرضا را شنیده بودند جمع می شود.
به خانه شهید رجبعلی پور که رسیدیم متوجه شدیم اینجا باید خبر بازگشت پرستوی خونین بال غواص را به برادر شهید که جانباز 70 درصد بود بدهیم.
پدر و مادر شهید رجبعلی پور ، راه وصال را با لبیک به دعوت حق سال ها قبل در پیش گرفته بودند.
محمود رجبعلی پور جانباز 70 درصد و برادر دو شهید حسن و احمد رجبعلی پور با شنیدن خبر آمدن برادرش دستش را بر چشم هایش گذاشت و اشک ریخت.
او که به دلیل جراحی که به فک و صورتش وارد شده 60 بار مورد عمل جراحی قرار گرفته بود خود شهیدی زنده بود.
دیدن چهره دردمند برادر شهید حسن رجبعلی پور بیش از هر چیز مرا شرمنده می کرد. ما کجای دنیا ایستاده ایم چقدر از این آدم ها می دانیم، اینها غریبانه با درد خود دست و پنجه نرم می کنند و دم بر نمی آورند و ما چه می کنیم؟!
شهید حسن رجبعلی پور سال 1365 در سن 21 سالگی در عملیات کربلای چهار شهد شهادت را نوشید.
شهید طالبی زاده و رجبعلی پور از جمله 270 شهید دفاع مقدس هستند که از طریق مرز شلمچه به میهن اسلامی انتقال یافتند.
این شهدا با تلاش کمیته جستجوی مفقودین در عملیات تفحص در جنوب عراق فاو، ابوفلوس، شلمچه، مجنون و زبیدات کشف شدند.
از این تعداد 175 نفر شهدای غواص بودند که اجساد مطهر آنان با دستان بسته در یک گور دسته جمعی در منطقه ابوفلوس عراق کشف شد.
پیکرهای پاک 270 شهید تفحص شده دوران دفاع مقدس روز سه شنبه 26 خرداد امسال با حضور گسترده و باشکوه اقشار مختلف مردم در میدان بهارستان تهران به سمت معراج شهدا تشییع شد و حالا آغوش کرمانیان روز سه شنبه بیستم مرداد ماوی آرام گرفتن 21 کبوتر خونین بال دفاع مقدس می شود.
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان کرمان در این باره گفت: بیستم مرداد همزمان با سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) 21 شهید از راه زمینی و از دو مسیر انار، شهربابک، بردسیر، کرمان و انار، رفسنجان، زرند، کرمان تشییع می شوند.
محمدرضا حسنی سعدی اظهار کرد: 11 تن از این شهدا که جزء شهدای غواص عملیات کربلای چهار هستند شناسایی شده اند.
وی گفت: سه شهید تیپ فاطمیون از شهدای حرم نیز قرار است بزودی وارد استان شوند.
وی ادامه داد: تشییع همزمان 21 شهید و شهدای تیپ فاطمیون پیشنهاد داده شده است.

گزارش از نجمه حسنی

3029/3028/1042



07/05/1394





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 46]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن