تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1834565751
خواستگار پرونی های امروزی
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: خواستگار پرونی های امروزی
بعد از این كه مدت ها دنبال دختری با وقار و باشخصیت گشتیم كه هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی كرد. وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر همان كسی است كه من می خواهم، گفت: راستش توی تاكسی دیدمش. از قیافه اش خوشم آمد. دیدم همانی است كه تو می خواهی. وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش كردم. دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم كه داشت با یكی از همسایه ها حرف می زد. به ظاهرش می خورد كه آدم خوبی باشد. خلاصه قیافه ی دختره كه حسابی به دل من نشسته بود. گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می كنم. ما وقتی حرف های محكم و مستدل عمه مان را شنیدیم، گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟ از پا افتادیم، همین را دنبال می كنیم. انشاء الله خوب است. این طوری شد كه رفتیم به خواستگاری آن دختر. ***پدر دختر پرسید: آقازاده چه كاره اند؟ -دانشجو هستند. -می دانم دانشجو هستند. شغلشان چیست؟ -ما هم شغلشان را عرض كردیم. -یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند. -نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند: به اندازه ی هیكلشان پول می دهند. -پس بیكار هستند. -اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است. قرار است مهندش شوند پدر دختر بدون این كه بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم. بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی كرد. عمه خانم كه می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت كرد تا بالاخره راضی شدند. فعلاً به شغل دانشجویی ما اكتفا كنند، به شرط آن كه تعهد كتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سركار! این طوری شد كه ما دوباره رفتیم خواستگاری.
پدر دختر گفت: و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سكه طلا. . . تا اسم «هزار تا سكه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد كه برود؛ اما فك و فامیل جلویش را گرفتند كه: بابا هزار تا سكه كه چیزی نیست؛ مهریه را كی داده كی گرفته . . . بابام نشست؛ اما عصبانی بود. پدر دختر گفت: میل خودتان است. اگر نمی خواهید، می توانید بروید سراغ یك خانواده ی دیگر. بابام گفت: نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم. -اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟ بابام كه دیگر حسابی كفری شده بود، گفت: بابا جان! بلند شدم كمربندم را سفت كنم، شما امرتان را بفرمایید. پدر دختر گفت: بله، هزار تا سكه ی طلا، دو دانگ خانه… بابا دوباره بلند شد كه از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش كردند كه ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد كه فرقی نمی كند. هر دو می خواهند با هم زندگی كنند دیگر. و باز بابام با اوقات تلخی نشست. پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدید كمربندتان را سفت كنید؟ بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا كشیده بودم داشتم میزانش می كردم! پدر دختر گفت: بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یك حج. مبارك است ان شاء الله بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی را مبارك است؟ مگر در دنیا فقط همین یك دختر است و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم، كفش هایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط كوچه پرواز كردند و ما هم وسط كوچه كفش هایمان را جفت كردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان. مگر عمه خانم دست بردار بود. آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی كرد كه فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معامله جوش بخورد. بعداً یك فكری بكنند. پدر دختر گفت: و اما شیربها، شیربها بهتر است دو میلیون تومان باشد… بعد زیر چشمی نگاه كرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یا نه. وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد: به اضافه وسایل چوبی منزل. بابام حرف او را قطع كرد. منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟ پدر دختر با اوقات تلخی گفت: نخیر، كمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون و مبلمان است. بابام گفت: ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد. ناهارش را هم روی زمین می خورد. اهل مبل و این جور چیزها هم نیست. پدر دختر گفت: ولی این ها باید باشد، اگر نباشد، كلاس ما زیر سؤال می رود. و بعد از كمی گفتمان و فحشمان، كفش های ما رفت وسط كوچه. دوباره عمه خانم دست به كار شد. انگار نذر كرده بود این عروسی سر بگیرد! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بكشند؛ و ما دوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.
بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیش بكشد و سنگ تمام بگذارد تا بلكه گوشه ای از كلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جواب گفته باشد.این بود كه تا صحبت ها شروع شد، بابام گفت: در رابطه با جهیزیه… ! پدر دختر حرف او را قطع كرد و گفت: البته باید عرض كنم در طایفه ما جهیزیه رسم نیست. بابام گفت: اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است. خوبش هم رسم است. شما كه نمی خواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟ - شیربها كه ربطی به جهیزیه ندارد. شیربها پول شیری است كه خانمم به دخترش داده. او دو سال تمام شیره ی جانش را به كام دختری ریخته كه می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند. بابام گفت: مگر خانمتان شیر نارگیل و شیر كاكائو به دخترتان داده كه پولش دو میلیون تومان شده است؟! پدر دختر گفت: دختر ما كلفت هم می خواهد. بابام گفت: چه بهتر. یك كلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم. - نه خیر كلفت را باید داماد بگیرد. دختر من كه نمی تواند آن جا حمالی كند. - حالا كی گفته دخترتان می خواهد حمالی كند؟ مگر می خواهید دخترتان را بفرستید كارخانه ی گچ و سیمان؟ كفش های ما طبق معمول وسط كوچه!!! در مجلس بعد پدر دختر گفت: محل عروسی باید آبرومند باشد. اولاً، رسم ما این است كه سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذا سفارش بدهید، در یك باشگاه مجهز و عالی. بابا گفت: مگر دارید به پسر خشایار شاه زن می دهید؟ اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل كنیم؟ كفش ها طبق معمول وسط كوچه!!! دیگر از بس كفش هایمان را پرت كرده بودند وسط كوچه، اگر یك روز هم این كار را نمی كردند، خودمان كفش هایمان را می بردیم وسط كوچه می پوشیدیم. بابای دختر گفت: انشاء الله آقا داماد برای دختر ما یك خانه ی دربست چهارصد متری در بالای شهر می گیرد. بابام گفت: خانه برای چی؟ زیر زمین خانه ی خودم هست. تعمیرش می كنم. یك اتاق و یك آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یك واحد كامل. پدر دختر گفت: نه ما آبرو داریم، نمی شود. یك دفعه عمه خانم جوش كرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟ بس كنید دیگر، این كارها چیست؟ مگر توی دنیا همین یك دختر است كه این قدر حلوا حلوایش می كنید؟ از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم. اصلاً ما زن نخواستیم مگر یك دانشجو می تواند معجزه كند كه این همه خرج برایش می تراشید؟ این دفعه قبل از این كه كفش هایمان برود وسط كوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون. و این طوری شد كه ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم كه رفتیم. یك سال از آن ماجرا گذشت.من هم پاك آن را فراموش كرده بودم و اصلاً به فكرش نبودم. یك روز صبح، وقتی در را باز كردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد كه پشت در ایستاده بودند. مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین كه مرا دید جا خورد و فوری دستش را انداخت. با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند. كمی كه دقت كردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند. لبخندی زدم و گفتم: بفرمایید تو. پدر دختر گفت: نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم. فقط می خواستم بگویم كه چیز، چرا دیگر تشریف نیاوردید؟ ما منتظرتان بودیم. من كه خیلی تعجب كرده بودم، گفتم: ولی ما كه همان پارسال حرف هایمان را زدیم. خودتان هم كه دیدید وضعیت ما طوری بود كه نمی خواستیم آن همه بریز و بپاش كنیم. پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .كدام بریز و بپاش؟. . . یك حرفی بود زده شد، رفت پی كارش. توی تمام خواستگاری ها از این چیزها هست.حالا انشاء الله كی خدمت برسیم، داماد گُلم؟
من كه از این رفتار پدر دختر خانم مُخم داشت سوت می كشید، گفتم: آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . . -ای بابا. . . شغل به چه درد می خورد. دانشجویی خودش بهترین شغل است. من همه جا گفته ام دامادم یك مهندس تمام عیار است. -آخه هزار تا سكه هم. . . -ای بابا. . . شما چرا شوخی های آدم را جدی می گیرید. من منظورم هزار تا سكه ی بیست و پنج تومانی بود. -ولی دو دانگ خانه. . . پدر عروس: بابا جان من منظورم این بود كه دو دانگ خانه به اسمتان كنم. -سفر حج هم. . . -راستی خوب شد یادم انداختید. اگر می خواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم. -دو میلیون تومان شیربها هم كه. . . -چی؟ من گفتم دو میلیون تومان؟ من گفتم دو میلیون تومان به شما كمك كنم. -خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، باید پول شیرش را بدهیم. . . -ای بابا. . . خانم من كلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیر خشك داده كه آن هم پولش چیزی نمی شود. مهمان ما باشید -در مورد جهیزیه گفتید. . . -گفتم كه. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه كرده ام. بیایید ببینید. اگر كم بود، بگویید باز هم بخرم. وقتی دیدم پدر دختر حسابی گیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم. با خجالت گفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است. من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلت كنم. اما. . . پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت: دیگر اما ندارد. . . مبارك است ان شاء الله. گفتم:اما حقیقت را بخواهید فكر نكنم خانمم اجازه بدهد. تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یك متر واماند. پدر دختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد. مرا كه دید لبخندی زد و گفت: وقتی كه از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم كیلو گوجه بگیر برای ناهار املت بگذارم. با لبخند گفتم: چشم، حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟ -نه، فقط مواظب باش. -تو هم همین طور. خانمم رفت پایین، رو كردم به پدر و مادر دختر كه هنوز دهانشان باز بود و خشكشان زده بود و گفتم: ببخشید من كلاس دارم؛ دیرم می شود خداحافظ. و راه افتادم به طرف دانشگاهگروه کلوپ ازدواج-برگرفته از سایت جهانتنظیم:حدیثه نصری مقدم :تغییرشیوه ازدواجاصلاح الگوی مصرف درازدواجمشکلات نرم افزاری ازدواجشوک مستندیامستندشوکدخل وخرج زیر یک سقفوقتی ازدواج ویرانگراست
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 572]
صفحات پیشنهادی
خواستگار پرونی های امروزی
خواستگار پرونی های امروزیبعد از این كه مدت ها دنبال دختری با وقار و باشخصیت گشتیم كه هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره ...
خواستگار پرونی های امروزیبعد از این كه مدت ها دنبال دختری با وقار و باشخصیت گشتیم كه هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره ...
خواستگاري به قيمت جان!
با تحقيقات و بررسي هاي اوليه مشخص شد مقتول پس از اينکه از دختر مورد علاقه اش ... خواستگار پرونی های امروزی-خواستگار پرونی های امروزیبعد از این كه مدت ها دنبال ...
با تحقيقات و بررسي هاي اوليه مشخص شد مقتول پس از اينکه از دختر مورد علاقه اش ... خواستگار پرونی های امروزی-خواستگار پرونی های امروزیبعد از این كه مدت ها دنبال ...
خواستگاري به قيمت جان!
خواستگاري به قيمت جان!-با تحقيقات و بررسي هاي اوليه مشخص شد مقتول پس از اينکه از دختر مورد علاقه اش ... خواستگار پرونی های امروزی - اضافه به علاقمنديها ...
خواستگاري به قيمت جان!-با تحقيقات و بررسي هاي اوليه مشخص شد مقتول پس از اينکه از دختر مورد علاقه اش ... خواستگار پرونی های امروزی - اضافه به علاقمنديها ...
جهيزيه ، بلاي جان دخترها
داستان با خواستگار به توافق رسيدن و تهيه پول براي خريد لوازم خانگي داستاني است که همه آناني که ازدواج کرده اند يا روزي ازدواج خواهند ... خواستگار پرونی های امروزی ...
داستان با خواستگار به توافق رسيدن و تهيه پول براي خريد لوازم خانگي داستاني است که همه آناني که ازدواج کرده اند يا روزي ازدواج خواهند ... خواستگار پرونی های امروزی ...
کمدی های سخیف و تقصیر مردم
کمدی های سخیف و تقصیر مردم-کمدي هاي سخيف و تقصير مردم!دبير جشنواره ... کمدي هاي سخيف و تقصير مردم!دبير جشنواره .... خواستگار پرونی های امروزی · برای همیشه ...
کمدی های سخیف و تقصیر مردم-کمدي هاي سخيف و تقصير مردم!دبير جشنواره ... کمدي هاي سخيف و تقصير مردم!دبير جشنواره .... خواستگار پرونی های امروزی · برای همیشه ...
زن حاضر جواب، زندگي را به كام شوهر تلخ كرد
خواستگار پرونی های امروزی - اضافه به علاقمنديها بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی كرد. ... هم بستگان راضی اش كردند كه ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد ...
خواستگار پرونی های امروزی - اضافه به علاقمنديها بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی كرد. ... هم بستگان راضی اش كردند كه ای بابا خانه به اسم زن باشد، یا مرد ...
شغل پدر من چیست؟
خواستگار پرونی های امروزی وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر همان كسی است كه من می خواهم، گفت: راستش توی تاكسی دیدمش. از قیافه ... قرار است مهندش شوند پدر دختر ...
خواستگار پرونی های امروزی وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر همان كسی است كه من می خواهم، گفت: راستش توی تاكسی دیدمش. از قیافه ... قرار است مهندش شوند پدر دختر ...
کمک رسانی در تصادفات جاده ای
با دو انگشت خود سوراخ های بینی را مسدود و از طریق دهان خود به داخل دهان مصدوم بدمید تا سینهاش بالا بیاید. کمی صبر و هر چهار ... خواستگار پرونی های امروزی · برای همیشه ...
با دو انگشت خود سوراخ های بینی را مسدود و از طریق دهان خود به داخل دهان مصدوم بدمید تا سینهاش بالا بیاید. کمی صبر و هر چهار ... خواستگار پرونی های امروزی · برای همیشه ...
تردمیل برای درد زانو
برای شرکت در بحث های انجمن بهداشت و سلامت سایت، اینجا را کلیک کنید. * مطالب مرتبط :آیا ورزش باعث ایجاد ... خواستگار پرونی های امروزی · برای همیشه سبز است ...
برای شرکت در بحث های انجمن بهداشت و سلامت سایت، اینجا را کلیک کنید. * مطالب مرتبط :آیا ورزش باعث ایجاد ... خواستگار پرونی های امروزی · برای همیشه سبز است ...
وقتی فک آدم پیاده می شود
خواستگار پرونی های امروزی وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر. ... وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش كردم. ... به ظاهرش می خورد كه آدم خوبی باشد. ... تا اسم «هزار ...
خواستگار پرونی های امروزی وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر. ... وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش كردم. ... به ظاهرش می خورد كه آدم خوبی باشد. ... تا اسم «هزار ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها