واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
جور ديگري از سينماي ما نويسنده: پيروز كلانتري در اين مطلب به اختصار درباره فيلم هايي حرف مي زنيم كه متكي به امكانات ساده و راحت دوربين ديجيتال و انگيزه شخصي و شور بيان خود يا ديگري ساخته مي شوند و به يكي از اين فيلم ها (جاي من ساخته رضا كاظمي) بيش تر مي پردازيم . اين فيلم ها به نوعي حديث نفس اند و اگر هم در آن ها ديگري جلوي دوربين نشسته ، حضور او گره خورده با اعلام حضور و بيان دغدغه هاي پس پشتي و زير پوستي كسي كه فيلم را ساخته ، كه خيلي هم كارگردان نيست يا در اين جا خيلي در بند كارگرداني كردن نيست ، يا گاهي هم دوست دارد كارگرداني كردنش را بپوشاند . اين فضا از سينماي مستند ما بيش از آن كه در پي نمايش پديده هاي اجتماعي و فرهنگي و زندگي ايراني باشد ، خود بخشي از اين زندگي و پديده هاست . اين فيلم ها ممكن است فيلم به حساب نيايند، چون كارگرداني نشده اند ( يا چنين به نظر مي آيند) و گاه دور از قواعد بياني و تكنيكي و روابط معمول توليد و عرضه سينماي حرفه اي ساخته شده اند . اما بخش مهمي از ويژگي هاي سينماي مستند ما دقيقاً در اين فيلم ها بازشناختني است و اين فيلم ها پيشنهادهاي بسيار براي سينماي عادت يافته و آموخته مستند و داستاني ما در بر دارند . به واقع اين فضا در سينماي حرفه اي و داستاني ما هم بازيافتني است . در اين جا به چند فيلم تيپيك اين چنيني در طيف هاي متفاوت فيلم سازي مان و در شكل و شيوه هاي متفاوت كار فيلم سازان اشاره مي كنيم تا جذابيت و گستردگي تجارب فيلم سازي در اين فضا را پيش روي تان بگذاريم . چند سال پيش آذر مهرابي مستند كوتاهي ساخت با نام خاطره خوش بو نيست . نيمي از فيلم به گفت و گوي از پشت دوربين او با دختر نوجواني مي گذشت كه در يك توالت عمومي كار مي كرد و از وضع و حال و خانواده اش مي گفت و در نيمه دوم فيلم دوربين به دست او داده مي شد و كارگردان رو به دوربين و گام به گام از زندگي پرمسأله اش با زن بابا و تنهايي ها و دل تنگي هايش مي گفت و آخر كار هم گريه امان از او مي بريد و فيلم در همين وضعيت تمام مي شد . سو (فرشته حالي) درباره زن بازيگري است كه قرار است نقش نابينايي را بازي كند و براي آشنايي با عوالم نابينايي ، روزهايي را با چشمان بسته و در كنار يك زن نابينا مي گذراند . فيلم ساز كنار نشسته و مشاهده گر رابطه و گفت و گوهاي اين دو نفر است . در دوسه فيلم هفت فيلم ساز زن نابينا(محمد شيرواني) هم كه دوربين در اختيار هفت زن نابينا قرار گرفته تا از خود يا براي خود فيلم بسازند( به خصوص فيلمي از دختري كه تنها زندگي مي كند) فيلم ها دور از قواعد و دل مشغولي هاي حرفه اي ( يا در مسير باوراندن اين فراغت خيال) شكل گرفته اند و از لحظه هايي يكه و خودبيان گر ، حس هاي درگيركننده اي به جان تماشاگر مي نشانند . از اولين مستندهاي متكي به امكانات كم خرج دوربين ويدئويي و با استفاده از ظرفيت هاي رهايي بخش اين امكانات ، مستند بلند اين فيلم ها رو به كي نشون مي دين ؟ (رخشان بني اعتماد) است كه سال 1371 شروع شد و در 1373 به پايان رسيد . فيلم در يك پروسه چند ماهه و با يك گروه كوچك دوسه نفره ساخته شد و در رابطه و گفت و گوي فيلم ساز با افرادي مي گذشت كه در پي برچيدن بيغوله اي در محله 13 آبان تهران و پراكنده شدن مردم آن جا ، تنها و درمانده و در خلوت و دل تنگي ناآشنا و تازه اي روزگار مي گذراندند . تمام لطف و شور فيلم از همين هم نشيني بي واسطه فيلم ساز با آدم هاي جلوي دوربين (بي دغدغه جريان حرفه و توليد و عرضه) مي آيد كه البته به لطف حضور راحت و هم دلانه منوچهر مشيري در پشت دوربين به بار نشسته است . دو فيلم زنانه و كارت قرمز مهناز افضلي هم ، كه بيش از حضور فيلم سازانه و حرفه اي او به خصوصيت مشاهده گري و روزنامه نگارانه اش پيوند خورده اند ، در مسير دور شدن از قواعد و گرفت و گيرهاي فيلم سازي حرفه اي و دل مشغولي هاي فيلم سازانه ، ما را به فضا و عالم خود بيان گر حضور زنان در يك توالت عمومي و روحيات و عشق جنون آميز شهلا جاهد مي كشانند و احساس و شور برانگيزاننده اي از تماشاي بي واسطه زندگي اين آدم ها در ما ايجاد مي كنند . احمد ميراحسان كه خود به اين نوع فيلم سازي و دوربين/قلم بودن علاقه و اعتقاد زيادي دارد ، در يكي دو فيلم اخيرش ، تهران هزاردستان و اكنون و آن عشق(هر دو فيلم در دل مجموعه مستند هايي ساخته شدند ) از طريق حضور فعالانه در برابر دوربين و ورود خودش به دنياي ارتباط با شخصيت هاي فيلم ها ، تجارب تأمل برانگيزي از باب ارتباط فيلم ساز با موضوع و شكستن فضاي كلاسيك و معمول مستندسازي عرضه مي كند . توليد و عرضه اين فيلم ها در يك روال حرفه اي دست و پاي او را در غالب كردن تجربه دلخواهش در كل فيلم ها بسته است و شايد لازم است كه او در فيلمي شخصي و دور از اين ملاحظات ، به تمامي شلنگ تخته هايش را بيندازد تا پيشنهادهايش خالص تر پيش روي مخاطب قرار گيرد . اين فضا را به فيلم هاي كيارستمي و فيلم و كتاب آخر مهرجويي پيوند مي دهم و مطلب را تمام مي كنم . كيارستمي و جمع و جور كردن پشت صحنه و ارتباطي بي واسطه تكنيك و عوامل حرفه اي با صحنه نظر داشته و در فيلم ده و در تجارب متعدد فيلم سازي يك نفره اخيرش به اجراي اين ايده نزديك هم شده است . نمايش مستندوار داستان آدم ها و زندگي ها و دغدغه شد و نشد امكان دست يافتن هنر به آنان و لحظه هاي پنهان و گريزپاي زندگي ، خصوصيت فيلم سازي او و در مسير فيلم سازي غيرحرفه اي و كارگرداني نشده فيلم سازان بي خيال تر و فيلم هاي خالص تر اين فضاست . مهرجويي هم در دو تجربه مهمان مامان و سنتوري و نيز رمان اخيرش ، به خاطر يك فيلم بلند لعنتي ، خودش را از عالم غالب بر فيلم هاي قبلي اش كه همانا توان گسترده قصه گويي و عقلانيت و قدرت حرفه اي فيلم سازي او بوده ، رها مي كند و از عالم هنر و نمايش به عالم دل دادگي و يله شدن در ميان آدم ها و موقعيت ها گذر مي كند و شور را به شعور ترجيح مي دهد و ابايي از بدوبيراه هاي مخالفان قواره به قد پيشين دوز خود هم ندارد . شايد اين دو فيلم و كتاب او به كليت و انسجام فيلم هاي پيشين او دست نيافته باشند ( اصلاً كليت گريزي پيام تازه اين آثار نيست؟) و شايد فيلم هاي آماتوري سازندگان فيلم هاي خود بيان گر و رهاي ياد شده، نگاه و ذهن آموخته ما را پس بزنند ، اما اين هر دو ، شور گريز از عالم تكنيك زده سينما و رمان مان را در ما برمي انگيزنند و پيشنهادهاي بسيار براي حيات و ممات هنر ما ( و گرنه،زندگي ما!) در بر دارند . رضا بهرامي نژاد هم با استقرار بر فيلم رضا كاظمي ، درباره اين فضاي فيلم سازي حرف هاي خود را دارد . اين فيلم كه ديده شده ، پس داستانش را مفصل تر از حد معمول مي نويسيم تا هم مطلب بهرامي نژاد را بهتر دريابيد و هم به عالم و فضاي فيلم نزديك تر شويد : رضا كاظمي به عليرضا هادي پور ، بازيگر فيلم ها و سريال هاي محلي گيلان، تلفن مي كند و آشنايي مي دهد . باقي فيلم در دو فضا و در گفت و گوي كاظمي با هادي پور مي گذرد : در يك خانه سرسبز و روستايي كه با حضور سرخوش و بي خيال هادي پور همراه است و در اتاق تنگ و تاريك كارگردان كه در آن هادي پور ابتدا از نوجواني همراه با شنا و شكار و ماهي گيري ( و البته موشكباران) مي گويد و كندن نام (شيرين) روي درخت و اين كه از همان زمان محفل گرم كن بوده و بعد ، به تدريج از بي كاري و خستگي و كسالت فعلي اش مي گويد كه ربطي به دوران معروفيت و بروبياي سال هاي پيشين او ندارد:(كابوس زندگي ام؟دارم واكس مي زنم.)خودش را بهترين بازيگر ايران مي داند و معتقد است كشف نشده :( مثل باتري شارژ شده توي كمد افتاده ام) و نيز ( زندگي همه اش شهرت نيست) و لا به لاي حرف هايش در فضاي جدي و شوخي از خودكشي او صحبت مي شود . از رضا كاظمي مي خواهد كه اگر اين فيلمش جايزه گرفت ، عليرضا هادي پور را فراموش نكند . اين جا و آن جا لحظه هاي كوتاهي از فيلم ها و سريال هايش را هم مي بينيم و نهايتاً هادي پور آينه اي در مقابل كارگردان و دوربينش قرار مي دهد (حالا هر دو در كادرند) و از كاظمي مي پرسد چرا در اتاق خودش با او به گفت و گو نشسته؟ كاظمي مي گويد شايد چون تا حدودي شكل هم اند : هر دو رضا هستند ، هر دو شهرستاني اند و هر دو دور از امكانات تهران . هادي پور از كارگردان مي خواهد بيايد جاي او رو به دوربين بنشيند . جاي شان را عوض مي كنند ( باز هر دو در كادرند و هادي پور را در آينه مي بينيم ) و كاظمي رو به دوربين مي گويد روزي كارگردان ديگري همين جور او را جلوي دوربينش نشاند و از او وتفكراتش مثل يك شي و سازه استفاده كرد . اعتراف هاي كارگردان زياد كش پيدا نمي كند و جمع و جور مي شود و فيلم در تصاوير سرخوشانه جدايي آن ها در خانه روستايي پايان مي يابد . در طول فيلم صداي سؤال كننده دومي را هم مي شنويم و در پايان فيلم تصويرش را هم مي بينيم : احمد ميراحسان . منبع:نشريه ماهنامه سينمايي فيلم شماره398 /خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 362]