واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گريه مي كنيم ما، الكي !آخ که "پيام " سوسول بود! سوسول اون جوري که نه، ولي از بس تر و تميز و خوش تيپ بود بهش مي گفتيم سوسول. خب اون سال ها رسم نبود که اون قدر خوش تيپ بيان مسجد! . نه بابا شوخي کردم. مثل همون شوخي ها که با پيام مي کردم.
آخ که بچه ي مودب، با تربيت، با شعور و در يک کلمه نازي بود. خيلي دوستش داشتم ولي هيچ وقت روم نشد بهش بگم. شايد ازش خجالت مي کشيدم. از حجب و حيا، از اخلاق و رفتار قشنگش. اون قدر بهش گير داديم که: - حتي اسمت هم سوسولي يه ... آخه پيام هم شد اسم؟ آخرش اسمش رو عوض کرد و گذاشت "حسين ". هيچ وقت نديدم گوشه لباش رو به پايين متمايل باشن. هميشه لباش به تبسمي نمکين باز بودن. زيبا و دل نشين. (اووه ... حالا منم جو زده شدم. بعد 21 سال دوري، حالا زده به سرم که: آره چه بچه با معرفتي بود.) ولش کن. بذار برم سر اصل مطلب. يکي دو سال پيش، رفتم بقالي سر کوچه که شکلات و پفک بخرم واسه بچه ام. اصلا نمي دونم چي شد که حرفم با آقا مهدي، بقال محل، رفت روي خاطرات قديمي و بچه محل هايي که ديگه نيستن. همين که گفت با پيام رفيق بوده، گل از گلم شکفت و داغ دلم تازه شد. اون قدر که انگار همين ديروز خبر شهادتش رو دادن. نه. انگار هنوز وايساده جلوم و داره مي خنده. نه نه. قشنگ تر از اون. انگار فروردين سال شصت و هفته و چند روز قبل از شهادتشه توي "اردوگاه آناهيتا " در اطراف شهر کرمانشاه. امان از دست پيام. از خونه که دور شده بود، زبون واز کرده بود. اصلا مگه پيام توي تهران و توي مسجد اين جوري بود؟ آتيش مي سوزوند. ولي قشنگ و دل نشين. بدون اين که به کسي بد کنه و يا کسي از دستش ناراحت بشه. امان از دست پيام. از خونه که دور شده بود، زبون واز کرده بود. اصلا مگه پيام توي تهران و توي مسجد اين جوري بود؟ آتيش مي سوزوند. ولي قشنگ و دل نشين. بدون اين که به کسي بد کنه و يا کسي از دستش ناراحت بشه. نه خداييش دروغ نگم، يه نفر بد جوري از دستش شاکي بود. اون قدر که از دستش عصباني مي شد و سرش داد مي زد. کي بود؟ خب همين "مسعود دهنمکي " اخراجي ها! آره مسعود. نفهميدم چرا، پيام خل و چل راه مي افتاد توي راهروي ساختمون گردان سلمان، و براي اين که حال مسعود رو بگيره، به سبک نوحه خوني مداح هايي که اون روزها مد بود، شروع مي کرد با صداي بلند خوندن:
کنار نعش دهنمکي گريه مي کنيم ما، الکي گريه مي کنيم ما، الکي واويلا واويلا واويلا واويلا واويلا واويلا جيغ مسعود در مي اومد. نمي دونم چرا پيام حال مي کرد حال مسعود رو بگيره! مسعود اون قدر بد اخم و زمخت بود که برعکس پيام، گوشه لباش پايين بودن و اخماش توي هم. ولي پيام اين چيزا حاليش نمي شد. مطمئنم اگه الان هم مسعود اين رو بخونه، باز قاط مي زنه. خب بزنه. زورش مي رسه، بره سر قبر پيام عربده بزنه. به من چه. من دارم خاطره اون رو مي گم. منم مي زنم توي جاده خاکي ها! داشتم از آقا مهدي بقال محل و دوستيش با پيام مي گفتم. آره آقا مهدي دو سه تا خاطره معمولي از پيام گفتم ولي هيچ کدوم اوني که از قول باباش تعريف کرد، نمي شه. آقا مهدي گفت: بابا ... من چاييم رو تلخ مي خورم عوضش سهميه شکر خودم رو جمع مي کنم، زياد که شد ميدم براي جبهه ها. "باباي پيام چند روز پيش اومد اين جا خريد کنه که حرف پيام اومد وسط. باباش که داشت گريه اش مي گرفت، گفت: اون روزاي جنگ، که همه چي کوپني بود از جمله شکر، که آزادش گير هيشکي نمي اومد، پيام هر روز صبح که مي خواست بره مدرسه، چاييش رو تلخ مي خورد. يکي دو روز دقت کردم ديدم يه کيسه مشما آورد و چند قاشق شکري که واسه شيرين کردن چاييش بود، ريخت توي اون و گذاشت توي کمد خودش. يه روز بهش گفتم: پيام ... بابا جون چرا اين کار رو مي کني؟ چرا چاييت رو تلخ مي خوري؟ تو که چايي شيرين خيلي دوست داري. که گفت: بابا ... من چاييم رو تلخ مي خورم عوضش سهميه شکر خودم رو جمع مي کنم، زياد که شد ميدم براي جبهه ها.
با تعجب گفتم: خب بابا جون تو چاييت رو شيرين بخور، من هر جوري شده چند کيلو شکر گير ميارم و از طرف تو ميدم واسه جبهه. اصلا ميدم خودت برو بده واسه رزمنده ها. که پيام با همون احترام هميشگيش گفت: نه بابا جون. من فقط مي خوام سهم خودم رو بدم واسه جبهه. "پيام (حسين) حاج بابايي " که مي خواست با همون "مال " اندک خودش جهاد کنه، 26 فروردين 1367 در ارتفاعات "شاخ شميران " غرب کشور جانش را هم داد به راه خدا و جاودانه شد. حالا اگه رفتين بهشت زهرا (س) قطعه 27 کنار مزار شهيد "مجيد پازوکي " مزار پيام رو هم زيارت کنين و ازش بخواين دعا کنه "عاقبت به خير " بشيم.منبع :حبرگزاري فارس - حميد داوود آبادي تنظيم براي تبيان :بخش هنر مردان خدا - سيفي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 6378]