تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر که خوش نیت باشد روزیش زیاد می شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820430744




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

روابط ايرن با پرتغال و اسپانيا در عصر شاه عباس صفوي (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
روابط ايرن با پرتغال و اسپانيا در عصر شاه عباس صفوي (قسمت دوم)
روابط ايرن با پرتغال و اسپانيا در عصر شاه عباس صفوي (قسمت دوم) چنانکه ذکر شد، در همين سال 1016/1607 شاه عباس، رابرت شرلي انگليسي را براي مذاکرات سياسي از جانب خويش به دربارهاي اروپا فرستاد، ولي بر خلاف دول ديگر اروپا که رابرت شرلي را به عنوان سفير دولت صفوي به گرمي و محبت و عزت پذيرفتند، دربار اسپانيا شرلي را به چشم سوء ظن و ترديد نگريست و با او به عزت و محبت برخورد نکرد. ظاهرا دولت اسپانيا که با انگليسيها در سراسر دنيا معارضه و مقابله داشت، شرلي انگليسي را نمي توانست به عنوان سفير دولت صفوي بپذيرد، بلکه همواره در وجود او يک دشمن مي ديد. خاصه آنکه شرلي لباس ايراني مي پوشيد و عمامه ي دوازده ترک بر سر مي گذاشت. چنين بود که در اسپانيا شرلي مدتي مجبور به توقف در مادريد شد بي آنکه بتواند با شاه ملاقات کند و پيغامهاي سياسي خود را بگزارد، اما چون انتظار وي در مادريد طولاني شد، شرلي به آران خوئز (1)، که در آن هنگام مقر شاه اسپانيا بود رفت و به هر نحو که بود خود را به شاه رسانيد و سفارت خود را انجام داد، ولي باز هم جواب مثبت دريافت نکرد. در همين روزها بود که دنگيزبيک وارد اسپانيا شد و هداياي گرانبهايي را که شاه ايران فرستاده بود تقديم داشت. پادشاه ايران روي موافق نشان داد و قرار شد که رابرت شرلي از ليسبون با کشتي عازم ايران شود و حامل نامه ي اعليحضرت پادشاه اسپانيا و پرتغال باشد؛ اما شرلي، پس از آنکه مدتي بيهوده در انتظار عنايت شاهانه و نامه هاي خسروانه نشست، مخفيانه و بدون اطلاع دربار و دولت اسپانيا به انگلستان عزيمت نمود. علت اين امر هم آن بود که قبلا شاه عباس بدو دستور داده بود که اگر پادشاه اسپانيا بناي کج تابي گذارد و جوابي روشن و درست درباره ي ابريشم و خريد و فروش انحصاري آن نداد وي به انگلستان رود و با دولت بريتانيا قرارداد بازرگاني منعقد سازد. شرلي در ربيع الثاني 1020 / ژوئن 1611 به انگلستان عزيمت نمود. اين حرکت رابرت شرلي دولت اسپانيا را سخت نگران ساخت و فيليپ دستوراتي چند براي امنيت و مصونيت هرموز و خليج فارس به مأموران خود در خليج صادر نمود. حمله ي پرتغاليها به قلعه و بندر گمبرون و تصرف آن نقطه در سال 1021 ق مسلما در جهت اجراي همان دستورالعملها بوده است. از اين گذشته، پادشاه اسپانيا شتابزده دنگيزييک را اجازه ي بازگشت داد و آنتونيو دوگووه آي کشيش را نيز براي بار سوم به عنوان سفير به دربار ايران فرستاد؛ اما اين بار شاه عباس نه تنها به آنتونيو بي اعتنايي کرد او را مورد عتاب و خطاب نيز قرار داد و به دستور شاه دنگيزبيک را در ميدان نقش جهان به جرم خطايي (2) که مرتکب شده بود مثله کردند و به دار آويختند و اموال و حتي زنان و فرزندان وي را مصادره نمودند و آن همه را به مردي از اهل ونيز به نام ميکل آنجلوکريستيانو آلپينو بخشيدند و بعد شاه عباس بر سر قيمت ابريشمهاي شاهي که سفيران ايران و اسپانيا، دنگيزبيک و آنتونيو دوگووه آ، به اسپانيا برده بودند با خشم تمام با آنتونيو سخن گفت و چنين وانمود کرد که از رفتار سفير و اقدام مخدوم او فيليپ پادشاه اسپانيا بسيار خشمگين است که چرا بهاي ابريشمهاي او را نپرداخته اند.اما علت اصلي خشم شاه عباس و خشونت فراوان وي بدان علت بود که فيليپ پادشاه اسپانيا هيچ گونه اقدامي بر ضد ترکان عثماني به عمل نياورده بود سهل است که عمال پرتغال در خليج با ايرانيان بسيار بدرفتاري مي کردند و بدين ترتيب بود که شاه عباس براي قطع رابطه با دولت اسپانيا و پرتغال بهانه جويي مي نمود. کشيش آنتونيو از ترس شاه عباس به طرف جزيره ي هرموز گريخت و شاه به امامقلي خان که اينک بر جاي پدر خويش الله وردي خان بر مسند حکومت فارس نشسته بود دستور داد تا کشيش را بازداشت کند و قيمت ابريشمها را از او بگيرد، ولي کشيش نم پس نداد و سرانجام امامقلي خان او را رها کرد تا به هرموز برود و با فرار وي سرنوشت اين سفارت سوم آنتونيو دوگووه آ نيز به ناکامي انجاميد. در سال 1613/1022 امامقلي خان به بندر گمبرون که پرتغاليان آن را لنگرگاه کشتيهاي کوچک جنگي خود ساخته بودند حمله برد و آن بندر را از دست پرتغاليان بيرون کشيد و حصار آن را ويران کرد و در سيصد قدمي آنجا، قلعه ي زيباي استواري به سبک قلعه هاي فرنگي بنا نهاد. در سال 1023 فيليپ يکي از اشراف کشور اسپانيا را به نام دن گارسيا دوسيلوا فيگوئروئا (3) به عنوان سفارت به ايران فرستاد. انگيزه ي فيليپ در ارسال اين سفير والاتبار اين بود که رابرت شرلي در سفر نخستين خود به اسپانيا، به فيليپ سوم وعده داده بود که اگر وي به ترکان عثماني حمله کند، شاه ايران حاضر است انحصار تجارت ابريشم ايران را به بازرگانان اسپانيايي واگذار نمايد. از اين رو فيليپ سفيري نژاده به دربار پادشاه ايران فرستاد تا بهتر با نيات شاه ايران آشنا شود، اما اين سفير تا سال 1617/1026 نتوانست از هند روي به سوي ايران نهد، زيرا نايب السلطنه هند به نام آزه ودو (4) که مي پنداشت گارسيا براي تحقيق درباره ي اقدامات وي به هند آمده و سفارت بهانه اي بيش نيست، وي را تا سال 1026 در هند نگه داشت. تا اينکه گارسيا توانست با کشتي کوچکي،پس از پنج هفته، خود را به هرموز برساند. سفير پس از هفت ماه توقف در شيراز و اصفهان روز 14 ژوئن 19/1618 جمادي الثاني 1027، در قزوين به حضور شاه عباس بار يافت و هداياي ارزنده ي فيليپ سوم را تقديم داشت. سفير اسپانيا پس از بار يافتن در قزوين، قرار شد به اصفهان رود و منتظر ورود شاه باشد. به طوري که وي خود نوشته مدتها در اصفهان مجبور به توقف بلکه محترمانه شهر بند بود، زيرا شاه عباس در انتظار نامه ي رابرت شرلي بود. بالاخره نامه هاي شرلي رسيد (و تصادفا نسخه اي از آن هم به دست همين سفير اسپانيا افتاد) که دربار اسپانيا با سفير شاه تا چه اندازه سرد و بي اعتنا برخورد کرده است. شاه عباس تصميم به قطع مذاکرات با اسپانيا گرفت و در اصفهان سفير اسپانيا را در ميدان شاه به حضور پذيرفت و سفير که در اين فاصله تصادفا از نامه ي شرلي آگاه شده بود، خود مي دانست که مذاکره با شاه عباس حاصلي نخواهد داشت، ولي چون در اين مدت دستوري از فيليپ سوم در مذاکره ي مجدد با شاه بدو رسيده بود باز درخواستهاي مخدوم خويش را مطرح کرد و از شاه ايران خواستار شد که بندر گمبرون و بحرين را به دولت اسپانيا بازگرداند تا دولت پرتغال متقابلا کشتي جنگي به درياي سرخ (بحر احمر) بفرستد و راه تجارت دولت عثماني را ببندد؛ ولي شاه عباس که در اين هنگام از جنگ با ترکان فراغت يافته و با پادشاه عثماني صلح کرده بود (28 ذي القعده 1027) صريحا جواب داد که گمبرون در خاک ايران و متعلق به کشور ايران است و بحرين را هم از امير هرموز که خراجگزار پادشاه ايران بود گرفته و به هيچ وجه پس نخواهد داد و جون با دولت عثماني نيز صلح کرده نيازي به کشتيهاي جنگي دولت پرتغال ندارد و ابريشم را نيز خود به شهرهاي حلب يا قسطنطنيه براي فروش خواهد فرستاد. متعاقب اين مذاکرات شاه عباس که تصميم به قطع ريشه ي پرتغاليان در ايران و خليج فارس داشت، به وسيله ي امامقلي خان با انگليسيها وارد مذاکره شد و سرانجام با استفاده از همکاري نيروي دريايي انگلستان بر پرتغاليان تاخت و استحکامات آنان را درهم کوفت و هرموز را به تصرف گرفت و پرتغاليان را از خليج فارس بيرون انداخت. توضيح آنکه هلنديها و انگليسيها نيز در اوايل قرن هفدهم در تکاپوي تجارت با مشرق زمين و برخورداري از سودکلان اين سودا - به شرحي که خواهد آمد - به اقيانوس هند و خليج فارس راه يافته و پس از محکم کردن جاي پاي خود در متصرفات خويش در اقيانوس هند و سرزمين پهناور هندوستان چشم به تجارت با ايران و داشتن مناسبات سياسي و بازرگاني با شاه عباس افتاده بودند. حتي هلنديها توانسته بودند در سال 1602 پرتغاليها را از سيلان بيرون کنند و نمايندگان انگليسي شرکت هند شرقي هم به کسب امتيازات تجاري ايران نايل شده بودند. اين نکته را نيز بايد يادآوري نمود که بريتانيا و هلند با پرتغال (اسپانيا) رقيبان عرصه ي سياست اروپا و حريفان سخت و ديرينه يکديگر بودند و اين رقابت ديرينه ي سياسي در آبهاي اقيانوس هند و خليج فارس با سودجويي و تجارت و کاسبکاري و دنائت نيز درآميخته به صورت دشمني و نفرت درآمده بود. شاه عباس با آن حيله گري و هوش تند ذاتي خود تشخيص داده بود که مي تواند از اين مهمانان ناخوانده ي جديد براي طرد آن متجاوز ستمگر پول دوست سنگدل (يعني اسپانيا و پرتغال) استفاده کند؛ اما درگيري او در جنگ با ترکان عثماني مانع از آن بود که وي در يک زمان با دو دشمن و در دو جبهه به جنگ پردازد، ولي در هر حال شهريار ايران که ديگر از وعده هاي توخالي پادشاه اسپانيا و اصرار او در بازپس گرفتن بحرين و حفظ جزيره ي هرموز خسته و دل آزرده شده بود، در جستجوي فرصت مناسبي بود که روزي تيشه بر ريشه ي حريف سبک مغزگران رکاب زند. دولت اسپانيا هم از بي مهري شاه عباس بويي برده بود، اما صلاح نمي ديد که پيش از اطمينان کامل به اقدامات خصومت آميز شهريار ايران دست به عمليات نظامي زند و به عبارت ديگر مي انديشيد که تا ريشه در آب است اميد ثمري هست و اقدام به عمليات قهرآميز در هر موقع امکانپذير. فرستادن پرآنتونيو دوگووه آ به همراهي دنگيزبيک تلاش دربار اسپانيا بود براي حفظ رابطه ي سياسي و چون سفارت او به جايي نرسيد، باز دولت اسپانيا جا نزد و دن گارسيا را به سفارت فرستاد. تعيين سفيري با مشخصات دن گارسيا و فرستادن او با تحف و هداياي فراوان مبين اهميتي بود که دولت اسپانيا براي حفظ ارتباط سياسي و نفوذ تجاري در ايران قائل بود. سفير مردي بود از اعيان درجه اول اسپانيا با دانشي فراوان و هوش و نکته سنجي و حضور ذهن تمام. سفرنامه اي که از اين سفير برجاي مانده نمودار رزانت راي و دانش و بينش و دقت نظر و باريک بيني اوست. شاه عباس هم به اين سفير احترام فراوان مي گذاشت و چون مردي سالمند بود با موهاي سپيد و دهان بي دندان، وي را بابا مي خواند و او را از دور با عنوان «اسپانيا» صدا مي زد. با اينهمه مأموريت اين سفير نيز با توفيق رفيق نشد، زيرا اولا فيليپ سوم همان درخواستهاي پيشين را در مورد استرداد بحرين و تقاضاي انحصار تجارت ابريشم در برابر وعده هاي توخالي اتحاد نظامي با ايران و حمله احتمالي به ترکان تکرار کرده بود و ثانيا سفير هم مثل هر اصيل زاده ي اسپانيايي مردي بود از خودراضي و مغرور و متکبر. به حدي که پيترو دلاواله ايتاليايي با همه آداب داني و علاقه اش به عيسويت و عيسويان از او در کتاب خود داستانها آورده و شکايتها کرده. سرانجام اين سفير پس از مدتي اقامت در اصفهان، توانست از شاه عباس، اجازه ي مراجعت يابد. وي در 20 شعبان رخصت حرکت يافت و روز 4 رمضان از اصفهان به سوي هرموز به راه افتاد. پيش از آنکه دن گارسيا به هرموز برسد، نامه ي ديگري از پادشاه اسپانيا رسيد. فيليپ سوم پادشاه اسپانيا سفير ديگري به نام پر ردمتو دولاکروز (5) همراه با پنج کشتي جنگي به ايران فرستاده بود باز با همان خواهشهاي نقد و وعده هاي نسيه و ضمنا به روي فرير (6) سردار خود در خليج فارس دستور داده بود که اگر پادشاه ايران راضي به واگذاري بندر قشم و بندر گمبرون نشود وي در قشم به ايجاد يک قلعه ي نظامي اقدام کند و از طرف دولت اسپانيا به دولت ايران اعلان جنگ دهد.پر ردمتو در راه درگذشت و يکي از کشتيها نيز غرق شد، ولي چهار کشتي ديگر به خليج فارس رسيد. نامه ي پادشاه اسپانيا را نزد گارسيا فرستادند که در راه بود و او نيز نامه را با نامه اي از خود نزد يکي از کشيشان پرتغالي فرستاد تا به عرض شهريار ايران برساند. فيليپ باز هم لجوجانه در اين نامه از پس دادن بحرين و بندر جرون و عدم تعرض شاه عباس به قشم و هرموز سخن گفته و ضمنا تهديد کرده بود که اگر ايران با پرتغاليان هرموز بخوبي رفتار نکند، دولت اسپانيا مسئول حرکات خصمانه اي که از پرتغاليها ممکن است سرزند نخواهد بود. شاه عباس پس از اطلاع بر مضمون نامه ها، سخت خشمگين شد و نامه ها را پاره کرد و گفت من مي دانم که اين پرتغاليان چگونه کساني هستند و مي دانم با ايشان چگونه بايد رفتار کرد و در همين مجلس قسم خورد که بزودي جزيره ي هرموز را به ضرب شمشير از پرتغاليها بگيرد. وقتي دن گارسيا دست خالي به هرموز بازگشت و شايعه پيچيد که شاه ايران با انگليسيها به مذاکره نشسته و با پرتغاليان به خصومت برخاسته است، روي فرير دست به اقدامات خصمانه زد و اين اقدامات به منزله اعلام خصومت و اعلان جنگ با دولت ايران بود. از اين گذشته کشتيهاي پرتغالي به عنوان اينکه رابرت شرلي انحصار تجارت ابريشم ايران را به اسپانيا واگذار کرده، کشتيهاي انگليسي حامل محصولات ابريشم ايران را در بندر گمبرون مورد حمله قرار دادند و عده اي از سرنشينان کشتيها را کشتند و جمعي را به اسيري بردند و به ايرانيان ساکن بندر و بازرگانان حاضر در شهر خسارات و لطمات فراوان زدند. انگليسيها هم هرگاه فرصت مي يافتند بر کشتيهاي پرتغالي مي تاختند. اين اقدام جنون آميز دولت پرتغال موجب شد که ايران و انگليس با يکديگر بر ضد پرتغال متحد شوند. اين نکته را بايد يادآوري نمود که اتحاد ايران و انگليس بر ضد پرتغاليها بتدريج صورت گرفت و مذاکرات به تأني پيش رفت. امري که باعث تسريع در کار شد اين بود که چهار کشتي انگليسي دو کشتي پرتغالي را در دريا به اسارت گرفتند و به جاسک بردند. روي فرير فرمانده پرتغالي با نيروي مجهزي به جاسک حمله برد و بين کشتيهاي پرتغالي و انگليسي رسما جنگ درگرفت. در اين جنگ که نخستين برخورد رسمي کشتيهاي دو کشور بود پرتغاليها بسختي شکست خوردند و حيثيت سياسي و نظامي پرتغال در انظار ايرانيان و ديگر ساکنان سواحل خليج فارس کاستي گرفت و دولت ايران در آرزوي برانداختن تسلط پرتغاليان در خليج با عمال کمپاني هند شرقي به منظور برکنار کردن حريف از صحنه ي سياست و تجارت دست در دست هم نهادند و بعد از يک سال مذاکره، طرفين بر اصول اتحاد در جنگ با دشمن مشترک همداستان شدند و در ميناب قراردادي در اين زمينه امضا کردند. اما مقلي خان والي فارس بر طبق قرارداد به جزيره ي قشم حمله برد. تصرف قشم، جزيره ي هرموز را دچار بي آبي نمود، زيرا آب شيرين هرموز از جزيره ي قشم تأمين مي شد. ضمنا امامقلي خان به کمک عوامل خود، مردم ناحيه ي جلفار (رأس الخيمه) را بر پرتغاليان شوراند و آن ناحيه را از دست دشمن متجاوز بيرون آورد و از اين طريق نيز راه آب شيرين و آذوقه را بر سربازان پرتغالي بست و در عين حال، به عنوان آنکه هرموز همواره خراجگزار حکام لار بوده و اکنون نيز بايد چنين باشد، از پادشاه هرموز تقاضاي خراج کرد. پرتغاليها که اين امر را خلاف حيثيت نظامي و سياسي خويش مي ديدند اين پيشنهاد را رد کردند و بدين ترتيب جنگ ايران و پرتغال به صورت امري محتوم و قطعي درآمد؛ اما در اين هنگام پرتغاليان پيشدستي کردند و فرمانده ي پرتغالي جزيره ي هرموز به قشم حمله برد و در ماه رجب 1030/ مه و ژوئن 1621 قسمتي از جزيره را متصرف شد و براي تحکيم مواضع نظامي سپاهيان پرتغالي، دژي استوار در جزيره بنا نهاد. امامقلي خان در ربيع الاول سال 1031/ ژانويه و فوريه 1622 با 5 هزار سپاهي به بندر جرون درآمد و قسمتي از اين سپاه را مأمور تصرف جزيره ي قشم نمود. سپاه ايران از خشکي و ناوگان انگليسي از دريا قلعه پرتغاليان را گلوله باران نمودند. مدافعان جزيره که دويست سرباز پرتغالي بودند و 250 تن از اعراب جلفار (رأس الخيمه)، چون توان دفاع در برابر مهاجمان را نيافتند، ناگزير تسليم شدند. در ميان پرتغاليهاي پادگان تسليم شده فرمانده ي ناوگان جزيره يعني روي فرير نيز بود. روي فرير و ديگر افراد پرتغالي را انگليسيها طبق قرارداد، به عنوان اسير جنگي، به کشتيهاي خود بردند؛ اما اغلب اعراب و ايرانياني که به دشمن پيوسته بودند به دست سپاه ايران افتادند و به جرم خيانت به وطن و قبول ننگ خدمت به دشمن به هلاکت رسيدند. در اين جنگ يک افسر انگليسي به نام ويليام بافين (7) که فرماندهي ناو لندن را بر عهده داشت کشته شد. وي در درياهاي قطبي اکتشافاتي کرده بود و اکنون نيز خليج و جزايري در غرب گروئلند و شرق مجمع الجزاير قطبي، به نام او خوانده مي شود. بعد از تصرف قشم، نوبت تصرف جزيره ي هرموز فرا رسيد. روز 27 ربيع الثاني قلعه ي هرموز در محاصره درآمد و در دهم جمادي الثاني، پادگان هرموز نيز ناگزير تسليم شد. اسراي پرتغالي، باز طبق قرارداد به انگليسيها تسليم شدند و به هندوستان منتقل گرديدند، ولي اعراب غالبا به جرم خيانت کشته شدند و غنايم و خزاين و سلاحها و توپهاي پرتغاليان نيز نصيب فاتحان شد و بيشتر آن غنايم به دست ايرانيان افتاد. انگليسيان نيز سهم خود را به ايرانيان فروختند. در اين ميان پادشاه هرموز محمودشاه که بازيچه دست پرتغاليان بود به دست سپاه ايران اسير و به اصفهان منتقل گرديد و تا پايان عمر در پايتخت دولت صفوي تحت نظر باقي ماند و بدين ترتيب بساط سلطنت ملوک هرموز - که در نشيب و فراز روزگار گاه به استقلال و اعتبار و گاه در ذلت و انکسار حکومت کرده بودند - برچيده شد (10 جمادي الثاني 12/1031 اوريل 1622).پس از فتح جزيره ي هرموز ايرانيان تمام عمارت و آبادي جزيره را ويران کردند و جز دژي که ايرانيان خود براي ايجاد پادگان ساختند در آن جزيره استحکاماتي نماند. در عوض بندر جرون را به نام شهريار ايران «بندر عباسي» خواندند و در توسعه و تکميل مؤسسات شهر کوشيدند و آن بندر را جايگزين بندر با عظمت هرموز قرار دادند. پرتغاليها، پس از اين شکست فاحش، باز از خليج فارس دست بر نداشتند و اين بار بساط خويش را در ساحل جنوبي گستردند و مسقط را به صورت يک پايگاه نظامي و تجاري درآوردند به خيال آنکه بتوانند با جاسک و بندر عباسي رقابت کنند؛ اما مسقط هرگز اهميت و قدرت هرموز را نيافت، زيرا نه موقعيت هرموز را داشت نه از حمله ي اعراب راهزن در امان بود. امامقلي خان، پس از فتح هرموز، درصدد آن بود که باز بر پرتغاليان بتازد و آنان را از خليج بيرون راند و براي اجراي اين منظور خواست بار ديگر از ناوگان انگليسي استفاده کند، اما انگليسيها که در جنگ هرموز تني چند از افسران خود را از دست داده و در مقابل چيز ارزنده اي به دست نياورده بودند، بسادگي بدين کار رضايت ندادند و شرايط سنگيني پيشنهاد کردند من جمله واگذاري تمام جزيره ي هرموز و نيمي از عوارض گمرکي آن و نگاه داشتن چهار کشتي جنگي در آبهاي جزيره به منظور حمايت از تجارت در خليج. اما امامقلي خان هيچ يک از اين پيشنهادها را نپذيرفت، زيرا نمي خواست بعد از اخراج پرتغاليان عيسوي مذهب قوم اروپايي مسيحي ديگري جاي آنان را در خليج بگيرد و اوضاع سابق تجديد شود. از اين روي مذاکرات به جايي نرسيد و انگليسيها تنها موافقت کردند که يک فروند کشتي جنگي کهنه و تقريبا از کار افتاده را به ايرانيان بفروشند. امامقلي خان در همين سال 1031 به عمان حمله برد و قلاع صحار و خورفکان را متصرف شد، اما با سر رسيدن روي فرير فرمانده ي پرتغالي با شش کشتي جنگي ورق برگشت و قلاع صحار و خورفکان دوباره به چنگ پرتغاليان افتاد. روي فرير چنانکه گذشت در قشم اسير شده و به توسط انگليسيها به هند منتقل گرديده بود. وي پس از فرار از زندان انگليسيها و باز يافتن آزادي بار ديگر با کشتيهايي که در گوآ بدو سپرده شده بود عازم خليج فارس شد تا شکست پيشين خود را جبران بکند. روي فرير بسيار شايق بود که بار ديگر بر هرموز دست يابد و حتي با کشتيهاي کمکي که دريافت داشته بود چند ماه هرموز را در محاصره گرفت، ولي کاري از پيش نبرد و سال بعد هم باز به قصد تصرف جزيره به هرموز حمله برد؛ اما اين بار نيز توفيقي نيافت، زيرا صرف نظر از آنکه مردم جزيريه از لحاظ آذوقه و اسلحه تدارک کافي ديده و با آمادگي تمام منتظر يورش پرتغاليها بودند، ناوگان هلندي و انگليسي نيز که از تجديد قدرت پرتغاليان بيم داشتند، پادگان قلعه را در برابر مهاجمان ياري بخشيدند. پي نوشت : 1. Aran Juez2. دنگيزبيک به تحريک آنتونيو، ابريشمهايي را که شاه عباس براي فروش به او داده بود، به پادشاه اسپانيا هديه کرد. پادشاه اسپانيا از وجود آنهمه ابريشم در ميان هدايا بر آشفته و به تمسخر گفته بود: «گويا پادشاه مرا زني پنداشته که اينهمه ابريشم براي من فرستاده تا ابريشم ريسي کنم».3. Don Garcia de Silva Figueroa4. Asevedo5. Pere Redemto de lacurz6. Ruy Freyre7. W. Baffinمنبع: کتاب روابط سياسي و اقتصادي ايران در دوره صفويه/س





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 751]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن