واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
الگوي توزيع قدرت درخانواده سالم نويسنده: منصور بهرامي* شما بهعنوان پدر يا مادر يک خانواده، کدام يک از اين دو نظام را براي اداره خانواده خودتان ميپسنديد؛ ديکتاتوري يا دموکراسي؟ وقتي پاي بچهها وسط ميآيد، حرف، حرف خودتان است يا نظر بچهها را هم قبل از تصميمگيريهايتان ميشنويد؟ اين بحث در بين روانشناسان، بحثي قديمي اما بسيار مهم است... چرا بعضي پدران يا مادران، سلطهجو ميشوند؟ براي بررسي علل سلطهجويي برخي والدين بايد مساله را از دو جنبه مورد بررسي قرار داد: • از منظر فرد سلطهجو که معمولاً پدر خانواده است. • از منظر فرد يا افراد سلطهپذير كه معمولاً فرزندان و همسر فرد سلطهجو هستند. «اريك فروم» دليل سلطهجويي انسان را در دنياي مدرن، تحت نفوذ قرار دادن ديگران ميداند؛ يعني نيل به قدرتي كه ديگران را به انجام آنچه فرد سلطهجو ميخواهد، وادارد. اما از عوامل روانشناختي كه بگذريم، يكي از مهمترين عوامل شكلدهنده اين رفتار در برخي خانوادههاي ايراني، بافت سنتي پدرسالار در جامعه ماست كه از گذشته دور در كشورمان حاكم بوده است. به عبارت ديگر، ميتوان گفت تا حدود زيادي انتظارات جامعه از پدر يک خانواده، تعيينكننده نوع رفتار اوست. پايين بودن سطح فرهنگي و تحصيلاتي والدين و ناآشنايي آنها با نيازهاي رواني فرزندان، نقش تعيينكنندهاي در اتخاذ روش سلطهجويانه در خانواده دارد. طبيعي است كه در چنين شرايطي، بهترين و آسانترين شيوه براي برخورد با مشكلات فرزندان و اداره نظام خانواده، نظام ديكتاتوري خواهد بود. شيوههاي والدين براي اعمال قدرت در خانواده خانوادهاي كه تابع اصول ديكتاتوري است، معمولا رشد فرزندانش را محدود ميکند. در اين خانوادهها تنها يك نفر حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است و اين فرد غالباً پدر خانواده است. اوست که تصميم ميگيرد، هدف تعيين ميكند، راه نشان ميدهد و وظيفه ساير اعضاي خانواده را تعيين مينمايد. اين قبيل والدين از شيوههاي متنوعي براي اعمال قدرت در خانواده استفاده ميكنند كه در اينجا به چند نمونه از اين شيوهها اشاره ميكنيم: • ايجاد احساس گناه: يكي از روشهاي والدين اقتدارطلب اين است كه اعضاي خانواده را با استفاده از «احساس گناه» كنترل نمايند؛ مثلاً اگر فرزندشان خواسته آنها را انجام ندهد، سعي ميكنند در او احساس گناه ايجاد كنند؛ مثلاً با گفتن اين قبيل جملات: «چرا نميخواهي مثل يك پسر بزرگ رفتار كني؟... چرا نميخواهي خانوادهات سربلند باشد؟» • وعده و وعيد دادن: «اگر معدلت 20 بشود، پول توجيبيات را دوبرابر ميكنم.» • تهديد: «فردا که مدرسه رفتم و وضع نمراتت را ديدم، بهات ميگم!» • مقايسه: «وضع تحصيلي پسرخالهات خيلي از تو بهتر است... از دوستت، محمود، ياد بگير، ببين چه پسر مودبي است!» • باج گرفتن: «واي! اگر پدرت بفهمد چه کاري کردهاي، قيامت ميکند!» • استفاده ابزاري از محبت: «اگر مرا دوست داري، فقط رشته پزشکي را انتخاب کن!» مديريت بحران در خانواده در هر خانوادهاي، مواردي به چشم ميخورد مبني بر اينكه خواستههاي والدين با رفتارهاي فرزندان مغايرت دارد. اين اتفاقات در روابط والدين با فرزندان غيرقابل اجتناب است و مهم اين است كه چگونه اين برخوردها در روابط بين والدين و فرزندان حل شود. بنابراين يك رابطه سالم و يا در حدي وسيعتر، يك خانواده متعادل، خانوادهاي نيست كه هيچگونه اختلافنظري بين اعضاي آن وجود نداشته باشد بلكه برعكس، بايد گفت خانوادههايي كه در شرايط بحراني، قدرت سازگاري خوبي دارند، خانوادههايي هستند كه نظامهاي ارتباطي بازتري در آنها حكمفرماست. خطر، خانواده را تهديد ميکند پدر و مادري که معتقدند خيلي زود بايد به بچهها بفهمانند كه چه كسي صاحب قدرت است وگرنه آنها سوءاستفاده و بر والدين غلبه ميکنند، وقتي كه با فرزندشان دچار اختلاف شوند، معمولاً اختلاف را مستبدانه و قاطعانه به نفع خودشان پايان ميدهند؛ يعني هميشه والدين ميبرند و بچهها ميبازند. نتيجه اين روش قابل پيشبيني است. بيعلاقگي فرزند براي پذيرش و انجام راهحل، کاهش علاقه فرزند به والدين، مشكل والدين براي زور گفتن (آنها نميتوانند براي هميشه قدرت خود را حفظ كنند) و ناتواني فرزند براي اداره كردن زندگي خويش در آينده. گاهي ما ميتوانيم بلافاصله خشم و عصبانيت و نفرت را در صورت نوجواني كه والدينش او را به زور وادار به انجام كاري كردهاند، ببينيم. اين روش بذر ويراني و زوال رابطه بين والدين و فرزند (مخصوصا رابطه پدر - فرزندي) را ميكارد و تنفر و بيعلاقگي جاي عشق و محبت را در خانواده ميگيرد. والدين با به كار بردن اين روش گاهي حتي بهاي گرانتري نيز ميپردازند و آن بها اين است كه گهگاه مجبور ميشوند براي تشويق فرزندشان به انجام كار مطلوب والدين، وقت زيادي صرف و نظارت کنند كه آيا فرزندشان دقيقا همان کار را انجام ميدهد يا نه. ضربهاي به اعتماد به نفس فرزندان يكي ديگر از نتايج استبداد والدين، مخدوش شدن اتكا به نفس و حس مسووليتپذيري در فرزندان است. بچههايي كه زورگويي والدين خود را ناچار تحمل ميکنند، در بزرگسالي به افرادي تبديل ميشوند كه براي كنترل رفتار خود احتياج به يك نيروي حامي دارند. آنها معمولا در نوجواني و بلوغ توان كنترل خود را ندارند و براي اداره زندگي خودشان و براي حل مشكلاتشان ناچارند از ديگران كمك بگيرند. اين افراد نظم و ترتيبي در زندگي خود ندارند و احساس مسووليت نميكنند؛ چرا كه از طفوليت به آنها اختياري داده نشده و اين وضعيت را تجربه نکردهاند. چاره چيست؟ پدر و مادر بايد قبل از هر چيزي بتوانند خودشان و سپس فرزند نوجوانشان را قانع کنند كه زندگي الزاماً يک نبرد نيست؛ بلكه دوستي و همكاري متقابلي است که براساس خودسازي هر يك از طرفين (والدين و فرزندان) ميتواند به جايي برسد كه اعضاي خانواده، بدون رياكاري، هستي خود را به روي هم بگشايند و مشاهده كنند كه آنچه ايشان ميجويند، اغلب براي ديگران نيز معنيدار است. در چنين ارتباطي، مادر يا پدر در ضمير خودشان اينطور ميگويند كه: «ما با هم دشمن نيستيم، ما با هم دوست هستيم» و در مورد دوستان نيز قاعده اين است که: «وقتي که تو ميبري، يعني من هم بردهام و وقتي كه تو ميبازي، يعني من هم باختهام.» * روانشناس منبع:http://salamatiran.com /خ
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 481]