واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گلستانه نويسنده: هادي محمّد زاده به انگيزه ي ولادت امام علي (ع): تا بهار چشم توتا برويد آفتاب، از فرار چشم توآسمان نشسته در انتظار چشم تواي نجيب مهربان، اي صبور ناتمام!چند فصل مانده است،تا بهار چشم تو؟روي دوش مي كشي، كوفه كوفه درد رادارِ عشق مي زنند، در كنار چشم توراستي چه مي شود، يك نظر به ما كنيگرچه آسماني است، اعتبار چشم توهرچه گندم و عطش، سهم لحظه ها يمانهرچه آب و آينه، از تبار چشم توانتهاي دفترم، يك غزل به نام تومانده روي دست من، يادگار چشم تومعصومه سادات نبويتقديم به پيامبر خاتم، حضرت رسول اكرم(ص):اي جنون جاناي كه به يك اشاره ات، ماه دو نيم مي شودحلقه زرّ مغربي، سكه ي سيم مي شودپاي به هر چه مي نهي، مخملي از گل و گياهدست به هرچه مي زني، جور نسيم مي شودگر تو بخواهي آب ها قهر كنند و شعله لطفآب زبانه مي كشد، شعله رحيم مي شوددر اثر قيام تو، خاك دوان دوان چو مندرحرم مقام تو، باد مقيم مي شودپيش تو اي جنون جان، كوه و زمين و آسمانقامت سرو بوستان، حلقه ي ميم مي شودچنگ زدم، چنگ زدم، قافيه را سنگ زدمغير تو هر قافيه، شيطان رجيم مي شودگفت كسي كه شعر هم غنچه نشد به باغمانگفتم اگر پرنده را سبز كنيم، مي شودحبيب الله بخشودهبشارت نوبيا كه پيش تو از روزگار شِكوه كنيمز درد و رنج برون از شمار، شكوه كنيمازين خزان غم افزا، ازين شبان سياهز سست عهدي فصل بهار، شكوه كنيماگر چه ابر كرامت مُدام مي باردزخشك ناخني چشمه سار، شكوه كنيمزگردباد غليظي كه غنچه ها را بُردز باغ و گلبن بي برگ و بار، شكوه كنيمبيا كه نور بگيريم از فروغ خداز تيره فامي اين شام تار، شكوه كنيمبيا كه در برِ پروردگار، شكوه كنيمتو مي رسي ز ره و غم به سينه مي ميردبيا كه پيش تو اي غمگسار، شكوه كنيمهوروش نوّابيتو را من چشم در راهم تو مي آييتو مي آيياز سمت مشرق حقيقتو هرچه صبح كاذب استاز هُرم نفس هايت خجل مي شوند.تمام شب مي گريزدو شمشيرهاي سينه سوزتسليم تو مي شوندغبارهاي دروغ و نيرنگ بر زمين مي افتندو ذهن تمام غزل هاپر مي شود از نرگس و سبزهو تمام فصل هابراي ديدن محراب چشم هاي توقيام مي كنند.شب، با صد پياله راز و نيازدر صف ديدار كنندگان توآنگاهتمام پرسش هاهورا مي كشندو كودكان كوچه هاي غربتبا يك بغل شقايق آشناييخورشيد را به بازي فرا مي خوانندو ماهآن سوتردر نوبت سلام به تو مي ايستدوحيد خليلي اردليپرنده ي عرش آشيان عشقعرشي!پرندگان جهان، عاشقت شدندبرگرد!چون زمين و زمان، عاشقت شدندگل هاي باغ، اطلسي و لاله، رازقيچيزي وراي حدّ بيان، عاشقت شدندباور كن اي پرنده عرض آشيان عشق!كروبيان هر دو جهان عاشقت شدندعطر تو در تمام تن باغ منتشرباغي گلِ خجسته دمان، عاشقت شدنددر دشت، لاله ها، به طواف تو آمدندو جويبارهاي جوان، عاشقت شدندبي شك تمام باغ و تمام عناصرشآي اي نماد فرّ مهان!عاشقت شدندتوصيفت اي بديع شمايل!ز حد گذشتتا شاعران چيره زبان، عاشقت شدندمنبع:نشريه ي موعود شماره 101/س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 345]