تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):عبادت را نزد خويش ناپسند مگردانيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815372990




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رفتیم تا بمانیم...


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رفتیم تا بمانیم...بچه بودم جنگ مرا بزرگ کرد تمام بچه های آن روز چون من بودن من یعنی همه بچه بسیجی‌ها پس من همانم که همه بودن.قدم از قناسه کوتاه‌ تر و قدم‌هایم برنده ‌تر. آنقدر بزرگ شده بودم كه خودم را نمی‌شناختم. همیشه اینگونه بوده. ابتدا دوران کودکی سپس دبستان و دبیرستان رفیقانی که گمان می‌کنی تا ابد با تو خواهند ماند.
رزمندگان
عبور از آستانه‌ای که در ورای آن ناگهان متوجه می‌شوی مردی شده‌ای و باید قدم‌هایت را با سنگینی بیشتر بر روی زمین بگذاری اکنون زمان آن رسیده است آنچه را که آموخته‌ای در عمل به آن تجربه کنی میدان حقیقی امتحان آغاز شده است و تمام سرخوشی های کودکانه و شادی های آن به خاطراتی دور مبدل شده است.جنگ آغاز شده تو باید در دفاع از سرزمین و دین خود در لحظه تصمیم بگیری. در زندگی روزمره است که انسان برای اتخاذ هر تصمیمی به عقل رجوع می‌کند. اوست که به تو می‌گوید کدام درست و کدام تصمیم نادرست است. اگر در لحظاتی خاص تحت ندای درونی خویش بر حکم عقل پیشی بگیری تو را دیوانه و مجنون می‌خوانند.پانزده ساله بودم که از خاطره مجنون دل به خطر زدم. رفتم و خط شکن شدم.در همین وادی بود؛ بعد از شش ماه از کردستان برگشته بودم اما باز همان ندای درونیم مرا به سمت جبهه جنوب خواند و  این  تقدیر چقدر زیباست  در پنجم فروردین از بسیج گرگان اعزام شدیم و در پادگان باهنر و سپس در جایی دیگر نزدیک بزرگ ‌ترین عملیات و ما در قالب گردان خط شکن آماده عملیات بودیم. آخر آن روز موعود فرا رسید. عصر روز نهم اردیبهشت سال شصت؛ یک گردان به خط شد و بچه ها سربند‌های عشق را بستند، بند پوتین ها محکم، دل ها ثابت قدم. نباید دل ها بلرزد، باید دل به خطر زد. جنگ، مرگ و زندگی را از هم تفکیک می‌کند ولیکن آنجا مرگ واژه غریبی بود. دلم برایش می‌سوخت چرا که مرگ را بچه‌ها زمین گیر کرده بودند. رفتیم تا بمانیم... عصر روز نهم اردیبهشت سال شصت؛ یک گردان به خط شد و بچه ها سربند‌های عشق را بستند، بند پوتین ها محکم، دل ها ثابت قدم. نباید دل ها بلرزد، باید دل به خطر زد. جنگ، مرگ و زندگی را از هم تفکیک می‌کند ولیکن آنجا مرگ واژه غریبی بود. دلم برایش می‌سوخت چرا که مرگ را بچه‌ها زمین گیر کرده بودندکلاشینکف‌ها و آرپیچی‌زن‌ها و بیسیم‌چی تمام گردان آماده رزمی بی امان. حمایل بسته شد. باید راه افتاد.به رسم وفا یک دیگر را به آغوش کشیدیم. از نخل های پادگان که روز‌ها و شب‌های زیادی را بچه‌ها به آن تکیه زده و سر بر آسمان سائیده نمی‌شد آنها را نادیده گرفت. نخل‌ها؛ ما میرویم همه در آغوش هم، خدایا کدام یک از ما آفتاب فردا را در این سیاره رنج به نظاره خواهد نشست و تن خسته اش را به خاک خواهد سائید و کدام از ما به آسمان سفر باید برای همین همه به هم وعده وفا دادیم. آنها که شهید شدند برای دیگران که می‌مانند به رسم رفاقت و وفا شفاعت کنند و آنها که می مانند ادامه راه شهدا را در پی بگیرند. شب شده بود بچه ها سوار بسوی خط در حرکت شدند. اشک‌ها رها و دل به تپیدن افتاد نه از ترس بلکه از غربتی که فردا بر دل ها بر قرار می شود . منبع : گردان علی بن ابیطالبتنظیم : رها آرامی - فرهنگ پایداری تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 248]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن