واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کارهای بزرگ در جایی کوچک
عبدالمحمد شعرانی را همه میشناسند. حالا او و مدرسهی کوچکش نه تنها در ایران که در تمام دنیا شناخته شده و مورد توجه قرار گرفتهاند. شعرانی، جوانی که مردادماه امسال بیست و چهار سالگی خود را جشن گرفت معلمی است که میخواهد به دانشآموزان کلاسش درس خوببودن و خوبزیستن را یاد بدهد؛ و شاید به همین خاطر است که همیشه این جمله را در کلاس تکرار میکند:"هیچ کس حق ندارد فردا به مهندس یا دکتر نشدن شما خرده بگیرد، مهمتر از مهندس و دکتر شدن، انسان خوبی برای جامعه شدن است."متن زیر گفتوگویی است که گروه کتاب تبیان با "عبدالمحمد شعرانی"، معلم کوچکترین مدرسهی دنیا انجام داده است. - چه شد که "عبدالمحمد شعرانی" تبدیل شد به معلم کوچکترین مدرسهی دنیا؟- راستش من در هنرستان، برق میخواندم و میخواستم این رشته را در دانشگاه هم ادامه بدهم؛ در همان ایام متوجه شدم که نیروهایی را به عنوان "سرباز معلم" انتخاب میکنند. من هم تصمیم گرفتم در این طرح شرکت کنم. به همین خاطر یک دورهی 2 ماهه را در شهر یزد به عنوان دورهی نظامی و یک دورهی 1 ماهه را برای یادگیری نحوهی آموزش و تعلیم و... گذراندم. بعد از طی این دورهها هم که کار در مدرسهی "کالو" را شروع کردم.ترجیح میدهم در جای کوچکی باشم و کارهای بزرگی انجام بدهم تا اینکه در جای بزرگی باشم و نتوانم کار کوچکی هم انجام بدهم- جمعیت روستای "کالو" چهقدر است؟- در روستای کالو 7 خانوار زندگی میکنند و جمعیت آن 35 نفر است. - اهل مطالعه هستید؟- خیلی زیاد. من از همان 8 سالگی که تقریباً خواندن و نوشتن را یاد گرفتم شروع به خواندن کردم و خیلی به مطالعه علاقه نشان دادم. شاید یکی از دلائل علاقهمند شدن من به مطالعه این بود که برادر و خواهرهای من فرهنگی هستند و با کتاب سر و کار دارند. آنوقتها خواهر بزرگم ادبیات میخواند و حالا هم استاد ادبیات دانشگاه است. من در آن ایام مشتری پر و پا قرص کتابخانهی نصفه و نیمهی شهرمان بودم.
- چه کتابهایی میخواندید؟- فکر میکنم اولین کتابهایی که خواندم، کتابهای "مردایکرمانی" و "میرکیانی" بود. هنوز هم میخوانم. کتاب "شما که غریبه نیستید"(هوشنگ مرادیکرمانی) را بیش از 10 بار خواندهام اما هنوز هم برای من تازگی دارد و از خواندنش لذت میبرم. - آخرین کتابی که خواندید چه بود؟- کتابی بود از "پائولو کوئلیو" به نام "دومین مکتوب" که همین دیشب تمامش کردم. کتاب خیلی خوبی بود و برای من جالب بود که نویسندهای برزیلی اینقدر بینش شرقی داشته باشد. - بچههای مدرسهی "کالو" مثل معلمشان اهل کتاب هستند؟- خیلی. شاید هیچ مدرسهای در ایران مثل مدرسهی ما به کتاب و مطالعهی آن اهمیت نمیدهد. ما در حال حاضر 2 کتابخانه در کالو داریم. یکی عمومی است که بهوسیلهی وزارت ارشاد تاسیس شده و حدود 2000 جلد کتاب داد، و دیگری کتابخانهی مدرسهی خودمان است که کتابهای آن توسط دوستداران مدرسه تهیه شده و بیشتر کتابها هم امضای نویسندههای کتاب را دارد. چه نویسندههای خارجی، و چه داخلی.ما در مدرسه زنگ کتابخوانی هم داریم و من در این زنگ برای بچهها کتاب میخوانم. علاوه بر این بچهها کتابهایی را هم برای مطالعه به خانه میبرند و بعد از خواندن، داستان آن را برای بقیهی بچهها شرح میدهند. من فکر نمیکنم چنین چیزی(زنگ کتابخوانی)در مدرسهی دیگری انجام شود.ما در مدرسه زنگ کتابخوانی هم داریم و من در این زنگ برای بچهها کتاب میخوانم. علاوه بر این بچهها کتابهایی را هم برای مطالعه به خانه میبرند و بعد از خواندن، داستان آن را برای بقیهی بچهها شرح میدهند- معلمهای ایرانی چطور؟ فکر میکنید معلمهای ایرانی اهل کتاب هستند؟- من فکر میکنم معلمهای ایرانی خیلی اهل کتاب نیستند. البته هستند معلمهایی که اهل کتابند اما غالب معلمها بهدلیل مشغلههای بیشماری که گاهی خیلی هم مهم نیستند، مطالعه نمیکنند. به جرات میتوانم بگویم که وقتی تعطیلات تابستان شروع میشود معلمها حتی یک کتاب هم نمیخوانند و همین میشود که دانشآموزها از معلمها هم بدتر میشوند و اصلاً کتاب نمیخوانند و زنگ انشا هم تبدیل میشود به یکی از بدترین زنگهای مدرسه. من اگر یکروز وزیر آموزش و پرورش بشوم سعی میکنم به زنگ انشا خیلی بیشتر اهمیت بدهم.(میخندد)
- شما یک کتاب چاپ کردهاید و کتاب دیگری هم در دست چاپ دارید. چه خبر از کتابهایتان؟- کتاب اول من به چاپ پنجم رسیده و فکر میکنم در حال حاضر در بازار موجود نباشد. کتاب دوم هم با عنوان "گیرنده: کالو" در دست چاپ است. - موضوع کتاب دومتان چیست؟- در این کتاب علاوه بر قصههای جدیدی در بارهی بچههای کالو، نامههای بیشماری که از سراسر جهان به این مدرسه فرستاده شده نیز منتشر میشود که موضوعات بسیار زیبایی در میان آنها وجود دارد. - کتابهایتان را چهطور منتشر کردید؟- زمانی که میخواستم کتاب اولم را منتشر کنم، از یک شرکت کشتیرانی با من تماس گرفتند و گفتند: "به خاطر زحماتی که کشیدهاید میخواهیم یک خودرو به شما هدیه کنیم." من به آنها گفتم: "ماشین نمیخواهم؛ دوست دارم کتابم منتشر شود." آنها هم حمایت کردند و آن کتاب چاپ شد.به جرات میتوانم بگویم که وقتی تعطیلات تابستان شروع میشود معلمها حتی یک کتاب هم نمیخوانند و همین میشود که دانشآموزها از معلمها هم بدتر میشوند- آیا ناشر در مورد توزیع کتابها به شما کمک کرد؟- متاسفانه خیر. ما تمام کتابها را که حدوداً دو سه هزار جلد بود، در نمایشگاه عکس کالو(فروردین 88)به فروش رساندیم و تصمیم داشتیم امسال در نمایشگاه بینالمللی کتاب هم شرکت کنیم که بهدلیل محرومیت یا ممنوعیت ناشر، موفق نشدیم. - کتاب جدیدتان توسط همان ناشر منتشر میشود؟- نخیر. این کتاب توسط وزارت آموزش و پرورش چاپ میشود. البته نکتهی جالب این است که این وزارتخانه تا بهحال، حتی یک جلد از کتاب اول مرا نخریده است!
- به نظر شما چرا ما ایرانیها کتابنمیخوانیم؟- فکر میکنم دلایل زیادی دارد. بچههای این دوره خیلی به اینترنت و بازیهای رایانهای و... علاقه دارند و به سمت کتاب نمیروند. بهطور کلی مردم ما بیشتر تمایل دارند ببینند و بشنوند تا اینکه بخوانند، به همین دلیل به فیلم دیدن و... علاقه نشان میدهند. البته گرانی کتاب هم بیتاثیر نیست و اینکه ما در کشور کتابخانه کم داریم و کتابخانههایی هم که داریم مجهز نیستند. مثلاً ما در بوشهر که مرکز استان است، کتابخانهی مجهز نداریم، شهرهای کوچک که جای خود دارد. - در مورد کتابهایی که در بازار کتاب وجود دارد، فکر میکنید چرا ناشرهای ایرانی علاقه دارند کتابهای نویسندهای خارجی را چاپ کنند؟ بهطوری که گاهی یک کتاب که توسط یک ناشر به دفعات چاپ شده، بهوسیلهی ناشرهای دیگر نیز چاپ میشود.- بالاخره مردم به این کتابها علاقهی بیشتری نشان میدهند و از آنها استقبال میکنند. طبیعتاً ناشرها هم آنها را چاپ میکنند. شاید دلیل دیگرش هم این باشد که ناشرها برای چاپ این کتابها به نویسنده حقالتحریر نمیدهند. وقتی میخواستم کتابم را منتشر کنم، از یک شرکت کشتیرانی با من تماس گرفتند و گفتند: به خاطر زحماتی که کشیدهاید میخواهیم یک خودرو به شما هدیه کنیم. به آنها گفتم: ماشین نمیخواهم؛ دوست دارم کتابم منتشر شود. - مترجمها که حقالترجمه میگیرند؟- بله، ولی فکر میکنم حقالترجمه مبلغ قابل توجهی نباشد. البته این را هم بگویم که این جریان در حال تغییر است. من فکر میکنم مردم ما کمکم در حال روی آوردن به آثار نویسندهای ایرانی هستند. دلیل آن هم این است که زبان نویسندها خیلی امروزیتر شده است. مثلاً در مورد کتاب "دا"، اگر چه با کمکهای دولتی چاپ شد و خیلی حمایت شد اما به دلیل زبان ساده و نثر روانش مورد استقبال قرار گرفت و بهدفعات چاپ شد. اینکه یک کتاب بتواند وقایعی را که مربوط به بیست سال قبل است با زبانی ساده بازگو کند خیلی خوب است. - حالا از تمام این ها گذشته، تا کی میخواهید در مدرسهی کالو بمانید؟ قصد رفتن از آنجا را ندارید؟- راستش فعلاً ماندنی هستم. چند وقت قبل از طرف آموزش و پرورش از من دعوت کردند که بهعنوان کارشناس مقطع ابتدایی در آنجا مشغول به کار شوم. من خیلی فکر کردم و گفتم نه. ترجیح میدهم در جای کوچکی باشم و کارهای بزرگی انجام بدهم تا اینکه در جای بزرگی باشم و نتوانم کار کوچکی هم انجام بدهم. گفتوگو از امیر مقیمیگروه کتاب تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 167]