تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826100985




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آخ ... دستش رو شد


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آخ ... دستش رو شدنگاهی به رمان تنهایی دونده ی دو استقامت ، نوشته ی آلن سیلیتو
آخ ... دستش رو شد
کاش چهره آلن سیلیتو شبیه ولادیمیر مایاکوفسکی روس بود. کاش لااقل در وضع رخت و لباس و پوشش به کوچه گردهای آسمان جل می برد یا بی عاری ظاهری یکی، دو تا از اعضای دار و دسته ی «بیت» را داشت که در آمریکای بعد از جنگ دوم غوغا به راه انداخته بودند و گه گدار خبرهای حیرت آوری تقدیم روزنامه ها می کردند. اما این نویسنده ناتینگهامی - دست کم در عکس هاش - نه جایی کله اسبی را توی بغل گرفته، نه با یک شش لول عتیقه، بطری روی سر همسرش را در بی تعادلی نشانه رفته و نه توله پلنگی را درخانه بزرگ کرده است.او یک انگلیسی آداب دان است و با این که لقب مرد خشمگین داستان نویسی انگلستان را یدک می کشد، هرگز این عصیان گری را در شکل و شمایلش دنبال نکرده که اگر کرده بود حالا تشریح عکس های او می توانست در نخستین بند این نوشته خودنمایی کند. ولی نکته ی دندان گیر این است که نوشته های او، چه در قالب رمان و داستان و چه در عرصه ی شعر و کتاب های کودک، جملگی نشانه های بارز گردش آزاد تخیل را در کنار صدای روشن اعتراض و اثبات یگانگی انسان با خود دارد.به سبب حضور همین عصیان شورانگیز است که پرتره منحصر به فرد مایاکوفسکی را در جوانی به یاد می آوریم. به واقع تصویر چهره یاغی شاعر با آن سگرمه درهم و اخم مشهور و موی آشفته جان می دهد که دالان ورود این یادداشت باشد، اما قصه نویس خشمگین انگلیسی تنها در آثارش سرکشی می کند. به سیمای او دقت کنید و سرگذشت جوان سارقی را بخوانید که شخصیت اصلی و یک دنده نخستین داستان بلند اوست؛ جوانی که دونده ی دو استقامت است، موقع دویدن هایش می اندیشد، کشف می کند و بر ملا می سازد. او راوی خونسرد یک فریاد معرکه است.اینم یکی دیگهخیلی ها این نویسنده و این کتاب را با یادآوری فیلمی سینمایی می شناسند که از قضا در تلویزیون ایران هم بارها پخش شده. بعید است این فیلم را فراموش کرده باشید، اگر آن را حتی سرسری هم دیده باشید. قصه، قصه جوان بخصوصی است که شبیه ژان وال ژان از نانوایی سرقت کرده. او دخل یک نانوایی را زده و گیر افتاده و سر از مرکز بازپروری درآورده و آن جا به خاطر استعدادش در دویدن، صبح ها، کله ی سحر، در راهی میان جنگل می دود و تمرین می کند تا روز مسابقه به عنوان ورزشکار برجسته ی دو استقامت مرکز بازپروری، دهان ها را از فرط حیرت باز کند و برای روسای زندان افتخار بیاورد.غیر از این روایت، تصویر هنرپیشه ی اول فیلم، وقتی میانه ی درگاه خانه با یک تا پیرهن ایستاده و به سوال های کارآگاه پاسخ هایی طنزآمیز و سربالا می دهد و چیزی نمانده تا آب باران، اسکناس های مچاله شده در ناودان کنار در را، کف پیاده رو پخش و پراکند، به یادماندنی است. خیلی ها درست در این لحظه، چه وقتی کتاب را می خوانند و چه زمانی که فیلم را می بینند بی اختیار می گویند؛ آخ، دستش دارد رو می شود..در هر حال امیدوارم حافظه ی شما را قلقلک داده باشم. نویسنده ی ناتینگهامی این اثر را سال1959 منتشر کرده؛ در 31 سالگی و دو سال بعد نسخه فیلمنامه اش را هم به «تونی ریچاردسون» سپرده تا در 1962 روی صندلی سینما بنشیند و فیلم 104 دقیقه ای سیاه و سفیدی را با بازی تام کورتنی ببیند و توی دلش قند آب شود که « این هم یکی دیگه...» و به یاد روزهای تلخ و سرد چهارده سالگی اش بیفتد که مجبور شد مدرسه را ترک کند و در کارخانه دوچرخه سازی، مثل پدر کارگرش، به غم نان و این جور قضایا جوابی بدهد.دست خط خرچنگ قورباغههمین که وارد «بورستال» شدم آنها وادارم کردند که دونده ی دو استقامت شوم. گمانم آن ها فکر می کردند که من کاملا برای این کار ساخته شده ام، چون در آن سن و سال قد بلند و لاغر بودم که هنوز هم هستم. راستش در هر حال این موضوع اهمیت زیادی برایم نداشت، چون گریز و فرار چیزی عادی در خانواده ی ما بود. من همیشه دونده ی خوبی بوده ام. تر و فرز. با قدم های بلند می دوم. تنها دردسری که گرفتارش شدم هیچ ربطی به دوندگی سریع من نداشت. به عقیده ی خودم، تند و سریع در رفتم اما با همه ی این حرف ها وقتی کار نانوایی را ساختم دونده بودنم نتوانست مانع شود که گیر پلیس نیفتم.رمان با همین عبارت شروع می شود. در ادامه داستان می خوانیم که « اسمیت»، جوان روایت گر داستان در یکی از ندامتگاه های انگلیس بازداشت شده و رئیس آن جا درصدد است با برگزاری مسابقه دو، تحت عنوان پرورش جسم و روان بزهکاران، به عنوان سرپرست با کفایت ندامتگاه سری میان سرها درآورد. اسمیت در جنگل برای مسابقه اجباری تمرین می کند و در خلال دویدن، افکارش را با مخاطب در میان می گذارد.معتقد است روسای بورستال او را به چشم یک اسب مسابقه می نگرند و همه ی اعتنا و توجه شان به او برای این است که در مسابقه پیروز شود. اما در بورستال روز مسابقه فرا رسیده است. رئیس بورستال و سران مراکز دیگر نقاط انگلیس به تماشای مبارزه دست پروردگان خود می نشینند . اسمیت از همه پیش می افتد و دو سوم مسیر مسابقه را طی می کند اما در سر فکرهایی دارد. از زبان او می شنویم که می گوید؛ «رئیس توخالی ما می خواهد من با دویدنم به او عظمت ببخشم. عاشق این است که برای رفقایش سخنرانی کند و بگوید چنان که می بینید بورستال من جام را برد.اسمیت در میان واگویه هایش تصمیم می گیرد صد یارد مانده به خط پایان بایستد و مسابقه را درعین پیروزی واگذار کند. او تصور می کند با این شیوه روسای بورستال را سخت شکست می دهد و تصمیمش را عملی می کند. به تشویق تماشاچیان بی اعتناست و از پس پرده ی اشک ، آن ها را نگاه می کند.در انتهای داستان پی می بریم که شش ماه باقی مانده از محکومیتش را به دستور رئیس بورستال به ساییدن و برق انداختن کف تالارهای ندامتگاه و حمل زباله می گذراند. مشقت تنبیه شش ماهه او را بیمار می کند و پس از آزادی، به خاطر عارضه ذات الجنب خانه نشین می شود و داستان محکومیتش را با یک مداد شکسته بسته و خطی خرچنگ قورباغه می نویسد.جدال مخاطب با داستاندر تقسیم بندی های معمول و مرسوم ادبیات داستانی، رمان به دو نوع کاملا متمایز تقسیم می شود. رمان روان شناختی یا شخصیت و رمان موقعیت. در این میان تنهایی دونده ی دواستقامت به دسته نخست تعلق دارد، چرا که در ضرب آهنگ وقایع، محور داستان را شخصیتی مسئله دار با گفتار و کردار و درونیات قابل تعمق و اندیشه های نامتعارف شکل می بخشد.با شروع داستان مخاطب آرام آرام در می یابد که با شخصیتی غیر عادی روبه رو است که نمی تواند نفی اش کند یا نادیده بگیردش. با داستان پیش می رود و پیچ و خم وقایع و اندیشه ها را پشت سر می گذارد و در صفحات آخر که پرده از هدف های نویسنده کنار می رود، مخاطب در مقام داوری درباره شخصیت اول داستان، ناگزیر به فکر کردن است.به عبارت دیگر، با پایان یافتن اثر فرآیند جدال مخاطب با داستان بار دیگر آغاز می شود و تا آن جا ادامه می یابد که به نقطه ای از تعادل برسد. جدالی که برای مخاطب با حظ و نشاط همراه است. « رنه ولک» در کتاب نظریه ادبیات درباره این دو وجه، یعنی « لذت بخشی» و «مفید بودن» اثر ادبی می گوید؛ «هر یک از این دو صفت به تنهایی تصور نادرستی از وظیفه ی داستان به دست می دهد.در واقع باید وظیفه هنر را آن چنان بیان کنیم که در آن واحد هم حق لذت ادا شده باشد هم حق فایده». سپس اضافه می کند؛ «هنگامی اثری ادبی وظیفه اش را به درستی انجام می دهد که دو کیفیت لذت و فایده نه تنها به همزیستی برسند، بلکه در هم آمیخته شوند. باید یقین داشته باشیم که لذت ادبیات لذتی نیست که از میان لذت های ممکن دیگر برگزیده شده باشد بلکه لذتی است والاتر زیرا که محصول کوششی والا است که همان تامل بی غرضانه است.آلن سیلیتو در تنهایی دونده ی دو استقامت، به دو اصل گفته شده وفادار است. او با نشان دادن جوان بزهکاری که بر کردار به ظاهر خلاف قانون خود اصرار می ورزد، ذهن مخاطبش را درگیر ماجرا می کند. اسمیت دونده ای است که در حین تمرین به تفکر می پردازد و ظرایفی را در خلال اندیشه هایش گوشزد می کند که جملگی نشان هوش و ژرف نگری انسانی هوشیار را با خود دارد.اصرار و لجاجت شخصیت محوری داستان به قصد ادامه دادن راه اشتباهش، نه به این معنی است که او بزهکاری را پسندیده است. سلامت روان و ذهنش هم با تحلیل کردن برخوردهای غیر انسانی روسای بورستال به مخاطب ثابت شده و نمی شود او را بیمار روانی یا مجرم بالفطره محسوب کرد. حقه بازهاطغیان و سرپیچی های شخصیت اول داستان از این روست که تنها می خواهد با آن ها که او را همچون شیئی بی اراده و فاقد شعور می پندارند مقابله کند. اعتراض او به معنی علاقه مندی به شرارت نیست بلکه نفی تقلای کسانی است که او را زیر ذره بین دارند و برای سر به راه کردنش دستورات خشک مکانیکی صادر می کنند و شعور و انسانیت او را نادیده می گیرند.برای نمونه می توان به اشاره روشن راوی رجوع کرد که می گوید؛ «وقتی مرا فرستادند تا پنج مایل را یک نفس بدوم الم شنگه به راه انداختم. به هیچ وجه برایم قابل قبول نبود که وادارم کنند همان طور که خودشان می خواهند فکر کنم و بپذیرم که دویدن چندان هم بد نیست، هر چند که در تمام مدت می دانستم که دویدن را دوست دارم".در واقع آن چه از سوی روسای بورستال نادیده گرفته شده و علت اصلی طغیان راوی است، فاصله ای است که سران و تشکیل دهندگان چنین مراکزی با بزهکاران دارند. آنها از یاد برده اند که برای بازسازی روح و روان آدم های زیردستشان، ضروری ترین عنصر، مهربانی و انعطاف است. اندیشه ی مرکزی این رمان همین واخوردگی است.به همین سبب است که اسمیت همه ی توان خود را صرف بر پا نگه داشتن خود و تنهایی اش می کند. در واقع دویدن استعاری اسمیت تلاشی از عمق جان است، به قصد کشف هویت و معنای زندگی. می بینیم که راوی به هنگام دویدن هایش است که گوشه ای خلوت می یابد و به اندیشه می نشیند و آزادانه هویت انسانی اش را جست و جو می کند؛ «نمی خواهم با زورگویی بر کسی آقایی کنم. ممکن است به مجرد این که کسانی را تحت کنترل خود درآوردید بیافتید و بمیرید. ای خدا، گفتن این جمله به صدها کیلومتر دو استقامت نیاز دارد".در پایان می توان گفت تلاش سیلیتو در این رمان معطوف بر شفقت، مهرباوری و انعطاف انسانی است. همان نکته ای که راوی در ارتباط به ظاهر دوستانه روسای بورستال، آن را حس کرده؛ "رک و راست بگویم که آن ها حیله گرند؛ البته من هم حیله گرم. اگر آن ها و ما همچنان دارای چنین خصایل مشترکی باشیم، سرانجام ما مثل خانه ی شعله وری خواهد بود که خاکستر شدنش را انتظار می کشند. واقعیت این است که همه ی ما حقه بازیم و برای همین هیچ وقت بین ما دوستی و علاقه ای وجود نداشته است".فرزین شیرزادیتهیه و تنظیم : مهسا رضایی – ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن