واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
يک اعتراف عاشقانه نويسنده: سحر عصرآزاد نگاهي به فيلمنامه « طلا و مس» فيلمنامه طلا و مس را مي توان تکميل کننده قصه هايي با محوريت شخصيت روحاني در سينماي ايران دانست. حلقه زير نور ماه سيد رضا مير کريمي و مارمولک کمال تبريزي با اين فيلم بسته مي شود که به نوعي مي تواند اين تصوير شخصيت پردازانه را کامل کند. در فيلم مارمولک موقعيت کليشه هاي جا به جايي با قرار گرفتن يک دزد به جاي يک روحاني سويه اي جديد ( به جهت ورود به حيطه شوخي با قشر روحاني) پيدا کرد که قالب کمدي به اين سويه دامن زد و تضادها بيش از هر چيز برجسته شد. اما در زير نور ماه که به نظر مي آيد به طلا و مس نزديک تر باشد، ترديدها، دل مشغولي ها و دغدغه هاي يک طلبه جوان در بوته امتحان گذاشته شد که بخش عمده تفاوت قهرمان اين دو فيلم در جنس اين آزمون و شخصيت پردازي قهرمان قصه يعني طلبه است. اگر قهرمان فيلم مير کريمي طلبه اي است جوان که در مقطع تعيين کننده به تن کردن لباس روحانيت دچار ترديد نسبت به اندوخته معنوي و لياقت خودش شده و به همين دليل تعلل مي کند، سيدرضاي طلا و مس يک مقطع تعيين کننده را به واسطه قرار گرفتن در موقعيتي بحراني تر( به واسطه مؤلفه هاي دراماتيک) تجربه مي کند. نکته مهم ديگر در خصوص اين شخصيت تغييري است که در ابعاد شخصيتي او داده شده و از طلبه اي جوان و مجرد با دغدغه هايي خاص( زير نور ماه)بدل شده به طلبه اي جوان با دغدغه هايي خاص که در عين حال يک همسر و پدر است و همين بعد جديد است که به آزمون زندگي او رنگ و بويي به نسبت تازه و البته چالش برانگيز مي دهد. قصه از جايي آغاز مي شود که آقا سيدرضا همراه با همسر(زهرا سادات) و دو فرزندش( عاطفه و امير) به تهران مهاجرت مي کنند، نه به دليل علاقه به پايتخت نشيني، بلکه براي امکان حضور در کلاس هاي درس اخلاق حاج آقا رحيم. در واقع حاج آقا رحيم، مرادي است که انگيزه اوليه حرکت سيدرضا مي شود و بر اساس يک الگوي کلاسيک در مسير رسيدن به اين مراد است که قهرمان دچار تغيير و تحول شده و در پايان به شناختي جديد و چه بسا متفاوت از خواسته ها، دغدغه ها و مرادش مي رسد. وجهي که مي تواند اين روند رسيدن به شناخت را به گونه اي دراماتيک برجسته و تأثيرگذار کند،اتفاقاتي است که براي رسيدن شخصيت از نقطه «الف» به « ب» طراحي شده و برآمده از جريان عادي زندگي او و متمرکز در يک فضا و حال و هواست. به گفته بهتر اگر قهرمان قصه هاي اين چنيني معمولاً از پس گذراندن تجربه هاي پراکنده اما در امتداد هم به درکي جديد از زندگي و دغدغه هايش مي رسد، سيدرضا اين مسير شناخت را با نزديک شدن به بطن زندگي خانوادگي اش طي مي کند. اين طراحي کمک مي کند قصه بين قهرمان و خانواده اش در حرکت باشد و خرده داستان هاي فرعي پيش برنده نباشند که پرداختي دراماتيک براي نزديک شدن به هسته اصلي قصه است. هسته اصلي قصه هم مي تواند تعبيري باشد از بيت« آب در کوزه و ما تشنه لبان مي گرديم/ يار در خانه و ما گرد جهان مي گرديم». در واقع جوش و خروشي که سيدرضا براي حضور در کلاس درس اخلاق حاج آقا رحيم دارد تا به زعم خود کاستي هايش را جبران کند، تلاشي است بيروني براي دستيابي به آن چه نياز به کلاس و درس و مدرسه ندارد، بلکه جاري در زندگي عادي است. وجه داستان پردازي سفر و نقل مکان به تهران موقعيتي فراهم مي کند تا سيدرضا و خانواده اش در تهران ساکن شوند که تضاد وجهه اين شهر با انگيزه اوليه قهرمان يعني رسيدن به مرتبه اي بالاتر از اخلاق، ترکيب جالبي را رقم مي زند. اما ضربه اصلي را بيماري زهرا سادات به روند ماجرا وارد مي کند که باعث مي شود موقعيتي فراهم شود تا سيدرضا نگاهي عميق تر به زندگي و اطرافيانش داشته باشد. در واقع شخصيتي که فکر مي کرد نقص و کاستي او را تنها کلاس درس اخلاق مي تواند پرکند، در وهله اول متوجه مي شود از همسرش غافل بوده و حتي نمي دانسته که او مدتي است دچار علايم بيماري است. اين ضربه وقتي جدي مي شود که تشخيص بيماري ام اس زهرا سادات قطعي مي شود و حالا سيدرضاست و دو فرزندش، خانه اي که بي مادر و همسر مانده، خرج و مخارج معالجه زن و ... و آن چه در اين ميان به تدريج اهميت اوليه خود را براي او از دست مي دهد، همان حضور در کلاس درس اخلاق است. در واقع آزمون زندگي سيدرضا که جرقه حرکت به سوي آن را خود قهرمان روشن کرده، به نوعي او را با داشته هايش پيوند مي دهد و چه درس اخلاقي مي تواند تا اين حد کارکرد داشته باشد که فرد را با خودش آشتي دهد؟ سيدرضا همان طور که در مسير بازشناسايي همسر و دو فرزندش حرکت مي کند، خودش را هم مي کاود و در اين کاوش است که تازه متوجه مي شود چقدر غافل بوده است. غافل از زهرا سادات که ماه ها با بيماري دست و پنجه نرم مي کرده نه همين چند روز، غافل از اين که عاطفه ماکاروني دوست دارد نه آش، غافل از اين که بهانه هاي امير را ناي ناي ناي زهرا سادات آرام مي کند... و غافل از اين که همسرش بهترين درس زندگي را به پرستار داده(خوشبختي يعني ديدن چيزهاي کوچيک). کنار هم قرار گرفتن مجموعه اي از اين تجربه هاي جديد است که سيدرضا را در مسيري قرار مي دهد که فاصله خود از خودش را متوجه مي شود و اينجاست که وقتي امکان و فرصت حضور در کلاس درس حاج آقا رحيم را پيدا مي کند، رفتاري متفاوت دارد. در فيلمنامه نويسي معمولاً رفتارهايي که قرار است نشانه گذاري شده و تغيير کنش و واکنش شخصيت را برجسته کنند، در دو سه رفت و برگشت با تغييرات جزئي و تعيين کننده به تصوير در مي آيند که نمونه خوب آن در فيلمنامه طلا و مس همين حضور سيدرضا در کلاس درس اخلاق است. او اولين جلسه درس را به خاطر دير کردن از دست مي دهد، دومين جلسه را به اين دليل که بچه همراهش است پشت در مي گذراند و از لاي در گوش مي دهد که البته مضمون اين حرف ها همچون هشداري به اوست که اکنون پيچش مو را مي بيند نه فقط مو. سومين رجوع به اين صحنه سکانس پاياني فيلم است که سيدرضا مي تواند سر کلاس برود، اما ترجيح مي دهد از پشت در گوش دهد، در حالي که از ميانه حرف هاي حاج آقا رحيم شروع مي کند به جفت کردن کفش هاي طلبه هاي ديگر. او درسش را از زندگي، زهرا سادات، عاطفه و امير، آيدا( دختر عقب افتاده همسايه)، سپيده( پرستار بيمارستان)،... گرفته و به نظر مي آيد بهترين نشانه ارتقاي زاويه ديد او در همين کنش نمادين باشد. نکته مهم ديگر درباره شخصيت سيدرضا و وجه تمايز او از قهرمان زير نور ماه همان طور که اشاره شد، بسط موقعيت او به عنوان يک مرد، همسر و پدر است؛ موقعيتي که مخاطب را به موشکافي اين جايگاه، تغيير و ارتقاي آن و تصويري که از خانواده ارائه شده، وا مي دارد. الگويي که از خانواده سيدرضا در طول قصه به تصوير در مي آيد، همان تصوير همدلانه و پوشش دادن نقاط ضعف هم و برجسته کردن نقاط قوت يکديگر است که به تدريج دچار تغييراتي مي شود. هر چند از ابتدا سيدرضا و همسرش زوجي متناسب و همساز هستند و هريک جايگاه کليشه اي خود را به عنوان زن/ مادر و مرد/ پدر دارند، اما اهميت اين ترکيب در چالشي است که در اين مسير بحراني جايگاه آنها را دچار نوسان مي کند و تغيير و تحولي دراماتيک و البته برآمده از واقعيت زندگي است. مانند تلاشي که سيدرضا در نبود زهرا سادات مي کند تا جاي او را در خانه و بين بچه ها پر کند که چندان موفق نيست، اما امتياز اين حرکت را به حساب او مي گذارد. اين تغيير جايگاه هر چند کاستي هاي مرد/ پدر را در جايگاه زن / مادر برجسته مي کند، اما به تدريج تعديل مي شود و در سطوحي مانند ادامه کار قالي بافي زهرا سادات مي تواند تعيين کننده باشد. دراين ميان برجسته ترين چالشي که اين خانواده در موقعيت بحران دچارش مي شود، کنش و واکنش هايي است که سويه هاي جديد و ناپيداي آنها را مشخص مي کند. مهم ترين نمونه آن هم رويارويي سيدرضا و زهرا سادات بر سر ازدواج مجدد مرد است که هر دو شفاف و روشن سويه هاي پنهان خود را با آميخته اي از حسادت، بي رحمي، عشق و نفرت توأمان بر ملا مي کنند و در انتها اين فرافکني با گريستن آنها در کنار هم تکميل مي شود. اين همان اتفاقي است که چند سکانس قبل هم به شکلي ديگر بروز کرده، زماني که زهرا سادات از پس درست کردن ماکاروني بر نمي آيد و همه چيز و همه کس را از خود مي راند و سيدرضا براي اولين بار سرش فرياد مي زند. وقتي لحظاتي بعد هر دو به قالب هميشگي خود رفته و در آرامش از اين تجربه جديد حرف مي زنند، به نظر مي آيد اتفاقي که افتاده قرابتي عميق و دروني بين اين زوج است که مي تواند جايگاه کليشه اي ابتدايي آنها را به خوبي تعديل کند. در ادامه همين تغييرات و رويارويي هاست که در سکانس پيک نيک، زهرا سادات براي اولين بار بعد از بيماري، آرامش حضور در کنار خانواده را با حظ خاصي مي چشد و عطري را که هيچ وقت دلش نمي آمده استفاده کند، به خود مي زند. سيدرضا هم زبانش مي چرخد تا به او بگويد« دوستت دارم، خيلي دوستت دارم» و خود را به آرامش پس از اعتراف عاشقانه مي سپارد. در واقع اين سيدرضاست که با طي مسيري که پيش پايش گذاشته شده، جايگاه مرد/ پدر خود را با وام گرفتن ويژگي هايي از جايگاه زن/ مادر زهرا سادات، بسط داده و موقعيتي ويژه را تجربه مي کند. او به توصيه سپيده( اگه دوستش داري گاهي بهش بگو)، همچون زنان ابايي از ابراز عشقش ندارد و مانند زهرا سادات که بيماري اش را از او مخفي کرده، او هم راز ضعيف شدن چشم هايش را براي آرامش خاطر زن پنهان نگه مي دارد؛ تجربه اي که مي تواند مصداق عملي درس هاي حاج آقا رحيم باشد. منبع:نشريه فيلم نگار، شماره 92 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 657]