تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):حق، سنگين و تلخ است و باطل، سبك و شيرين و بسا خواهش و هوا و هوسى كه لحظه اى بيش...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838018618




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مادرهاي من


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مادرهاي من
مادرهاي من مترجم: اليکا يزدان فر يکي بود يکي نبود.يه خانم شتر مرغ بود. مدتي بود که خانم شتر مرغ روي تخم نشسته بود و منتظر بود جوجه اش به دنيا بيايد. يکدفعه باد شديدي وزيد. خانم شتر مرغ که بلند شده بود چند دقيقه قدم بزند، ديد که باد شديد لانه اش را با خود برد. خانم شتر مرغ نگران شد؛ زيرا نمي دانست چطوري تخم مرغ خود را گرم نگه دارد. در همان موقع متوجه شد آهو خانم از آن جا رد مي شود. از آهو خانم خواهش کرد که مراقب تخم شتر مرغ باشد و روي آن بنشيند و تخم مرغ را گرم نگه دارد تا اين که خانم شتر مرغ براي ساختن يک لانه ي جديد دنبال چوب هاي نازک بگردد. آهو خانم هر چه سعي کرد نتوانست روي تخم شترمرغ بنشيند. آهو خانم پيش آقا فيله رفت و به او گفت که نمي تواند از تخم شتر مرغ مراقبت کند و از او خواست که مراقب تخم باشد تا خانم شتر مرغ برگردد. آقافيله خوش حال شد و رفت پيش تخم شتر مرغ. آقا فيله هم هرکاري کرد موفق نشد روي تخم شتر مرغ بنشيند؛ زيرا فيل سنگين وزن بود و اگر روي تخم مي نشست حتماً تخم ها مي شکست. آقا فيله به سراغ تيک تيک رفت و به او گفت: «تو يک پرنده اي و اين هم تخم پرنده است. پس تو مي تواني روي آن بنشيني تا مادرش برگردد.» تيک تيک روي تخم شترمرغ نشست؛ اما تخم شترمرغ خيلي بزرگ تر از تيک تيک بود. بعد از چند دقيقه دوتا ميمون بازي گوش پيش تيک تيک آمدند و گفتند که مي توانند مراقب تخم شترباشند. بعد از رفتن تيک تيک، آن ها چند تا هندوانه هم آوردند و با تخم شتر مرغ و هندوانه ها توپ بازي کردند. هندوانه ها يکي يکي افتادند و شکستند؛ اما وقتي تخم شتر مرغ در حال افتادن بود يکي از ميمون ها، دمش را حلقه کرد و تخم شتر مرغ تو حلقه افتاد و نگذاشت تخم به زمين بيفتد. ميمون هاي بازي گوش تخم شتر مرغ را همان جا رها کردند و پي بازي شان رفتند. تخم شتر مرغ کم کم در حال ترک برداشتن و شکستن بود. ناگهان ماري از لابه لاي علف ها بيرون آمد و به دور تخم شتر مرغ حلقه زد. آهو خانم، آقافيله، تيک تيک و ميمون ها کنار برکه در حال آب خوردن بودند که آهو خانم از آقا فيله پرسيد: «راستي تخم شتر مرغ را چه کار کردي؟» آقا فيله گفت: «سپردم به تيک تيک.» تيک تيک که در حال خوردن آب بود گفت: «من هم آن را سپردم به ميمون ها.» ميمون ها گفتند: «ما آن را همان جا رها کرديم.»همه با نگراني به سوي تخم شتر مرغ دويدند و ديدند فقط يک مار با شکم بادکرده آن جا هست. آقا فيله عصباني شد و گفت: «چرا تخم مرغ را خوردي؟» و با خرطومش دم مار را گرفت و مار را به شدت تکان داد و به او گفت: «زودتر تخم شتر مرغ را پس بده.» ناگهان هندوانه اي از دهان مار بيرون افتاد و آقا فيله با ديدن هندوانه تعجب کرد و از مار به علت اشتباهي که کرده بود عذر خواهي کرد. مار با دمش به لابه لاي علف ها اشاره کرد و گفت: «جوجه اي که دنبالش مي گرديد آن جاست.» حيوانات ديدند موجودي با دو تا پا که روي سر و تنش را هنوز قسمتي از پوست تخم پوشانده بود، در حال راه رفتن است. همه خوش حال شدند و کم کم بقيه ي تخم هم شکست و سر جوجه شتر مرغ هم پيدا شد. در همان موقع مادر جوجه هم با مقدار زيادي چوب خشک از راه رسيد و از ديدن جوجه اش که به دنيا آمده بود بسيار خوش حال شد؛ اما جوجه شتر مرغ فکر مي کرد آهو خانم، آقافيله، تيک تيک، ميمون ها، مارو خانم شتر مرغ همه مادر او هستند.منبع:ماهنامه فرهنگي کودکان ايران ،پوپک شماره 180/خ
#اجتماعی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 219]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن