واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نظريه شعور (1) گزارشی از معرفت شناسی کوانتومی... در این مقاله به تبين جايگاه انسان در هستي و تعريف سيستم مغزي وي مي پردازم . در سلسله مراحلي كه انسان در پي شناختش از جايگاه خود در طبيعت تبيين نموده ، آغازين انگاره هاي متديك به زمان ارسطو و افلاطون بر مي گردد . ارسطو و افلاطون مغز آدمي رو بعنوان پديده اي حقيقت ياب متصور مي شدند و تعاليم مكاتب فكري خود را نيز بر همين اساس طرح ريزي مي نمودند . انسان از ديدگاه آنها موجودي براي يافتن حقيقت تعريف مي شد و ساير توانايي هاي وي ناديده گرفته مي شد . انسان موجودي بود كه صرفا براي حقيقت يابي متولد شده بود و بايستي به دنبال حقايق از پيش تعيين شده مي گشت .جالب اين جا بود كه حقيقت هاي متصور انها ، صرفا حقيقت هاي متكي به باور هاي انساني بود و اين خود شكل حقيقت يابي انسان را دچار اشكال مي نمود . چرا كه آنچه آدمي به عنوان حقيقت ميافت مباني آن در آمال ها و آرزوهاي او محدود مي شد و آنچه كه با چشم انساني قابل مشاهده بود و يا بعنوان ماورالطبيعه ارايه مي شد همه و همه ريشه هايي در خواست ها و نا خواست هاي وي داشت . پس لزوما آنچه كه ماحصل حقيقت يابي وي بود برابر با تمام واقعيت هاي بيروني نبود . كم كم انسان متوجه نقش قلكي ذهن خود گرديد . ذهن قلكي اين قابليت را داشت كه هرچه انسان از محيط پيرامون خود دريافت ميكرد و بعنوان يك حقيقت مجسم مي پذيرفت » بعنوان ذخيره اي در ذهن خود حفظ و در مواقع لزوم استخراج مي نمود . اين نوع برخورد با ذهن نوعي ترمز محسوب مي شد .. چرا كه صرفا يافته هاي موجود مبناي باور انساني را تشكيل مي داد و نوعي تعصب واهي دور محفوظات قلكي انسان را احاطه مينمود . يكي از اشكالات اساسي كه بر نوع فرضيه دريافت كنندگي و قلكي بودن مغز انسان محتمل بود » عدم هماهنگي محفوظات قلكي با جنبه هاي نوين زندگي بشر بود . چرا كه ابعاد تازه زندگي با گستردگي روز افزون خود نمي توانست با فرضيه دريافت كنندگي و قلكي بودن مغز كنار بيايد . و اين خود موجب ايستايي مغز بشر ميشد.اما واقعيت اين است كه تحولات كنوني نميتواند حاصل ايستايي مغز آدمي باشد و با روند رو به رشد زندگي فكري » در مي يابيم بشر با تغيير نگرش خود نسبت به ذهنش و 14 ميليارد سلول مغزي اش و شناخت فراگيرش نسبت به محيط پيرامون » انگاره هاي نويني را نسبت به خود پيدا نمود و با دريافت اين واقعيت كه تعريف مغز بشر چيزي فراتر از دريافت كنندگي و نقش قلكيست » معارف جديدي را براي انسان شناسي و متعاقبش هستي شناسي بنا نهاد . معرفت شناسي نوين امروز دنيا با استفاده از متريال اطلاعات گسترش فراگير خود را آغاز نمود . بشر به اين مهم دست يافت كه هر عمل تجربي در فرايند خود ايجاد اطلاعات مبكند و اين اطلاعات قابليت نشر دارد . بعنوان مثال اگر شما اولين شخصي باشيد كه در محيط اطرافتان دستش را با آتش برخورد داده » به لحاظ عمل تجربي ايكه انجام داديد » در فرايندش توليد اطلاعات نموده ايد . يعني براي خود و طبيعت اين تجربه را به ثبت رسانده ايد كه آتش سوزاننده و داغ است . ساده ترين راه انتقال اطلاعات به جهان آدمي بيان اين تجربه است . اما آيا نشر اين اطلاعات صرفا در دنياي انساني محدود ميشود ؟!!! ميدانيم هستي اي كه در آن زندگي ميكنيم به وسعت بيش از نيم ميليارد كهكشان رصد شده » نميتواند بدون پژواك باشد . هستي قانونمند ترين پديده شناخته شده توسط بشراست كه يكي از خاصيت هاي اجتناب ناپذير و غير قابل انكارش ( پژواك ) است . از پژواك صدايتان در كوه گرفته تا افتادن سيب از درخت و پژواك جاذبه و يا انفجار ستارگاني در ميلياردها سال نوري پيش و پژواك نور آن در اكنون هستي .... همه و همه حاكي از اعتبار پژواك در كل هستي دارد . از همين روست كه اپستومولوژي نوين دنيا معتقد است كليه تجربيات آدمي به لحاظ توليد اطلاعات » قابليت ايجاد پژواك و نشر را در كل هستي دارد ..همچنين ساير اجزاء طبيعت به لحاظ تجربه اي كه انجام ميدهند قابليت نشر اطلاعات را در سطح طبيعت دارند . اما آيا دست يابي به اطلاعات منتشر شده در طبيعت با مكانيسم تبادل اطلاعات انساني صورت ميگيرد ؟!!! آيا همانگونه كه انسان با استفاده از زبان انساني اطلاعات را از انسان هاي ديگر ميگيرد و به ديگر انسانها منتقل ميكند » ميتوان از طبيعت دريافت كرد و به انسانها منتقل نمود ؟!!!! طبيعتا پاسخ منفي است . چرا كه زبان طبيعت زبان انساني نيست و نميتوان هر آنچه را كه از طبيعت برفرض توان دريافت ، دريافت كنيم را مستقيما بدون تبديل به كلام انساني و مفاهيم شناخته شده انساني بيان نمود . در اين ميان در ميابيم كه همه انسانها قابليت برقراري ارتباط با طبيعت را ندارند و نميتوانند اطلاعات منتشره در هستي را درك و يا كسب كنند » تا چه رسد به تبديل آن به كلام انساني ! نشر اطلاعات در سطح طبيعت رازي شگفت انگيز براي آدمي بود . اين راز سر به مهر هنگامي باز شد كه انسان در تجربيات فيزيكي خود دچار تحول گرديد . كوانتوم فيزيك يا فيزيك كوانتومي جرقه انفجار معرفت شناسي نوين جهان بود . بشر متوجه شد اتم كه تا كنون بعنوان ساختار ريز ترين ذرات پديده هاي تشكيل دهنده هستي ميشناخته ، در لايه هاي زيرين خود بسته هاي نوري بنام كوانت را حامل است . انقلابي كه موجب شد تا استفان هافكينگ نظريه پرداز معاصر فيزيك نظري بعد از قريب 30 سال در نظريه سياه چاله هاي فضايي خود تجديد نظر كند . هافكينگ معتقد بود هر آنچه وارد سياه چاله هاي فضايي شود ، قابليت خروج از سياه چاله ها را نخواهد داشت . اما پس از 30 سال نظر اصلاحي اش را در سال 2003 اعلام و مدعي شد كه برخي "اطلاعات" قابليت خروج از سياه چاله هاي فضايي را دارند . ريشه اين تغيير نگرش در توجه انسان به بسته هاي نوري كوانت نهفته است . عوام و يا حتي بسياري از فيزيك دانان معاصر هم متوجه واژه اطلاعات و ريشه آن نيستند . با توصيفي كه در بالا ذكر شد ، دريافتيم كه اطلاعات در ماحصل تجربه توليد ميشود و به دليل تجربيات طبيعي طبيعت اطلاعات كيهاني توليد ميشود . و اين يكي از وظايف بسته هاي نوري كوانت است كه اطلاعات را در سطح هستي منتشر كند . حتي امروزه دريافته ايم كه ازلي و ابدي بودن هستي و نا محدود بودن آن از لحاظ مفهومي كاملا تغيير پيدا نموده .به نحويكه زمان و فضا همزمان بصورت سايه اي رو به گسترش در حال شكل گيري است و اين شكل گيري زمان و فضا بدليل تجربي بودنش دائما در حال توليد اطلاعات است . از ديگر سو جالبست بدانيد كه بشر متوجه تفاوت انسان هايي كه در طول تاريخ توان دريافت اطلاعات كيهاني را داشته و آن را به زبان انساني بيان مينمودند را با سايرين متوجه شد . از همين رو انسان كيهاني و انسان انساني در معرفت شناسي نوين جهان تعريف شد . به بياني بسيار ساده انسان انساني موجوديست كه صرفا توان دريافت و انتقال اطلاعات را از انسان به انسان را دارد . اما انسان كيهاني علاوه بر اين توان دريافت اطلاعات كيهاني منتشر در طبيعت و هستي كل را داشته و آنرا پس از به اصطلاح يوني كد كردن به زبان انساني بيان ميكند . يكي ديگر از شگفتي هاي معرفت شناسي نوين كوانتومي تغيراتي اساسي در نحوه برخورد با سلولهاي مغزي بشر و تعريف از آن به همراه تغيير در تعريف از هستي است ." امروزه 14ميليارد سلول مغزي انسان بعنوان پديده اي پردازش گر كه قابليت ايجاد گري را داراست مورد مطالعه قرار مي گيرد " اما اين سيستم ايجاد گر بايد در محيطي با مختصات عملي اي بنام امكان توان ايجاد گري داشته باشد و آن هستي است . از همين رو تعريف بشر از هستي هم به فضا و زمان امكان تغيير يافت . اگر به خاطر داشته باشيد در مبحث انسان – طبيعت – تفكر دين بيان شد كه پيامبران و بسياري از بزرگان 5 رهاورد فرهنگ بشري ( فلسفه – دين – هنر – عرفان – علم ) همگي به نحوي با لايه هاي زيرين طبيعت ارتباط برقرار كرده و توانسته اند نا گفته ها و نا ديده هايي را با يكي از زبانهاي فلسفه – دين – هنر – عرفان و يا علم در حوزه تخصصي خود بيان كنند . اين تحولات عظيم كه عمر شروع آن كمتراز 30 سال ميباشد انسان را دچار " شفاي كوانتومي " در عرصه معرفت شناسي اش نمود و رهاورد هاي تكنولوژيك و پژوهشي انسان امروز ماحصل اين نگرش نوين است . بسياري از شما بار ها واژه عصر اطلاعات را شنيده ايد اما كمتر به مفهوم عميق آن با چنين نگرشي انديشيده ايد . كاملا هم طبيعي بنظر ميرسد ، چرا كه صرفا تصورعموم از اطلاعات به بخش انساني آن معطوف مي شود . و بسياري غافل از شكل كيهاني آن و تجربيات هستي هستند. در اين سلسله مباحث تلاش ميكنیم تا با ارايه گزارشي از اپستومولوژي كوانتومي مخاطب را با دانش هاي نوين بشري از جمله روانشناسي كوانتومي آشنا كنیم.* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : sm1372/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 697]