واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جوينده (2) نويسنده:دکتر مدبر عزيزي* شرح و تفسير داستان شتر جوينده از دفتر دوم مثنوي معنوي استادياردانشگاه آزاد اسلامي واحد گناباد امتحان هرچيزي تا ظاهر شود خيرو شري که در وي است آسماني که بود با زيب و فر حق بفرمايد که «قم ارجع بصر» يک نظر قانع مشو زين سقف نور بارها بنگر ببين «هل من فطور» چونک گفتت کاندرين سقف نکو بارها بنگر چو مرد عيب جو پس زمين تيره را داني که چند ديدن و تمييز بايد در پسند تا بيالاييم صافان راز درد چند بايد عقل ما را رنج برد امتحان هاي زمستان و خزان تاب تابستان بهار هم چو جان بادها و ابرها و برق ها تا پديد آرد عوارض فرق ها تا برون آرد زمين خاک رنگ هر چه اندر جيب دارد لعل و سنگ هر چه از دزد بدست اين خاک دژم از خرانه حق و دريايي کرم شحنه تقدير گويد راست گو آنچه بردي شرح واده مو به مو دزد يعني خاک گويد هيچ هيچ شحنه او را درکشد در پيچ پيچ شحنه گاهش لطف گويد چون شکر گه بر آويزد کند هر چه بتر تا ميان قهر و لطف آن خفيه ها ظاهر آيد ز آتش خوف و رجاء آن بهاران لطف شحنه کبرياست و آن خزان تخويف و تهديد خداست پس مجاهد را زماني بسط دل يک زماني قبض و درد و غش و غل زانکه اين آب و گلي که ابدان ماست منکر و دزد ضيايي جان هاست حق تعالي گرم و سرد و رنج و درد بر تن ما مي نهد اي شير مرد خوف و جوع و نقص اموال و بدن جمله بهر نقد جان ظاهر شدن اين وعيد و وعدها انگيخته ست بهر اين نيک و بدي کاميخته ست چون که حق و باطلي آميختند نقد و قلب اندر حرمدان ريختند پس محک مي بايدش بگزيده اي در حقايق امتحانها ديده اي تا شود فاروق اين تزويرها تا بود دستور اين تدبيرها شيرده اي مادر موسي ورا و اندر آب افکن ميانديش از بلا هر که در روز الست آن شير خورد هم چو موسي شير را تمييز کرد گر تو بر تمييز طفلت مولعي اين زمان يا ام موسي ارضعي تا ببيند طعم شير مادرش تا فرو نايد به دايه بد سرش تفسير کلي ابيات : ارتباطي که اين ابيات با فراز قبل دارد اين است که قبلا مولوي اين بحث را پيش کشيد که در عالم،باطل و حق به هم آميخته است و همين باعث مي شود بعضي فريب بخورند و باطلي را به جاي حق بگزينند.براي آن که کسي اعتراض نکند چرا که که بايد سنت خداوند چنين باشد که اهل باطل بتوانند باطل خويش را رنگ و لعاب حق بزنند و باعث فريب مردم شوند مولوي دراين ابيات فلسفه و حکمت اين گوناگوني بيروني و آميختگي حيات دنيا را بازگو مي نمايد و وجود اين اضداد را ضروري مي داند. غل و غش هاي بيروني عامل ظاهرشدن غل و غش ها و امراض ناپيداي درون انسانهاست. آسماني که بود با زيب و فر حق بفرمايد که «ثم ارجع بصر» يک نظر قانع مشو زين سقف نور بارها بنگر ببين «هل من فطور» چونک گفتت کاندرين سقف نکو بارها بنگر چو مرد عيب جو پس زمين تيره را داني که چند ديدن و تمييز بايد در پسند پايم چهارم :پيام مولوي از اين ابيات اين است که يکي از فوايد آميختگي خوبي و بدي در دنيا اين است که انسان را به ضرورت تقوي و تهذيب نفس براي کسب نور بصيرت و فرقان و وسيله تشخيص سره از ناسره واقف نمايد و از اين رهگذر کمال انسان را تحقق بخشد. خداوند حتي نسبت به صنع خويش و نظم شديد کائنات نمي خواهد که انسان همان ابتدا بدون تامل بپذيرد بلکه از بشر مي خواهد چند بار نگاه کند وقتي که در پذيرش کارخدا بايد تامل کرد و بعد ازتحقيق پذيرفت پس درمورد کارهاي زمينيان چقدر بايد تحقيق و بررسي نمود و سره را از ناسره باز شناخت. در بيت اول اين فرازاشاره به آيه 3 و 4 سوره الملک دارد: «الذي خلق سبع سموات طباقا ماتري في خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل تري من فطور.ثم ارجع البصر کرتين ينقلب اليک البصر خاسئا و هو حسير». خداوندي که هفت آسمان را طبقه بر طبقه آفريد. تفاوت و بي نظمي و ناهماهنگي در اين آفرينش الهي نمي بيني دوباره به کهکشهانها بنگرآيا هيچ نقص و شکاف و کمبود و بي نظمي مي بيني؟سپس بازهم ديده برآفرينش مابدوز،چشمان تو درمانده و خسته به سوي تو برخواهند گشت (بدون اين که کوچک ترين خورده اي بتواند بر آفرينش ما بگيرند و ببينند). پس مجاهد را زماني بسط دل يک زماني قبض و درد و غش و غل زآن که اين آب و گلي کابدان ماست منکر و دزد و ضياي جانهاست پيام پنجم :حالات انسان هميشه بر يک قرار نيست گاهي درحالت انبساط و بهجت و گشادگي روح است اين زماني است که روح انسان از باران رحمت حق و از ملکوت تغذيه مي کند و نشاط مي گيرد اما زماني هم آب و گل تن مادي ما غبار جان مي شود و حالات خوش را از ما مي گيرد و به انسان حالت انقباض و گرفتگي و ناخالصي دست مي دهد و نور روح و قلب ما به وسيله دزد تن تيره و تار مي شود. اما گرفتگي و بيماري و شکست ها و ناکامي ها انسان را بار ديگر تزکيه مي نمايد و از غفلت در مي آورد و طراوت روح را به آن بر مي گرداند. حق تعالي گرم و سرد و رنج و درد بر تن ما مي نهد اي شير مرد خوف و جوع و نقص اموال و بدن جمله بهر نقد جان ظاهر شدن پيام ششم: در اين ابيات مولوي اشاره دارد به آيه 155 به بعد سوره بقره : « ولنبو نکم بشيء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصبيه قالو انا الله و انا اليه راجعون اولئک عليهم صلوات من ربهم و رحمته و اولئک هم المهتدون» شما را با مقداري از ترس و گرسنگي و نقص و شکست در اموال و جانها و منافعتان مي آزماييم و شکيبايان را بشارت ده: آنان که زماني که مصيبتي برآنها وارد آمد مي گويند: ما از خداييم و سوي او بازگشت داريم.هم اين ها هستند که درود و رحمت خداوند بر آنان باد آنان هدايت يافته گانند». اين وعيد و وعدها انگيخته ست بهر اين نيک و بدي که آميخته ست چون که حق و باطلي آميختند نقد و قلب اندرحرمدان ريختند وعد و وعيدها : دو اصطلاح کلامي است وعد يعني بشارت هاي خدا به پاداش نيکوکاران و بهشت و وعيد يعني بيم دادن و وعده هاي خداوند در مورد کيفر گنهکاران و جهنم. پيام هفتم : مولوي مي گويد: چون خداوند به خاطر امتحان ما،دردنيا هم زمينه خوبي و هم زمينه بدي را قرار داده است و انسان را هم آزاد و مختارآفريده به اين خاطر وعد و وعيد هم قرار داده است: وعده پاداش خوبان و وعده کيفر بدکاران. چون حق و باطل در دنيا به هم در آميخته اند لذا سکه حقيقي و سکه تقلبي هردو در انبان دنيا يافت مي شود.و چون چنين است که در انبان دنيا، سره و ناسره هر دو يافت مي شود قوه تشخيص و فرقان،معني و ضرورت پيدا مي کند. قوه اي که تنها راه به دست آوردن آن برگشت به عشق الهي است که در عهد الست برقرار کرده بوديم. پس محک مي بايدش بگزيده اي در حقايق امتحانها ديده اي تا شود فاروق اين تزويرها تا بود دستوراين تدبيرها شيرده اي مادر موسي ورا واندر آب افکن مينديش از بلا هر که در روز الست آن شير خورد هم چو موسي را تمييز کرد گر تو بر تمييز طفلت مولعي اين زمان يا ام موسي ارضعي تا ببيند طعم شير مادرش تا فرو نايد به دايه بد سرش بيت اول اشاره دارد به آيه 7 سوره قصص که در مورد کودکي حضرت موسي (ع) است: «و اوحينا الي ام موسي ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم و لاتخافي و لاتحزني انا رادوه اليک و جاعلوه من المرسلين». به مادر موسي وحي کرديم که به او شير ده و آن هنگام که بر جانش بيمناک شدي او را به دريا بينداز و نترس و غم مجور که ما او را به تو باز مي گردانيم و از پيامبران قرار مي دهيم. پيام هشتم :مولوي استفاده بسيار جالب و عرفاني از اين آيه نموده است، بدين ترتيب که مي گويد: علت اين که موسي بعد از در آمدن به کاخ فرعون از شير هيچ کس نخورد و فرعون مجبور شد او را به مادرش بسپارد و در دامن مادرش تربيت بشود و نه در دامن دايه هاي دربار فرعون که کافربودند اين بود که موسي ابتدا چند روزي ازپستان مادرش شير خورده بود و به آن عادت نموده بود و لذا قوت تشخيص پيدا کرده بود و بعد شير غير مادرش را نمي پذيرفت و همان ابتدا مي شناخت انسان هم تنها راه اين که قوه تشخيص حق از باطل پيدا کند بايد چند روزي طفل جانش را از پستان عشق سيراب نمايد وقتي که عشق حقيقي را چشيد و تجربه کرد ديگر به عشق ها مجازي و دروغين سر فرو نخواهد آورد و محبت کاذب دايه هاي دروغين را بر دامن محبت مادرحقيقي اش ترجيح نخواهد داد. مولوي در جاي ديگري هم از مثنوي اين تمثيل دايه هاي دروغين و مادرحقيقي را مطرح نموده و ساحت عرفان و عشق الهي را مادر حقيقي روح انسان دانسته و تن و تمنيات آن و مظاهر دنيا را همان دايه هاي دروغين که مهرشان ريشه در جان و فطرت ما ندارد معرفي کرده است. تخم بطي، گر چه مرغ خانگي زير پر خويش کردت دايگي مادر تو بط آن دريا بدست دايه ات خاکي بد و خشکي پرست ميل دنيا که دل تو اندرست آن طبيعت جانت را از مادرست دايه را بگذار در خشک و بران اندرآ در بحر معني چون بطان ... ما همه مرغ آبيانيم اي غلام بحر مي داند زبان ما تمام ...آن که بيند او مسبب راعيان کي نهد دل بر سبب هاي جهان (3) پی نوشت ها : *استاديار دانشگاه آزاد اسلامي واحد گناباد منبع:نشريه پايگاه نور،شماره20. ادامه دارد...
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 690]