واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اسارت، دوربین نداشت«فریبرز خوب نژاد» متولد 1344، اهل کهکیلویه و بویراحمد است. جوانی را با طلبگی آغاز کرد، اما جنگ وادی دیگری را پیش راهش گشود. او در عملیات بدر در سال 1363 به اسارت دشمن درآمد و چند اردوگاه عراقی؛ به خصوص اردوگاههای «رومادی» را تجربه کرد. فریبرز خوب نژاد، فوق لیسانس کارگردانی دارد و هم اکنون معاونت هنری مؤسسه فرهنگی «پیام آزادگان» را در یک ساختمان قدیمی واقع در میدان فردوسی تهران برعهده دارد. مؤسسهای که تنها تشکیلات رسمی آزادگان سراسر کشور محسوب شده و به طور خصوصی، اما با پشتیبانی دولت اداره میشود. آنچه می خوانید حاصل گفتگوی امتداد با ایشان است :
از فعالیتهای فرهنگی که در اردوگاه داشتید زیاد شنیدهایم. ما بر حسب وظیفه، کارهایی را برای مقابله با خلأهای فرهنگی مربوط به دوران اسارت انجام میدادیم. بهخصوص در اردوگاه رومادی 7، که عراق برنامه تبلیغی داشت و اسرای کم سن و سال را یک جا جمع کرده بود. چند نفری بودیم که با رهبری روحانی بزرگوار آقا «عیسی نریموسا» برنامهها و دورههای آموزشی بسیاری را به اجرا درمیآوردیم. احساس میکنم آن سالها وقت خود را خوب مورد استفاده قرار دادیم. حجم فعالیتها گاه آن قدر زیاد میشد که مثلاً آقا عیسی به کارهای شخصی خودش هم نمیرسید. ما هر چه قدر هم که درباره اسارت مطلبی میشنویم، باز میبینیم که ناگفتهای وجود دارد. حالا برویم به سطح جامعه. شناخت از وضعیت اسارت و خاطرات اسرا به گونهای است که اگر مطلبی را از آن دوران نقل کنیم، بعضیها اصلاً باور نمیکنند و میگذارند به حساب بزرگ نمایی! آنها هم که باور میکنند، لحظاتی دهانشان باز میماند! مقصر این کم کاری کیست؟ شما؟ آزادهها؟ مسئولان؟ مردم؟ یا نگاه غلط به اسارت؟... در کل، فرهنگ دفاع مقدس مظلوم است، دفاع مقدسی که در برابر بیش از سی کشور دنیا شکل گرفت. این همه نهاد فرهنگی مرتبط با فرهنگ دفاع مقدس داریم. بنیادها و ارگانها و... باز هم این مظلومیت بسیار به چشم میخورد. شما چند اثر خوب را سراغ دارید که محورش دفاع مقدس باشد؛ چه در حوزه آثار مکتوب، چه نمایشی و...؟ پس از این همه سال، یک کتاب «دا» آمده و این قدر صدا کرده است. مظلوم ترین بخش دفاع مقدس، بخش اسارت است. آزادهها مظلوم ترینها هستند. اسرا، نیمه پنهان دفاع مقدس هستند. یک جاهایی شاید از روی عمد و جایی هم از روی فراموشی، به اسارت توجهی نشده است. اگر زحمات مرحوم ابوترابی و تشکیل همین مؤسسه نبود، معلوم نبود این مقداری را که شما از اسارت میدانید میدانستید. وقتی ستاد آزادگان در بنیاد شهید ادغام شد و بنیاد امور ایثارگران شکل گرفت، در همان سال به سراغ مسئولان فرهنگی بنیاد رفتیم تا برای برنامههای سالگرد ورود آزادگان اعلام آمادگی کنیم. با تعجب پرسیدند: «این سالگرد کی هست؟»زمانش را نمیدانستند. فکر کردیم دارند شوخی میکنند، اما متأسفانه این حرف شوخی نبود. اصلاً در ذهنشان توجهی به این مسأله نداشتند. در آن سالها یک بار مسئولی را توبیخ کردند که شما که تحصیلات هنری دارید و کارتان مربوط به دفاع مقدس است، چرا آثار در خوری را نمیبینیم؟ مشکل این جاست که وقتی فرهنگ دفاع مقدس را دولتی کردیم، دیگر دل سوزیها کم میشود، اثر کارها هم کم میشود. این سمفونی «ایثار» هم یک کار سفارشی بود. فضا باید آماده باشد تا هنرمند احساس دین کند و خودش اثری را به طور خودجوش تولید کند. کارهای «آوینی» چرا ماندگار شد؟ چون خودش کار کرد. گاهی جایی را هم در اختیار نداشت و مثلاً میرفت زیرپلهای را میگرفت و کار، تولید میکرد. اما چون کار خودش بود، نه دولتی و سفارشی، ماندگار شد. حالا شما فیلمهایی را که تولید شده نگاه کنید. خیلی از کشورهای دنیا دنبال روزی هستند که به آن افتخار کنند و برایش یادمان بسازند و وقتی مقامی از کشوری آمد، برای بازدید ببرندش آن جا. گاهی خودشان روزی را میسازند! و رویش مانور میدهند تا برجسته شود. در روز ورود آزادهها چه اتفاقی افتاد؟ چه قدر غم و غصه بین مردم بود، غم سالهای جنگ، غصه فراق امام؛ اما ناگهان همه جا جشن و شادی برپا شد. به قول یکی از فرماندهان: «روز ورود آزادهها، روز پیروزی کشور ماست.» حالا اگر همین مؤسسه، مستندی را نسازد و عرضه نکند، دیگر چه کسی به فکر بزرگ داشت این روز بزرگ و تاریخی است؟ معروف ترین فیلمهایی را که درباره اسارت و آزادگی است، نگاه کنید. «بوی پیراهن یوسف» و «کیمیا» از اردوگاهها اصلاً چیزی نمیگویند. آن فیلم «پرواز از اردوگاه» بود یا «فرار از اردوگاه»، اسمش یادم نیست. یک بابایی میپرد و همه را درب و داغان میکند و برمیگردد خانهاش! اخراجیهای 2 هم ای کاش ساخته نمیشد. یك سریال بیست وشش قسمتی ساخته بودند به نام «نبرد دیگر»، مردم حاج رسولش را به یاد دارند. دیدیم این بابا دارد چه کار میکند؟! فشار آوردیم، قرار شد یک شب پیش از پخش، حاج آقا «ابوترابی» یا یکی از نمایندههای آزادهها فیلم را ببیند. در قسمتی نشان داد که اسرا پرچم عراق؛ یعنی دشمن را به اهتزاز درآوردند و احترام نظامی گذاشتند! به کارگردان گفتیم: «تو حالا بیا آزادهها را شهید کن، به همه شان فحش بده، دیگر چه فرقی میکند؟ دیگر چیزی باقی نگذاشتی. شما آزادهها را نشناختید. احترام به پرچم دشمن؟!»کارگردان متوجه این اشتباه نبود، مسئول نظارت متوجه نبود، مسئول پخش متوجه نبود. چرا «ملاقلیپور» درباره جنگ این اشتباهات را نداشت؟ چون خودش از جنس جنگ بود، دغدغه داشت و میخواست ادای دین کند. حالا مقایسه کنید این جریان را با خاطره آزادهای به نام «محمد قادری». اهل یزد بود و كم سن و سال. از ناحیه لگن تیر خورده بود و درد میکشید. او را با اسیر دیگری روی نفربر انداختند و به عقب میبردند. سرباز عراقی اصرار داشت محمد، پرچم عراق را بالای سرش بگیرد، محمد نمی پذیرفت. سرباز دشمن به نقطه جراحت او ضربه میزد، محمد باز هم تمکین نمیكرد. سرباز که خیلی فشار آورد، محمد قادری پرچم را از دست او گرفت و به اهتزاز درآورد، اما به طور برعکس! آن جا بیابان خدا بود و اصلاً جز آن سه نفر کسی وجود نداشت. دوربین فیلم برداری و عکاسی هم نبود، اما محمد نوجوان، مقابل خواسته ننگین دشمنش ایستادگی کرد. در اخراجیهای 2، اسرای ما مقابل دشمن رقصیدند! این واویلا لیلی، ـ که البته ترانههای اسارت چیزهای دیگری بود. ـ اسرای ما را به رقص وا داشت؟! «رائد حسین» یک فرمانده شکست خورده عراقی بود که مسئولیت کمپ 9 رومادی را برعهده گرفت. بچهها صف نمیایستادند و به او احترام نظامی نمیگذاشتند، میرفتند داخل اتاقها. رائد حسین تعجب میکرد. مسئول ایرانی اسرا گفت: «اینها بسیجیاند و این چیزها را بلد نیستند!» دستور داد نوار ترانه پخش کنند. اسرا به نشانه اعتراض به حیاط نیامدند. دستور داد دیگر نوار نگذارند. او را برداشتند و فرد خبیثی را که از ناحیه پا در جنگ آسیب دیده بود، جایش آوردند. او برای آزار بچهها دستور داد ترانه پخش کنند. پنج روز اعتصاب غذا کردیم و مقابلشان ایستادیم. در این بین نگران آزادههایی بودیم که در «قاطع» کناری ما بودند. میترسیدیم آنها چون تازه اسیر شدهاند، تحملشان کم باشد. هر وقت موسیقی قطع میشد، بلند صلوات میفرستادیم و یا شعار «هیهات منا الذله» سر میدادیم. یک بار شنیدیم كه از قاطع کناری هم صدای شعار شنیده میشود. خوب گوش سپردیم. آنها فریاد میزدند: «مرگ بر صدام!» آتششان از ما تندتر بود. فکر میکنم کتابهای اسارت از عدد چهارصد خیلی فراتر رفته است. این گنجینه را داشته باشیم و بخواهیم روشنفکربازی دربیاوریم؟آیا حقش نبود در این سالها مرکزی را با عنوان «آفرینشهای هنری و ادبی آزادگان» ایجاد میکردید؟ بالاخره تنوع در محصول میتواند تأثیر خوبی در بیان حرفها و اندیشهها داشته باشد. الحمدلله منابع خوبی را جمع آوری کردهاید، ولی سطح شما این نیست... نیست! نیست! من هم قبول دارم. من دفاع نمیکنم، اما توان ما هم حدی دارد. من تجربه دارم؛ کسانی که برای اولین بار، خاطرهای از اسارت را میشنوند، که گاه علقهای هم به نظام ندارند، یا احساس شرمندگی میکنند یا حس غرور. این یعنی زمینه وجود دارد. باید شأن مجاهد، در جامعه باور شود. دو سال پیش سفری به فرانسه داشتم. رفتم برای بازدید از «ایفل». جمعیت زیاد بود و نوبت به من نرسید. به شوخی به مسئول فرانسوی گفتم: «کارت جانبازی نشان بدهیم، کارمان راه نمیافتد؟»گفت: «چه کارتی است؟» برایش توضیح دادم، کارم را راه انداخت. گفت: «فرقی نمیکند. قربانیان جنگ، اهل هر کشوری باشند، این حق را دارند.»باید آفرینندههای این حماسهها را معرفی کرد. دیشب مراسمی بود برای تجلیل از ایثارگران. ایثارگرانش کجا بودند؟! کار دولتی جواب نمیدهد. این برنامهها را باید خود ایثارگران انجام دهند. شأن ایثارگر که جا بیافتد، احساس دین هم در دیگران تقویت میشود. در دیدار اخیر دست اندرکاران کتاب دا با مقام معظم رهبری، ایشان خطر تحریف تاریخ را هشدار دادند.درست است. الحمدلله، رهبر عزیزمان بر مسائل فرهنگی اشراف خوبی دارند. برخی از همین آثار، این خطر را گوشزد میکنند. اسارت در خلأ اتفاق افتاد، بدون دوربین و ابزار ثبت. برای همین شما هر چه بسازی و به نام اسارت به خورد جامعه بدهی، ممکن است زود پذیرفته شود. شش سال اسیر بودم، اردوگاههای مختلفی را دیدم. هجده سال در کارهای مربوط به آزادهها هستم. فضای اسارت یکی از پاک ترین فضاهایی بود که دیدم. جمع منزهی بود، حتی از این تک زدنها و کشرفتنها هم خبری نبود. یک بار در سینما، خانمی پس از تماشای فیلم به کارگردان که اتفاقاً کنار آزادهای نشسته بود، ضمن تقدیر و تشکر گفت: «اگر اسارت این بود، خب شکر خدا، خیلی هم بد نبود!»فضای واقعی اسارت ـ که ناظران صلیب سرخ را به حیرت وا میداشت ـ را چه کسی باید بیان کند. این تحریف تاریخ نیست؟ امان از این روشن فکر بازیها. یکی از راههای مقابله با تحریف، نظارت بیشتر است. متأسفانه برای ارائه آثار مرتبط با اسارت، نظارت خاصی وجود ندارد. یعنی اگر من همین الآن کتابی را بر اساس تخیل بنویسم و مدعی شوم اینها خاطرات واقعی من مثلاً از اردوگاه 14 است، کسی مدرکی نمیخواهد. نظارت باید باشد، اما اگر دل سوزی و احساس تعلق به فرهنگ دفاع مقدس را ایجاد کنیم، نظارت هم که نباشد، کارها کیفیت بالاتری پیدا میکند. امید که چنین روزهایی را در پیش رو داشته باشیم تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 235]