واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد فيلم نامه «نان، عشق و موتور 1000» نويسنده:ميهن بهرامي تحليل يک داستان که به صورت فيلم کميک ساخته مي شود، کاري دشوار و دور است. فيلم کمدي، موجوديت خود را - در صورت توفيق - مديون گوشه هاي گريز و مفر فرعي است؛ زاويه هاي فشرده و حساس اشارات به مسائل باب روز در جامعه، به شکل هاي غريب و خلق الساعه واکنش هاي فردي در رفتارهاي جمعي، به حساسيت دريافت کننده در برابر داوري هاي طنز و خنده آور، و به بسياري از شگردهاي ذوق شخصي سازنده از ديدگاهي اجتماعي - فردي در داوري تند و سنگين. فيلم کمدي وقتي واقعاً فيلم کمدي است که در موقعيت هاي تعجب انگيز خود «تکانه اي» از سرخوشي و شادي باطن ايجاد کند. تکانه اي ناشي از تعجب. ديدار يک تضاد نامنتظر در رفتار. به اين دلايل است که آثار کمدي بسياري، وابسته به فرهنگ و رفتار رايج در يک سرزمين اند. کمدي هاي موقعيت - نه در گفتار - واکنش حيرت مخاطب را در ديدار از يک واقعه غير مترقب براي زمان هاي طولاني ادامه مي دهند؛ شايد بيش از نيم قرن. انطباق يک حکايت شيرين با زمينه کمدي، کاري مشکل و ظريف است، خاصيت کمدي ديدن حوادث هم در هر کسي نيست و بسياري از مردم نه چندان سخت گير نيز با «خنده» بيگانه اند. روايتي جهاني هست - حدوداً از چهار هزار سال پيش - از قصه مشهور «ماه پيشوني» که از مصر باستان برخاسته و از راه «ميان رودان» يا جنوب اروپا به اطراف جهان رسيده است. پذيرش عام اين حکايت و پايداري آن در تاريخي طولاني، مربوط به نياز روان شناختي آدمي در پيوست به اسطوره و حکايات و نيروي روحي غير قابل ترديد آن ها در تشکل «ناخودآگاه جمعي» است. دو جان مايه بنياني فرهنگ تخيل جوامع: اساطير و قصص. «سيندرلا» از اين قصه ساخته شده و «سفيدبرفي». بن مايه فانتزي - قصه هاي بي شماري است که در سينما و با روايت هاي متفاوت ساخته شده و مي شود: بانوي زيباي من طنز -موزيکال بي مانند جرج کيوکر، آواي موسيقي (در ايران: اشک ها و لبخند ها) رابرت وايز و در اين زمان زن زيبا با بازي ريچارد گر و جوليا رابرتز از نمونه هاي قابل ذکر اين تم است. در فيلم هاي کمدي / موزيکال - فانتزي / داستاني، اين بن مايه غالب است. موضوع ثابت، يک اقبال است که در زندگي آدم فرودستي ظهور مي کند و يک باره او را به آن چه که دور از همه آرزوهاي بلند پروازانه اش قرار داشته، مي رساند. حکايت در ذات خود، شيريني القاي يک اميد را دارد، بي آن که اين شيريني، وضع «مثال بودن» را به ابتذال يا داوري منتقدانه نزديک کند. قراري است ميان باز شدن حکايت با مخاطب که ساعت سرخوشي را مراد کرده است. هر نوع تحليل روشنفکرانه در ساخت قصه، به ظرافت بکر آن آسيب مي رساند. نان و عشق و فانتزي موتور هزار، با اين توضيحات ساخته شده. داستان فيلم، مقدمه اي فشرده و خودماني دارد، براي کساني که خاطره سي و چند ساله اي از سينماي ايران دارند و اشاره به فيلم گنج قارون ساخته سيامک ياسمي. بديهي است که در آينده اين اشاره نياز به توضيح و تصريح خواهد داشت. در اين که گنج قارون با حکايت سيندرلايي خود، نه فقط يک فيلم پرفروش به دلايل سليقه اجتماعي روز بود، که سرفصل شناخت تورم آرزوهايي است که مردم با آن زندگي کرده و مي کنند. توفيق مادي نان، عشق و ... موتور 1000جدا از توفيق کارگردان در ساخت يک فيلم شيرين، مرتبط با اين نياز جامعه است، به خصوص که «فيلم تاريک» در اين زمان با ظرفيت رواني جامعه نمي خواند. در مسير حرکت فيلم، موسيقي نوستالژيک سلطان قلب ها کار انوشيروان روحاني، تذکار حق شناسي مکرري است از يک کارگردان با سليقه اي مستقل که به نظر خود حرمت مي گذارد ولو اين نظر گستاخانه و يگانه باشد که فيلم گنج قارون و حضور زنده ياد محمد علي فردين در آن، راه ساخت فيلم را در ايران وسيع کردند. مدعي اشاعه فرهنگ هم نبودند، نه از جهت اتکا به شانس و نه از لحاظ معرفي «آبگوشت» به عنوان غذاي اصلي. اين سائق ها در بطن و عمق جامعه بود و هست. گنج قارون فصل تازه اي در سينماي ايران باز کرد. رونق اقتصادي آن - غايت القصواي فيلم سازي در همه زمان ها - توجه جامعه سرمايه گذار را به ساخت فيلم کشيد و بازيگر سينما براي بار اول از کارگر فيلم فاصله گرفت. جامعه که عادت ارزش گذاري را به توفيق در موقعيت مالي حفظ کرده است، فيلمي را که در آن زمان به رقم ميليوني نزديک شده بود، با حرمت تازه اي نگاه کرد. اما، نان، عشق... فقط به حلول يک اقبال محدود نيست. داستان، ريتمي روان و سرشار از ظريف کاري هاي موثر دارد. فيلم نامه اگر موقع ساخت، تغيير مهمي نکرده باشد، داراي نکات قابل تأملي است: گزينش فرد اول. (قهرمان) که در کادري مشخص و روشن از توانايي هاي فني و اعتقادات اخلاقي و نظم و رفتاري تصريح شده. مهم تر اين که قابليت عاطفي او در حس ياري و مهرورزي، پايداري در زمينه کار و ارائه عواطف او را جدا از جلوه هاي چهره، قابل پذيرش مي کند. صراحت رفتارش، خام و خودماني است اما با گستاخي و بدگويي و قلدري آميخته نشده. کارگري است متناسب با ساخت اجتماعي جوان امروز. رفتار بي پروا و صريحي دارد که در آن ملاحظات اخلاقي و قومي ديده مي شود. انتخاب اين «تيپ» ميراث کهنه و سليقه امروز را معرفي مي کند. شخصيت هاي ديگر به تبع اين طراحي موفق، حامل طنزي ظريف و بامعنا هستند: «عمو جان» ( اکبر عبدي) از پيش زمينه اي گفتاري به صحنه مي آيد. او يکي از بهترين اجراهاي خود را ارائه مي دهد. و انتخاب لهجه در گفتارش تقويت نقش اوست. مادر بزرگ، کاريکاتور خانم هاي حسرت زده از خانواده هاي مرفه است. و شخصيت هاي ديگر به ترتيب و به نسبت اهميت، در مجموعه اي متناسب کار مي کنند. از نمونه ها «ارشک» است که خود را طرف دار «دوم خرداد» مي داند. در برابر موتور سوارها، که وير چهارراه کردن سرمو بلندها را دارند. هر دو سو، حامل طنزي در رفتار غريب خويش اند که نمي توان به آساني به آن عنوان «سياسي» داد. در جوامع، تضاد و بسيار گاه عدم منطق در وقايع، مايه تسخير است. نمايش ضعف رفتار در تصميم و داوري هاي جوانان هم موضوعي مضحک. کارگردان همه سوي کردارهاي غريب را مي بيند. سوي خوش خيالي و سهل انديشي و پوکي دختران جوان از اشارات سياسي، قوي تر است. واقعاً جامعه اي که آرزوي رسيدن به بينش وسيع و همه سويه در رأس آرزوهاست، از ديدار ژيگولوي شيادي که ظاهري جذاب دارد، منقلب و گيج و منگ شدن يک دختر دانشگاهي حيرت انگيز است. اما اشکباري و چيپس خوردن در برابر صحنه پاياني فيلم تايتانيک اشاره پرمعناي خنده آوري است. هنگامي که برآيند حوادث بر ذهنياتي قديمي و محدود قرار مي گيرد، رابطه ها به صورتي که در داستان آمده، کاريکاتوري است از آنچه که بايد باشد. داستان فيلم در گسترش آگاهانه خود از يک روايت کهنه، وقايع قابل لمس در جامعه اي را مطرح مي کند که بايد پس از پشت سر نهادن تجربه هاي سخت و تلخ بيست ساله - که زمان کافي براي ديدن و انديشيدن - است، به نوعي تحول مفيد رسيده باشد. فيلم مي نمايد که رخدادها و رفتارها، واکنش و داوري ها، به دنبال دراز قرون است و بسياري اقدامات ساختاري باستاني دارد. کهن انديشي در قالب هاي باب روز، وقتي انسان را به خنده وا مي دارد که ضرورت بازبيني منطقي، فردي، با يافته هاي امروز، دريافت و حس نشود. مثل کسي که همه توان و فرصت خود را صرف تراشيدن موي بلند ديگران مي کند، و عطش اين نوع انتقام جويي از انديشه به مخاطراتي که پيش رو دارد، فراگيرتر است. اين محرک که بسيار گاه خود را به توهم اقدام مبارزه جويانه مي آرايد، آن قدر بي ريشه و تهي است که به اشاره اي، مبدل به ضد خويش مي شود، ولو آن که فرض کنيم اتومبيل حامل قدرتي در طرف مقابل، در گذرگاهي کوهستاني براي سوار کردن دو جوان که کنار جاده مانده اند توقف کند و آن قدر در نمايش رفتار دموکراتيک سرنشين خود، پاي فشاري که «فرض» شکل ظنز سياسي شوخ طبعانه اي را نشان دهد. مسأله قابل شناخت در روايت تصويري ابوالحسن داودي، فرض هاي ظريفي است که در تصاويري مرتبط و موجز بر بدنه قصه نفوذ مي کند، شخصيت ها را تکامل مي دهد و با واقعيت هاي جاري زندگي مردم بيگانه نيست. وقتي شعر، فقط بهانه اي در تخليه رواني احساساتي ها باشد و حضور بسيار بامعناي خود را از دست بدهد، هم در «نت کشي» عاشق اصيل کاربرد پيدا مي کند و هم در دل ربايي شياد خوش بر و رو. مهم تر آن که شعر، بار «هدايت» بيش از بار «معنا» داشته باشد، چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد. منبع:نشريه فيلم نگار، شماره 2
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1679]