واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نگاهي به فيلمنامه «سي بيسکوييت» (SEABISCUIT) نويسنده: افشين ابراهيمي فيلمنامه نويس: گري راس، کارگردان: گري راس، بازيگران: توبي مگواير، جف بريجز، کريس کوپر، محصول 2003، آمريکا. چارلز هاوارد که از طريق فروش اتومبيل ثروت زيادي به دست آورده، پسرش را در يک تصادف رانندگي از دست مي دهد و همسرش نيز او را ترک مي کند. چارلز پس از ازدواج دوم، به مسابقات اسبدواني علاقه مند مي شود و تام اسميت را که تعليم دهنده اسب است، استخدام مي کند. تام نيز اسب سواري هميشه بازنده به نام رد پولارد را دعوت به کار مي کند. اسبي که آن ها انتخاب مي کنند «سي بيسکوييت» نام دارد که با وجود اين که از نژاد اصيل است، هيچ گاه موفقيتي به دست نياورده است. اما اين تيم عاقبت پيروزي هاي زيادي به دست مي آورند و «سي بيسکوييت» تبديل به اسب سال مي شود. «سي بيسکوييت» اسبي بود که به دليل موفقيتش در فتح مسابقات مختلف، معروف و محبوب مردم ايلات متحده شده بود و در سال 1938 هم عنوان «اسب سال» را به دست آورد. لارا هيلن براند کتابي درباره سرگذشت واقعي اين اسب نوشت که در صدر کتاب هاي پرفروش قرار گرفت. اما پيش از اين که او حتي نوشتن کتاب را شروع کند، گري راس، فيلمنامه نويس ديو، پليزنت ويل و گنده امتياز کتاب را خريد تا فيلمنامه اي بر مبناي آن بنويسد و خودش هم آن را کارگرداني کند. اما عجيب اين که وقتي اين فيلمنامه نويس با سابقه بعد از نوشتن پنج فيلمنامه (نسبتاً) موفق، به سراغ دومين تجربه کارگردانيش مي رود، حاصل کار فيلمي مي شود که فيلمنامه نقطه ضعف آن است و کارگرداني نقطه قوتش! راس تا حد زيادي سعي کرده در فيلمنامه اش به واقعيت وفادار بماند و کمترين تغيير را در آن وارد کند. او در اين راه اطلاعات و روايات متعدد و فراواني را در دل فيلمنامه اش گنجانده که همين مسئله به آن لطمه زده است. فيلمنامه در چهار مسير متفاوت و با چهار شخصيت اصلي شروع مي شود و پيش مي رود تا در نهايت همه با هم تلاقي کنند: 1. چارلز هاوارد: ميليونر خودساخته اي که پسر خردسالش مرده و همسرش او را ترک کرده است. او صاحب و خريدار «سي بيسکويت» است. 2. تام اسميت: رام کننده خارق العاده و متبحر اسب که با بالا رفتن سنش، ديگر دوران اوج را پشت سر گذاشته و آواره دشت ها شده است. 3. رد پولارد: جواني که در عين برخورداري از يک کودکيِ غرق در رفاه و فرهنگ، به دليل رکود اقتصادي و ورشکستگي، خانواده اش را ترک کرده و به مشاغل مختلف (از بوکسور جايزه بگير گرفته تا اسب سوار مسابقات) رو آورده است. 4. «سي بيسکوييت»: اسب کوچک اندامي که بد تربيت شده و در نتيجه بد مي دود و علي رغم اين که رام شده است، به اندازه يک اسب وحشي بدقلق و ناآرام است. چهار شخصيت اصلي فيلمنامه، شکست خورده هستند. روايت مسير موفقيت شخصيت هاي شکست خورده، يکي از عوامل جذابيتي است كه به خوبي در فيلمنامه و رمان مي تواند به کار گرفته شود. (راکي را يادتان هست؟) فرصت عالي فيلمنامه نويس در اين جاست که اين داستان واقعي 1- نه يکي، که چهار شخصيت شکست خورده دارد. 2- اين چهار شخصيت تنها با ياري و همکاري يکديگر است که مي توانند به موفقيت برسند. اما نقطه قوت اول، منجر به بزرگ ترين نقطه ضعف فيلمنامه هم شده است: پراکندگي و آشفتگي. چهار شخصيت اصلي فيلمنامه، در يک سوم اول اصلاً همديگر را نديده اند و هر کدام مسير متفاوت خودشان را طي مي کنند. يعني عملاً فيلمنامه در حال روايت ماجراهايي مجزاست و مخاطب بايد منتظر بماند تا بالاخره همه به هم رسيده و اين آشفتگي روايي پايان يابد. راس به ناچار و براي کاستن از اين ضعف، اسب را از يک سوم ابتدايي فيلمنامه اش حذف کرده و روي سه شخصيت ديگر مانور داده است. در اين ميان شخصيت پردازي اسميت درخشان است. او در چند سکانس معدود در مواجهه با اسب ها و در خوابيدن در طبيعت، به خوبي معرفي مي شود و روحيه و توانايي هايش را مي شناسيم. فيلمنامه در نمونه خوبي از ايجاز، يکي از همين معدود صحنه هاي معرفي او را هم در سکانسي که اختصاص به هاوارد دارد، گنجانده است! هر چه در شخصيت پردازي اسميت کم بود، در سکانسي که به هاوارد قهوه تعارف مي کند و بعد در کمال صداقت اعتراف مي کند قهوه اش مزخرف است، کامل مي شود. اما معرفي پولارد «مفصل تر است و سکانس هاي پرشمارتر و طولاني تري را به خود اختصاص مي دهد. هرچند تک تک سکانس هايي که سابقه مشاغل او و از کوره در رفتن هاي عصبيش را نشان مي دهد، اجزاي ضروري و غيرقابل حذف اين شخصيت هستند، اما زمان قابل توجهي که صرف معرفي کودکيِ مرفه و سرشار از مطالعه او مي شود، تأثير قابل توجهي در شخصيتي که بعدها سوارکار سي بيسکوييت مي شود ندارد؛ تنها در صحنه هاي معدودي اشاره هاي کلامي او به متون شکسپير را داريم که آن هم به راحتي قابل حذف است. لازم به تأکيد است اگر در اين بخش تا اين حد بر حذف کليه سکانس هاي قابل حذف تأکيد مي شود، علت فقط همان دلايل هميشگي مبني بر رعايت ايجاز نيست؛ بلکه اين بار درباره فيلمنامه اي صحبت مي کنيم که بخش قابل توجهي از ابتداي آن با روايت هاي موازي و بي ارتباط با هم پيش مي رود و بايد هر چه سريع تر و تا پيش از قطع کامل ارتباط مخاطب، اين قسمت را به پايان برد و به اصل ماجرا پرداخت. اما اگر سکانس هاي معرفي پولارد، کمي به ريتم فيلمنامه لطمه زده و حضور «سي بيسکوييت» - که اصلاً فيلمنامه به اسم اوست – را به تعويق انداخته، سکانس هاي هاوارد تير خلاص را به فيلمنامه زده است. سکانس هاي متعددي به زندگي او پيش از خريدن سي بيسکوييت مي پردازد: اين که چطور مهاجرت کرد، چطور اتفاقي وارد حرفه اتومبيل سازي شد، چطور به ثروت رسيد و ... اما جالب اين که درست در قسمتي که نياز به کمي مکث و بسط وجود دارد، فيلمنامه عجولانه رد شده است. گفتيم که يکي از نکات مثبت اين فيلمنامه، روايت ماجراي پيروزي سه انسان و يک اسب شکست خورده است و بخش عمده اي از جذابيتش را مديون آن مي باشد. اما چرا چارلز هاوارد ثروتمند و موفق را هم جزو دسته شکست خوردگان مي آوريم؟ چون او به تازگي پسر خردسالش را از دست داده و زنش هم که هاوارد را مقصر مي دانسته، ترکش کرده است. ولي نکته کليدي شکست خورده بودن هاوارد به دليل پرداخت ناکافي به خانواده او و در نتيجه ارتباط برقرار نکردن مخاطب با مرگ پسر، جا نمي افتد و در نتيجه تحولي که قرار بوده حضور «سي بيسکوييت» در زندگي هاوارد و احياي شور او ايجاد کند، در فيلمنامه گم شده است. مي شد کمي بيشتر به خانواده هاوارد پرداخت تا از هم پاشيده شدن آن تأثيرگذارتر از آب دربيايد. يا حتي برعکس، معرفي او از جايي شروع مي شد که همسر و فرزندش را از دست داده و لطمه روحي او از طريق نمايش چند واکنش و يا از ديالوگ هايي از زبان اطرافيانش بيان مي شد که به اين صورت حداقل با کوتاه کردن سکانس هاي معرفي او، به ريتم فيلمنامه کمک مي شد. شکي در اين نيست که شخصيت پردازي فيلمنامه از هاوارد، به عنوان انسان خودساخته اي که ثروتش را فقط مديون تلاش و استعدادش است، تأثير قابل توجهي در هم ذات پنداري مخاطب با اين شخصيت کليدي داستان دارد؛ اما بايد سنجيده شود که آيا با حذف اين جزئيات، کمکي که به ريتم فيلمنامه مي شد، بزرگ تر از لطمه اي نبود که به شخصيت پردازي هاوارد وارد مي گشت؟ هرچند که پراکندگي روايي فيلمنامه با همراهي هر چهار شخصيت اصلي، در يک سوم مياني از بين مي رود، اما بار ديگر در بخش پاياني – به شکلي ديگر – خودش را نشان مي دهد. فيلمنامه اي که تا به اين جا روايت موفقيت دور از انتظار چهار شخصيت شکست خورده بوده است (يک ميليونر عزادار و افسرده، يک اسب بيش از حد کوچک اندام، يک سوارکار بيش از حد درشت اندام و نيمه کور و يک مربي اسب بيش از حد پير)، ناگهان دوباره تغيير مسير مي دهد و تبديل مي شود به فيلمنامه اي درباره مسابقه دو اسب پرآوازه ايالات متحده: «سي بيسکوييت» و «وار آدميرال». هرچند که ماجراي واقعي و تاريخي پيروزي «سي بيسکوييت» بر «وار آدميرال» - به خصوص با سابقه رجزخواني هاي پر سر و صداي صاحبان دو اسب – بسيار جذاب بوده و به خصوص قابليت زيادي براي خلق تعليق دارد، ولي تمرکز به آن در يک سوم پاياني، باعث انقطاع اين بخش فيلمنامه مي شود و به نظر مي آيد که اپيزود متفاوتي از يک فيلمنامه است که فقط شخصيت هايش با اپيزودهاي قبل مشترک هستند. اما هر چقدر که زمان بندي فيلمنامه از لحاظ ميزان و زمان پرداختن به وقايع و شخصيت ها ضعف دارد، نمي توان منکر شخصيت پردازي درخشان سه شخصيت اصلي و رابطه بين آن ها شد. هر سه مرد متوجه اند که بدون کمک دو نفر ديگر از شکست رها نمي شدند و در عين حال هيچ صحنه يا ديالوگي نداريم که اين موضوع را به صراحت در برابر يکديگر بيان کرده يا از هم تشکر کنند. همچنين فيلمنامه به راحتي مي توانست (بدون فاصله گرفتن زياد از واقعيت) ارتباط بين هاوارد و پولارد را زياد کند و به اين ترتيب آن دو را جايگزين فرزند و پدر از دست رفته ديگري کند؛ که خوشبختانه راس از اين اشتباه هم پرهيز کرده و در ورطه احساسات گرايي (سانتيمانتاليزم) نيفتاده است. چنين نکاتي مثبتي در فيلمنامه سي بيسکوييت کم نيست؛ اما آشفتگي روايت مشکلي نيست که پشت اين محاسن گم شود و به چشم نيابد. منبع:ماهنامه فيلم نگار شماره 15 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1712]