تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 16 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سلام را رواج ده تا خير و بركت خانه ‏ات زياد شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1850916859




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاکسپاری امام به روایت ناطق نوری


واضح آرشیو وب فارسی:الف: خاکسپاری امام به روایت ناطق نوری

تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۲۸
در کتاب خاطرات حجت الاسلام ناطق نوری آمده است:زمانی‌ که‌ حضرت‌ امام‌ در بیمارستان‌ بستری‌ شد، چند دفعه‌ای‌ به‌ عیادتشان‌ رفتم‌ تا اینکه‌ امام‌ به‌ رحمت‌ خدا رفت‌. دو سه‌ روز، جنازه‌ی‌ ایشان‌ در مصلی‌ بود، روزی‌ که‌ قرار بود امام‌ را تشییع‌ کنند به‌ مسئولان‌، از جمله‌ من‌، کروکی‌ بهشت‌زهرا را داده‌ بودند که‌ بتوانند وارد شوند. عجیب‌ است‌، دو حادثه‌ی‌ مهم‌ که‌ هر دو برای‌ من‌ اتفاقی‌ بود؛ یکی‌ حضور در مراسم‌ استقبال‌ امام‌ و دیگری‌ مراسم‌ خاکسپاری‌ ایشان‌. بعد از اینکه‌ نماز امام‌ را مرحوم‌ آیت‌الله گلپایگانی‌ خواند و تکبیر آخر نماز تمام‌ شد، جمعیت‌ به‌ سمت‌ جنازه‌ی‌ امام‌ هجوم‌ آوردند. به‌ ذهنم‌ آمد که‌ به‌ آن‌ سمت‌ نروم‌ و خودم‌ هم‌ نمی‌دانم‌ که‌ چه‌ کسی‌ این‌ را به‌ من‌ گفت‌، با سرعت‌ به‌ طرف‌ بهشت‌زهرا رفتم‌، محافظین‌ گفتند: «حاج‌ آقا کروکی‌ منطقه‌ی‌ بهشت‌زهرا دست‌ همراهمان‌ نیست‌»، گفتم‌: «عیبی‌ ندارد، ما داخل‌ جمعیت‌ می‌رویم‌». به‌ بهشت‌زهرا که‌ رسیدیم‌، نمی‌دانستیم‌ کجا برویم‌، داخل‌ جمعیت‌ شدیم‌. مردم‌ اطراف‌ ماشین‌ ریختند و اظهار ارادت‌ می‌کردند. گفتم‌ بگذارید ما هم‌ با شما منتظر باشیم‌ تا جنازه‌ی‌ امام‌ را بیاورند. در همین‌ منطقه‌ که‌ امام‌ دفن‌ شد، به‌وسیله‌ی‌ کانتینر، محوطه‌ را محاصره‌ کرده‌ بودند، پاسدارانی‌ که‌ بالای‌ کانتینرها بودند، وقتی‌ مرا داخل‌ جمعیت‌ دیدند، اشاره‌ کردند که‌ بیا بالا. دست‌ مرا گرفتند و به‌ بالا آمدم‌. در داخل‌ محوطه‌ای‌ که‌ برای‌ دفن‌ امام‌ آماده‌ شده‌ بود، جایگاهی‌ هم‌ برای‌ مهمانان‌ درست‌ کرده‌ بودند که‌ دیدم‌ حضرت‌ آیت‌الله مکارم‌ و جمعی‌ دیگر از آقایان‌ قم‌ آنجا نشسته‌اند.من‌ هم‌ به‌ عنوان‌ کسی‌ که‌ می‌خواهد در مراسم‌ شرکت‌ کند، پهلوی‌ آقایان‌ نشستم‌. جمعیت‌ از بالای‌ کانتینر و کانکس‌ به‌ داخل‌ می‌پریدند، دیدم‌ که‌ اوضاع‌ خیلی‌ به‌ هم‌ریخته‌ است‌. برای‌ اینکه‌ نمی‌توانستم‌ این‌ بی‌نظمی‌ها و بی‌برنامگی‌ها را ببینم‌، به‌ اداره‌ کردن‌ آنجا مشغول‌ شدم‌ و با داد و فریاد یک‌ مقداری‌ نظم‌ دادم‌.ناگهان‌ دیدیم‌ که‌ هلی‌کوپتر حامل‌ پیکر مطهر امام‌ و چند هلی‌کوپتر دیگر آمدند. امام‌ را داخل‌ تابوت‌ گذاشته‌ بودند و یک‌ پارچه‌ سفیدی‌ هم‌ رویش‌ کشیده‌ بودند. پس‌ از آن‌که‌ دسته‌های‌ تابوت‌ از هلی‌کوپتر بیرون‌ آمد، جمعیت‌ هجوم‌ آورد، کانتینرها را له‌ کردند و کنار ریختند. مردم‌ تابوت‌ امام‌ را از دست‌ آقای‌ سراج‌ و آقای‌ انصاری‌ و بقیه‌ی‌ آقایانی‌ که‌ همراه‌ این‌ها بودند گرفتند. آقای‌ سراج‌ گریه‌کنان‌ به‌ طرف‌ من‌ آمد و گفت‌: «آقای‌ ناطق‌ جنازه‌ را مردم‌ گرفتند.»من‌ هم‌ با عصبانیت‌ گفتم‌: «این‌ طوری‌ جنازه‌ را می‌آورند؟» آقای‌ انصاری‌ هم‌ در شلوغی‌ رفت‌ بالای‌ کانتینر و می‌خواست‌ با بلندگو مردم‌ را ساکت‌ کند، اصلاً هیچ‌ بلندگویی‌ آنجا کار نمی‌کرد. مردم‌ جنازه‌ را به‌ دست‌ گرفتند، گاهی‌ جنازه‌ در داخل‌ مردم‌ گم‌ می‌شد.من‌ خیلی‌ عصبانی‌ شدم‌ پاسدارها را صدا زدم‌ و گفتم‌: «شماها خیلی‌ بی‌عرضه‌ هستید، سعی‌ کنید و جنازه‌ را از دست‌ مردم‌ بگیرید.» دیدم‌ اصلاً این‌ بچه‌ها هم‌ خودشان‌ را باخته‌اند. خلاصه‌ خودم‌ دست‌ به‌ کار شدم‌، عبا را به‌ سمتی‌ پرت‌ کردم‌. محافظین‌ و اخویم‌ و فرزندم‌ مصطفی‌ ممانعت‌ می‌کردند که‌ آخر با این‌ همه‌ جمعیت‌، از دست‌ تو کاری‌ ساخته‌ نیست‌. خلاصه‌ رفتم‌ جلوی‌ یک‌ ماشین‌ آمبولانس‌ که‌ در آنجا بود و به‌ کمک‌ بچه‌های‌ سپاه‌ با آمبولانس‌ توی‌ جمعیت‌ رفتیم‌، چون‌ نگران‌ بودم‌ بدن‌ امام‌ از این‌ تابوت‌ زنبقی‌ که‌ هیچ‌ حفاظی‌ نداشت‌، زیر دست‌ و پا بیفتد و هتک‌ حرمت‌ بشود.پس‌ از آن‌ که‌ آمبولانس‌ نزدیک‌ جنازه‌ی‌ امام‌ آمد، جنازه‌ را از دست‌ مردم‌ گرفتیم‌ و روی‌ سقف‌ آن‌ گذاشتیم‌ نزدیک‌ قبر که‌ آوردیم‌ مردم‌ مجدداً ریختند و جنازه‌ را گرفتند و باز اوضاع‌ به‌ هم‌ ریخت‌. پس‌ از مدتی‌ و در عین‌ ناباوری‌ دیدم‌ تابوت‌ نزدیک‌ کانتینری‌ می‌شد که‌ من‌ در آن‌ بودم‌ و من‌ دستم‌ را دراز کردم‌ و به‌ چوب‌ تابوت‌ رساندم‌. خداوند در همان‌ لحظه‌ یک‌ نیرویی‌ به‌ من‌ داد و توانستم‌ جنازه‌ را از مردم‌ بگیرم‌ و به‌ طرف‌ کانتینر ببرم‌. مجدداً مردم‌ ریختند، جوانان‌ بی‌هوش‌ شده‌ بودند و مثل‌ ابر بهاری‌ گریه‌ می‌کردند. جوانی‌ محاسن‌ امام‌ را گرفته‌ بود و از داخل‌ تابوت‌ بالا آورده‌ بود که‌ ببوسد، هر چه‌ می‌زدند روی‌ دستش‌ که‌ ول‌ کند، او رها نمی‌کرد می‌گفت‌: «همین‌ جا مرا بکشید، من‌ امام‌ را رها نمی‌کنم‌»، مردم‌ کفن‌ امام‌ را بردند. جالب‌ اینکه‌ از سینه‌ تا زانوی‌ کفن‌ حفظ‌ شده‌ بود و من‌ عبایم‌ را روی‌ بدن‌ امام‌ انداختم‌ و خودم‌ را روی‌ تابوت‌ انداختم‌ که‌ مردم‌ زیاد شلوغ‌ نکنند. حضرت‌ امام‌ پاسداری‌ داشت‌ به‌ نام‌ آقای‌ »بابایی‌» که‌ بشدت‌ گریه‌ می‌کرد. آمد که‌ امام‌ را ببوسد، محکم‌ زدم‌ تو صورتش‌ که‌ بعداً از او عذرخواهی‌ کردم‌.جمعیت‌ هم‌چنان‌ فشار می‌آورد به‌ طوری‌ که‌ کانتینر دیگر داشت‌ له‌ می‌شد، یک‌ لحظه‌ همان‌جا فکر کردم‌ که‌ اگر تابوت‌ روی‌ من‌ له‌ شود و بمیرم‌ بهترین‌ افتخار است‌ و هیچ‌ نگران‌ نبودم‌. در همین‌ لحظه‌ به‌وسیله‌ی‌ بی‌سیم‌ به‌ احمدآقا پیغام‌ دادند که‌ »آقای‌ ناطق‌ می‌گوید یک‌ هلی‌کوپتر بفرستید.» کسی‌ آنجا بود که‌ گفت‌: «در این‌ شلوغی‌، هلی‌کوپتر نمی‌تواند بنشیند.» گفتم‌: «به‌ احمدآقا بگویید، من‌ تجربه‌ی‌ ۱۲ بهمن‌ را دارم‌ که‌ هلی‌کوپتر در آن‌ شرایط‌ بین‌ جمعیت‌ نشست‌.» مدتی‌ طول‌ کشید تا هلی‌کوپتر بیاید. من‌ هم‌چنان‌ خودم‌ را روی‌ تابوت‌ انداخته‌ بودم‌ و جمعیت‌ هم‌ فشار می‌آورد. خداوند توان‌ عجیبی‌ به‌ من‌ داده‌ بود، هلی‌کوپتر نزدیک‌ کانتینر در میان‌ جمعیت‌ نشست‌ و آمبولانس‌ بین‌ ما و هلی‌کوپتر قرار داشت‌. به‌ آقای‌ سراج‌ گفتم‌ تو به‌ داخل‌ هلی‌کوپتر برو و خودم‌ نیز روی‌ سقف‌ آمبولانس‌پریدم‌ و داخل‌ هلی‌کوپتر رفتم‌. گفتم‌: تابوت‌ را هل‌ بدهید، دسته‌ی‌ تابوت‌ را خودم‌ گرفتم‌، وسط‌ دو تا دسته‌ی‌ تابوت‌، سر چند نفر گیر کرده‌ بود. هر چه‌ می‌گفتم‌ سرتان‌ را پائین‌ بکشید، فشار جمعیت‌ نمی‌گذاشت‌، بالاخره‌ با پایم‌ روی‌ سر آنها فشار دادم‌. یکی‌ رفت‌ پایین‌، جا باز شد. بقیه‌ هم‌ سرشان‌ را بیرون‌ کشیدند.آقای‌ فیروزیان‌، یکی‌ از محافظ ‌هایم‌، خواست‌ به‌ داخل‌ هلی‌کوپتر بیاید، او را پایین‌ انداختم‌. یکی‌ دیگر از محافظین‌، زمانی‌ که‌ هلی‌کوپتر بلند شد به‌ هلی‌کوپتر آویزان‌ شده‌ بود و پرت‌ شد. البته‌ هنوز خیلی‌ از زمین‌ فاصله‌ نگرفته‌ بود.خلاصه‌ با هزار زحمت‌، هلی‌کوپتر بلند شد به‌ در منظریه‌ نزدیک‌ جماران‌ نشست‌. پیغام‌ دادیم‌ آمبولانس‌ آمد و جنازه‌ی‌ امام‌ را به‌ سردخانه‌ بیمارستان‌ جنب‌ بیت‌ امام‌ بردیم‌. در آن‌ لحظه‌، عمامه‌ و عبا نداشتم‌ و با قبا وارد حیاط‌ شدم‌. احمدآقا و بقیه‌ی‌ آقایان‌ نشسته‌ بودند. تا احمدآقا مرا دید، شروع‌ به‌ گریه‌ کردن‌ کرد و گفت‌: «آقای‌ ناطق‌، همین‌ صحنه‌ را در روز ورود امام‌ از تو دیدم‌، بدون‌ عمامه‌ و عبا تو به‌ داد امام‌ رسیدی‌، امروز هم‌ تو به‌ داد ما رسیدی‌؛ اما با یک‌ فرق‌‌‌‌‌‌‌ که‌ آن‌ روز محاسنت‌ مشکی‌ بود، امروز محاسنت‌ سفید است‌.» خیلی‌ منقلب‌ شدم‌ و نشستم‌ یک‌ مقدار گریه‌ کردم‌ و آرام‌ شدم‌، گفتند: «حالا باید چه‌ کار کنیم‌.» احمدآقا گفت‌: «هر چه‌ آقای‌ ناطق‌ می‌گوید عمل‌ کنید.» گفتم‌: «حاج‌ احمدآقا، آخر آدم‌ جنازه‌ی‌ امام‌ را در یک‌ تابوت‌ زنبقی‌ می‌گذارد»، و سپس‌ گفتم‌: «سه‌ تا تابوت‌ و سه‌ تا هلی‌کوپتر می‌خواهیم‌ داخل‌ یکی‌ امام‌ را می‌گذاریم‌ـ دوتای‌ دیگر هم‌ خالی‌ باشد که‌ اگر جمعیت‌ شلوغ‌ کردند آن‌ تابوت‌های‌ خالی‌ را دست‌ مردم‌ می‌دهیم‌ تا مراسم‌ خاکسپاری‌ حضرت‌ امام‌ تمام‌ شود.»آقای‌ دکتر طباطبایی‌ برادرخانم‌ احمدآقا، که‌ آن‌ موقع‌ شهردار تهران‌ بود، دستور داد سه‌ تا تابوت‌ آوردند. یکی‌ تابوت‌ فلزی‌ و مجهز بود و دوتا هم‌ خالی‌.بعدازظهر خبر دادند که‌ آقای‌ نوری‌ که‌ آن‌ موقع‌ وزیر کشور بود، دستور داده‌ و نیروهای‌ انتظامی‌ آنجا را سامان‌ داده‌ و یک‌ تقسیم‌ کار شده‌ است‌. جنازه‌ی‌ امام‌ را به‌ بهشت‌زهرا آوردیم‌ و امکان‌ استفاده‌ از این‌ طرح‌ نشد. منتها خود بچه‌هایی‌ که‌ مسئول‌ انتظامات‌ بودند، نظم‌ آنجا را به‌ هم‌ زدند. خلاصه‌ تابوت‌ امام‌ را کنار قبر آوردیم‌. آقای‌ کفاش‌زاده‌ آمده‌ بود که‌ امام‌ را ببوسد، محکم‌ زدم‌ توی‌ سرش‌. خودم‌ رفتم‌ داخل‌ قبر و پاها را دو طرف‌ لحد گذاشتم‌، وقتی‌ آقای‌ حاج‌ آقا رضا اربابی‌ که‌ غسال‌ و دفن‌کننده‌ی‌ علما است‌، آمد که‌ تلقین‌ امام‌ را بخواند، من‌ دست‌هایم‌ را به‌ دو طرف‌ قبر گذاشتم‌ تا ایشان‌ تلقین‌ بخواند. جمعیت‌ ریختند، چون‌ داشتند آمال‌ و آرزوهای‌ همه‌ی‌ ما را دفن‌ می‌کردند عده‌ی‌ زیادی‌ روی‌ دست‌ من‌ غش‌ کردند. به‌ آقای‌ اربابی‌ که‌ داشت‌ مستحبات‌ دفن‌ را انجام‌ می‌داد، گفتم‌: «آشیخ‌ من‌ دارم‌ می‌میرم‌، بسه‌ دیگه‌.» آخرین‌ کسی‌ که‌ امام‌ را بوسید و بیرون‌ آمد، ایشان‌ بود. خیلی‌ نگران‌ حال‌ ایشان‌ بودم‌. با زحمت‌ سنگ‌ آوردند و لحد را با کمک‌ آقای‌ »رضا گنجی‌» که‌ از محافظین‌ است‌، گذاشتم‌ و عشق‌ همه‌ی‌ ملت‌ ایران‌ و مظلومان‌ تاریخ‌ را دفن‌ کردیم‌. خیلی‌ سخت‌ گذشت‌، در اثر ازدحام‌ نمی‌توانستم‌ بیرون‌ بیایم‌، مردم‌ ریختند خاک‌ قبر امام‌ را به‌ عنوان‌ تبرک‌ بردند، کفش‌هایم‌ هم‌ زیر خاک‌ رفت‌ و هیچ‌ کس‌ هم‌ نبود به‌ دادم‌ برسد. داشتم‌ خفه‌ می‌شدم‌ که‌ با خود گفتم‌: «تقدیرم‌ این‌ است‌ که‌ با امام‌ بمیرم‌» در یک‌ لحظه‌ زندگی‌ام‌ را مرور کرده‌ و دیدم‌ که‌ هیچ‌ مشکلی‌ ندارم‌؛ همین‌ لحظه‌ روزنه‌ای‌ پیدا شد و من‌ از زیر پای‌ جمعیت‌ خودم‌ را نجات‌ دادم‌، تلویزیون‌ که‌ مراسم‌ را مستقیم‌ پخش‌ می‌کرد، عده‌ای‌ از دوستان‌ داخل‌ قبر رفتنم‌ را دیده‌ بودند؛ اما بیرون‌ آمدنم‌ را ندیده‌ بودند و نگران‌ شده‌ بودند.بدون‌ کفش‌ و عبا و عمامه‌ به‌ گوشه‌ای‌ رفتم‌. شهید صیادشیرازی‌ آمد مرا یک‌ کمی‌ باد زد. با هلی‌کوپتر به‌ دانشگاه‌ افسری‌ آمدیم‌ و از آنجا هم‌ با اتومبیل‌ و بدون‌ کفش‌ به‌ منزل‌ آمدم‌. در منزل‌ هیچ‌ کس‌ نبود، بعداً که‌ خانواده‌ آمدند، همسرم‌ آن‌ لباسی‌ که‌ خیلی‌ خاکی‌ بود به‌ عنوان‌ تبرک‌ برداشت‌ و پنهان‌ کرد. بعد از مقداری‌ استراحت‌ در همان‌ شب‌، در جلسه‌ی‌ جامعه‌ی‌ وعاظ‌ شرکت‌ کردم‌.منبع: کتاب خاطرات حجة الاسلام ناطق نوری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن