تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):تکمیل روزه به پرداخت زکاة یعنى فطره است، همچنان که صلوات بر پیامبر (ص) کمال نماز ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804765988




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات کمتر شنیده شده از امام خمینی


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


به روایت آیت الله نصرالله شاه آبادی؛
خاطرات کمتر شنیده شده از امام خمینی
یک بار آقای ثقفی ـ پدر خانم حضرت امام ـ به من گفت: به آقای خمینی گفتم: تو برای شاه آبادی بازی به تهران می آیی نه برای نامزدبازی.



به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز، متن زیر از خاطرات آیت الله نصرالله شاه آبادی از حضرت امام خمینی می باشد.
  آشنایی امام خمینی با آیت الله شاه آبادی برای عمامه گذاری یکی از نزدیکان، نزد امام خمینی در جماران رفتیم. ایشان به مناسبت حضور ما، قضیه آشنایی اش با مرحوم پدرم را برای حاضران اینگونه بیان کرد: گمشده ای داشتم و فقط میرزا محمد شاه آبادی (پسر عموی ما) خبر داشت. روزی مرا در مدرسه فیضیه دید و گفت: گمشده ات در فلان حجره نشسته است. آنجا رفتم و دیدم حاج شیخ عبدالکریم حائری و آقای شاه آبادی در آنجا نشسته اند. وقتی که آقای شاه آبادی از فیضیه بیرون آمد، به دنبال او راه افتادم. مردم سؤالاتی می پرسیدند و ایشان جواب علمی می داد. به ایشان گفتم: مردم و کسبه این صحبتهای شما را متوجه نمی شوند. جواب داد: بگذار این کفریات به گوش اینها هم بخورد.
  در گذر خان از ایشان خواستم تا برایم درس فلسفه بگوید. قبول نکرد و من اصرار می کردم. تا اینکه در گذر جدا پذیرفت. اما گفتم: درس عرفان می خواهم. (ظاهرا امام درس فلسفه را برای زمینه چینی عرفان مطرح کرده است) ایشان نپذیرفت. اصرار من تا منزل وی در محله عشقعلی ادامه پیدا کرد. آقا تعارف کرد و من داخل خانه شدم و ناهار هم در آنجا ماندم و به آقای شاه آبادی قبولاندم که عرفان بگوید. درس عرفان ایشان شروع شد و افراد دیگر نیز حاضر می شدند اما شاگرد ثابت، من بودم. حتی هفته ای یکی دو شب که در مسجد برای بازاریها صحبت می کرد، حاضر می شدم و مطالب ایشان را می نوشتم.   علاقه امام خمینی به آیت الله شاه آبادی زمانی که پدرم به تهران رفت، حضرت امام در تهران ازدواج کرد و در دوران عقدبستگی وقتی که به تهران می رفت، با پدر ما دیدار می کرد. یک بار آقای ثقفی ـ پدر خانم حضرت امام ـ به من گفت: به آقای خمینی گفتم: تو برای شاه آبادی بازی به تهران می آیی نه برای نامزدبازی.   اخلاص و تواضع آیت الله شاه آبادی امام خمینی برایم گفت: زمانی که ما نزد پدر شما فصوص می خواندیم، شخصی از ایشان درخواست تدریس کتاب صمدیه (یا سیوطی) ـ پایین ترین کتابهای درسی حوزه ـ را کرده بود. آیت الله شاه آبادی هم به او درس می گفت. چنین درسی در شأن ایشان نبود. ما از آقای شاه آبادی خواستیم که آن درس را ادامه ندهد؛ اما راضی نشد و گفت: شخصی از من درخواستی کرده و من هم وقت دارم. از آن طلبه خواستیم که دیگر در درس شرکت نکند تا تعطیل شود. طلبه قبول نکرد تا اینکه به زور نگذاشتیم درس را ادامه دهد و تعطیل شد.   انقلاب اسلامی و پیشگویی آیت الله شاه آبادی در زمان تبعید امام خمینی به ترکیه، خواب دیدم جنگی سخت و طولانی در جنوب ایران با کشوری دیگر و با کشتار فراوان در گرفت. نخلها شکسته بود و یکی از بستگان ما به نام حبیب الله شهید شد. لشکر ما به فرماندهی امام حسین(ع) سرانجام پیروز شد. نزد امام(ع) رفتم و در حالی که حضرت چهارزانو نشسته بود، دستها و زانو را بوسیدم و پیروزی را تبریک گفتم. حضرت تبسم کرد اما او را خوشحال ندیدم. سپس از خواب بیدار شدم.
امام خمینی از ترکیه به نجف آمد و پس از چند سال، در منزل امام، سخنی پیش آمد که به یاد آن خواب افتادم. وقتی آن را برای امام بیان کردم، ایشان گفت: لاحول ولاقوة الا بالله. از این رفتار امام، حس کردم که باید امری مهم در بین باشد. از ایشان توضیح خواستم اما چیزی نگفت. بعد از اصرار زیاد، فرمود: چنین چیزهایی محقق می شود. باز هم توضیح خواستم. ایشان گفت: می گویم به شرطی که تا زنده ام به کسی نگویی. این تخطیط (برنامه، نقشه) را پدر شما برای ما کشیده و چنین جنگی پیش خواهد آمد و ما پیروز می شویم.
  سالها از این قضیه گذشت و آن را فراموش کردم. سال ۵۹ که جنگ ایران و عراق شروع شد، ما کمکهای مردمی را به جبهه بردیم. وقتی نگاهم به نخلهای شکسته افتاد، به یاد آن خواب افتادم. در این جنگ چند تن از بستگان ما از جمله برادرم شهید شدند، اما خویشاوند ما به نام حبیب الله شهید نشد. ما آن را به معنای لغوی تعبیر کردیم و آن افرادی که شهید شدند حبیب خدا بودند.   khatteemam.ir



۱۴/۰۳/۱۳۹۴ - ۰۸:۰۰




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 164]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن