-
مادرهاي من مترجم: اليکا يزدان فر يکي بود يکي نبود.يه خانم شتر مرغ بود. مدتي بود که خانم شتر مرغ روي تخم نشسته بود و منتظر بود جوجه اش به دنيا بيايد. يکدفعه باد شديدي وزيد. خانم شتر مرغ که بلند شده بود چند دقيقه قدم بزند، ديد که باد شديد لانه اش را با خود برد. خانم شتر مرغ نگران شد؛ زيرا نمي دانست چطوري تخم مرغ خود را گرم نگه دارد. در همان موقع متوجه شد آهو خانم از آن جا رد مي شود. از آهو خانم خواهش کرد که مراقب تخم