واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
غروب امپراتوري نويسنده :رندال آمستر(1) چكيده: مطلب زير مرثيه اي است بر آمريكاي ارزشمدار و آرماني كه نويسنده در روزگار جواني اش مي شناخته است؛امريكايي با ارزش ها و آرمان هاي انساني و قابل قبول. اما اكنون آن آمريكاي خيالي جاي خود را به واقعيتي كريه داده كه تو گويي تنها رسالتش پراكندن بذر نابودي و بي اخلاقي در سطح جهان است .وظيفه اي كه آن را با كمك ماشين نظامي غول پيكرش در هر نقطه جهان كه اراده كند ولازم ببيند ،دست به كار انجام آن مي شود. از جهت داخلي نيز تورم فزاينده بودجه هاي نظامي به بهاي كاستن از رفاه و سلامتي شهروندان را شاهد هستيم؛شهرونداني كه نخبگان حاكم بر آنها روز به روز قيدهاي سلطه خود را بر آنها محكم تر و از جيب آنها خود را غني تر مي سازند. از نظر نويسندگان اين مقاله ، تصوير كنوني امريكا دقيقاً تصوير يك امپراتوري رو به زوال است كه تهديد مي كنددر صورت فروريختن ،تمام كساني را كه در روند شكل گيري اين امپراتوري نقش داشته اند را نيز با خود به گرداب نابودي خواهد كشيد . امپراتوري جواني كه غروب آن مدت هاست آغاز شده است. به راستي دلم براي امريكا ـ دست كم ايده امريكا ـ تنگ شده است . مي دانيد ، همان روحيه تو مي تواني ، خيابان هاي فرش شده از طلا ، قهرمان خسته و فقير ، كوهستان هاي بنفش شكوه و جلال ، و امثال اينها ، هر چه مي خواهيد بگوييد و اين فكرها را خام و ابتدايي بناميد ،اما داستان هاي مربوط به ارزش هاي موجود در قلب تصوير پيش از اين امريكا ،الهام بخش هستند. همچون بيشتر كساني كه دراين كشور بزرگ شده اند ، من هم در افسانه و اسطوره اين كشورغوطه ور شده ام. اصولي چون آزادي بيان ، اخلاق كاري ، اصل نظارت و موازنه ، فرصت هاي برابر و دنبال كردن خوشبختي فقط زماني معنا دارند كه يادآور اين باشند كه زندگي جمعي ما بايد بر چيزي بنا شود و سرنوشت ما در دست هاي خودمان باشد .ممكن است در تمام آن دوران افسانه اي ، اين اسطوره هاي خيال و وهمي بيش نبوده باشد ، با اين حال حتي بدبين ترين ما ،احتمالاً درمقطعي از زمان ، خصايل زيربنايي را باور داشته اند. شوربختانه امريكاـ حتي در حالت وهمي آن ـ ديگر وجود ندارد . ما ديگر يك علامت خط انتزاعي اميد در جهان نيستيم ،بلكه بيشتر فراهم كننده هيمه آتش جهنم هستيم. ما از بالا بردن ، باران خودكار مرگ را مي بارانيم و از پايين مرتكب سرقت هاي از پيش طراحي شده مي شويم . مانوميدي را صادر و نفرت و خواري را وارد مي كنيم. ما حتي حفظ تظاهر به بازي منصفانه كردن و رعايت اصول را رها كرده ايم. ما در جهان خارج ، نجس و مطرود شده ايم و در داخل بي اعتبار و آبرو. به اين ترتيب تعجبي نداردكه ازدرك اين موضوع قاصر مانده ايم كه غروب خورشيد مدت هاست كه در امپراتوري جوان ما آغاز شده است. در واقع بر اساس اكثر موازين و معيارها ، ايالات متحده سريعاً درحال تبديل شدن به كشوري شكست خورده است . از نظر آموزشي ، اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي ، تمامي شاخص هاي ملي ما جهت رو به سقوطي را نشان مي دهند. ما در فهرست مراقبت هاي بهداشتي ، حاكميت دمكراتيك ، بهره وري ، حفظ محيط زيست ، دستاوردهاي آكادميك ، شفافيت رسمي ، نرخ هاي زندانيان ، حمل و نقل و خدمات اجتماعي ، در حال حركت به پايين فهرست هستيم. طبقه نخبه حاكم بر ما به شكلي روز افزون قوانين را بنا به ميل خودبازنويسي مي كند و به طور فزاينده اي مخالفان را سركوب مي كنندو آزادانه از جيب ما خود را غني تر مي كنند. ما به ندرت كاري براي آنهايي كه در ساحل هستند انجام مي دهيم ، اما تمام چيزهايي را كه در پيش چشممان است مصرف مي كنيم . ما داراي روشنفكران مردمي بلند آوازه اي هستيم ، با اين حال به طور روزمره با نقاط ضعف و عيب هاي سلبرتي هايي بمباران مي شويم كه در بسياري موارد صرفاً به خاطر معروف بودن معروف شده اند . روند تأمين مواد غذايي ما فاسد است ، انرژي ما ناپاك است آب ما درحال خشك شدن است و نژاد پرستي همچون هميشه عميقاً ريشه دار باقي مانده است . اين تصوير زيبايي از درون شكم جانور در اين روزها نيست .اما هرگز نهراسيد ، چرا كه امريكا يك سلاح مخفي را در اختيار دارد كه ما را براي مدتي ديگر در صندلي راننده نگه خواهد داشت.سلاح مخفي ما که عملاً چندان هم مخفي نيست ، تسليحات ماست. ايام دغل بازي ، نيرنگ ، حسن نيت و مذاكره سپري شده است . امپراتوري ها چك و چانه نمي زنند، آنها چيزي را كه مي خواهند به دست مي آورند .آنها اجازه نمي دهند با ديگران اتحاد تشكيل نمي دهند ، آنها تقاضاهايي را مطرح مي كنند و در لواي تهديد به عواقبي كه دراين بين وجود دارد ، وفاداري را اخاذي مي كنند. آنها اختيار نظارت بر جامعه بين المللي را واگذار نمي كنند يا حتي احساس نمي كنند كه قوانين و مقرراتشان آنها را محدود كرده اند بلكه به جاي آن به حكم خود عمل مي كنند و با بي اعتنايي وقيحانه ، به معاهدات و پروتكل ها عمل نمي كنند. خلاصه اينكه امپراتوري ها منطق توخالي «توانايي حق مي آورد» را دنبال مي كنند. طبقه نخبه حاكم در امريكا اين نكته را به خوبي روشن كرده است كه اين راهبرد غالب ما درآينده است. ما براي بازداشت مخالفان خود ،زور همراه با سبعيت را به كار مي گيريم و به عنوان ابر قدرت جهاني ، حتي جهت گيري اخلاقي و فرهنگي خود را گم كرده ايم .فرهنگ امريكايي به عنوان يك قدرت كاملاً امپرياليستي ، حدود بيشتر از يك قرن عمردارد . جايگاه آن به عنوان يك ابر قدرت واقعي ، حدود نيمي از اين زمان عمر دارد و جايگاه آن به عنوان يگانه قدرت برتر ، باز هم حدود نيمي از نيم اين زمان عمر دارد.صرفاً ظرف چند دهه ، ما از نيروي منجي به اسيركننده ؛ از دژ محكم به حرام زادگان ؛ از قهرمان به هراس افكنان تبديل شده ايم . هر چه خير تاريخي كه احتمالاً كسب كرده بوديم ، به يك جنون نخوت و خصومت ورزي تغيير شكل داده است. شايدمرا كمي لجوج بدانيد ، بنابراين اجازه دهيد كمي مسائل را روشن تر كنيم . مشروعيت را مي توان براي مدتي با سرسپردگي جايگزين كرد، اما اين كار هميشه در پايان به شكست مي انجامد . در حالي كه تاريخ در اين باره خالي از ابهام است ، اين نيز حقيقت دارد كه وقايع نگاري هاي به ثبت رسيده ،هرگز يك امپراتوري شبيه آنچه را كه مابه وجود آورده ايم ، در خود ثبت نكرده اند.ما با جا دادن خودمان از نظر اقتصادي و نظامي در درون امور تقريباً تمامي كشورهاي روي زمين ، سيستم متكبرانه اي را ساخته ايم كه تمرد از آن نوعي خودكشي است . اگر اين امپراتوري فرو بريزد ،اين تهديد وجود دارد كه هر كسي را كه در اين پروسه قرار داشته با خود ببرد ،ازاين رو شعاري ناگفته اما به شدت درك شده از سوي همگان را ابداع كرده ايم كه «شما يا با ما هستيد... يا خود دانيد.» حجم شديد حضور نظامي امريكا در سطح جهان را مورد توجه قرار دهيد . صدها پايگاه در هر پنج قاره جهان گسترده شده اند كه از طريق نفوذ ماهواره هاي نظارتي آمريكايي كارآيي مؤثري نيز دارند؛ به همراه يك تمركز شديد نيروهاي مادر كشورهاي شكست خورده اي چون آلمان ، ژاپن ، عراق وافغانستان . اكنون صادرات اصلي ما را اينها تشكيل مي دهند : پايگاه هاي نظامي ،تجهيزات نظامي و سرباز . ما فضا را نيزبه حالت نظامي درآورده ايم و يك شبكه اجرايي اعدام خودكار را به وجود آورده ايم كه جهان را زير كنترل خود دارد و «عدالت» داراي دكمه عمل كننده را براي تمام كساني مي برد که ما آن را هدفي معتبر ارزيابي مي كنيم(از جمله شهروندان خودمان) . اكنون ما در حال ساخت سربازان روباتي كاملاً كاركردي به جاي خود هستيم تا زدودن صفات انساني از جنگ كاملاً تداوم يابد؛سربازاني كه به هدف ما در تقويت انقياد و تسليم از طريق هراس افكني در هر نقطه اي كه نياز باشد ، خدمت خواهند كرد. در داخل كشور،دستور كار تعيين شده است . نخبه قدرت مدار اكنون دراين راهبرد حفظ برتري از طريق زور، «مصمم تر » شده است .مدارك راهبرد نظامي ، به آينده جنگ هاي هميشگي و رقابت پايان ناپذير بر سرمنابع رو به كاهش اشاره مي كنند، و بالاترين ايده آل را براي «امنيت ملي» قائل مي شوند كه با كمك ظرفيت مطلب ما براي تحميل خواست خودمان را چندين جبهه در يك زمان تأمين مي شود. موارد فزاينده مصيبت و بلايا نظير هائيتي ، علناً به عنوان لحظاتي «اسب تروا» مانند براي تحكيم جاي پاي نظامي ما در كسوت كمك هاي انسان دوستان مورد استفاده قرار مي گيرند. بودجه هاي فدرال ما صرف هزينه هاي نظامي افزايش يافته ودر كنار آن تشويق زهدپيشگي منجمد كننده در تمام حوزه هاي ديگر مي شود . نيروهاي نظامي واجب الاحترام و منزه هستند و به علاوه تنها ورق باقيمانده ما براي بازي در فتح جهاني محسوب مي شوند. اين وضعيت بي ترديد همچون سناريويي مخوف به نظر مي آيد ، سناريويي كه در تضاد كامل با امريكاي ايده آل (و البته بدلي) روزگار جواني ما به نظر مي آيد. اين سناريو همچنين از ما مي خواهد تا اين نكته را مورد توجه قرار دهيم كه جمعيت جواني كه در امريكاي فردا خواهند باليد ،به چه چيزي تبديل خواهند شد؛ امريكايي كه احتمالاً از يك لفاف ايدئولوژيك نجات بخش عاري خواهد بود. آيادر اينجا توده هاي مردم آينده ،با بخش هايي مقايسه شده اند كه معادل «امريكاييان زشت» فخر فروش و شيفتگان فن آوري منزوي و بي تفاوت هستند؟ آيا ما آمريكايي داريم كه در آن مردم ، با برتري نظامي ما و شخصيت مادي ما را به عنوان يك فضيلت اخلاقي مي پذيرند يا مجبور مي شوند خودشان رابه عنوان يك آواره خارج از شمول امنيتي رو به ظهور ، در مشغوليت هاي فرهنگي ما غرق كنند؟ به عبارت ديگر، آيا اين چيزها به امريكايي ها اين اطمينان را مي دهد كه با انتخاب هايي نامحدود رو به رو هستند كه يا به خشم نهادي شده يا تشويق سركوب شده رهنمون مي شوند؟ در اين انديشه ام كه آيا مردمي كه در سايه امپراتوري هاي در حال سقوط در سراسر تاريخ زندگي مي كردند نيز مشابه همين احساسات را داشته اند . واقعيت آشكار(بايد چنين واقعيتي وجود داشته باشد) اين است كه تمام امپراطوري هاي پيشين سقوط كرده اند و روز بعد خورشيد باز هم طلوع كرده است . در واقع چيزي كه به اندازه هر چيز ديگري قطعي است ،اين است كه ما مي توانيم روي اين زندگي حساب كنيم ، به ناگزير هر طلوعي غروبي در پي دارد . پرسش اين است كه آيا كسي در اينجا خواهد بود تا سيپده دم روز تازه را ببيند يا نه ؛ پرسشي كه در اين مقطع ما بايد آن را بوته آزمايش فرهنگي بگذاريم .شايد هنوز هم بتوان آن را امريكاي خيالي روزگاران گذشته را احيا كرد، فقط اين بار بايد آن را به شكل واقعي و نه صرفاً يك ايده آل احيا كرد .آنچه ازنگاه من پيداست اين است : دري را مي بينم كه پيش رويمان باز است ، حتي اگر در پشت سرمان بسته شده باشد. پي نوشت: 1.Randall Amster ، دكتر رندال آمستر در كالج پرسكات مطالعات مربوط به صلح را تدريس مي كند و در سمت مدير اجرايي «انجمن مطالعات مربوط به صلح و عدالت » خدمت مي كند. تازه ترين كتابي كه وي نيز يكي از نويسندگان آن است «بناكردن فرهنگ هاي صلح : صداهاي اميد واقدام در رشته هاي مختلف» نام دارد. www.counterpunch.org/amster02122010.html منبع:نشريه سياحت غرب،شماره 82 /ن
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 548]