تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816398437




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یك حیاط بزرگ، دو تا خانه كوچولو


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: یك حیاط بزرگ، دو تا خانه كوچولو

 یكی بود یكی نبود، زیر گنبد كبود سرزمین سبز و قشنگی بود. در گوشه ای از این سرزمین زیبا دو تا قارچ بزرگ بود. خوب كه نگاه می كردی می دیدی زیر آن دو تا قارچ، دو تا خانه تمیز و كوچولو درست كرده اند. خاله پینه دوز توی یكی از این خانه ها و جیرجیرك خانم در خانه دیگر زندگی می كردند، آنها با هم همسایه بودند. حیاط خانه هایشان را دیوار سبز و قشنگی كه از شاخ و برگ درخت ها درست شده بود از هم جدا می كرد. خاله پینه دوز و جیرجیرك خانم با این كه باهم همسایه بودند، اما اصلا كاری به كار هم نداشتند. یك شب كه آنها در خانه های كوچولوی قارچی خود خوابیده بودند، طوفان شدیدی شروع شد و باد سختی آمد كه همه شاخ و برگ دیوار حیاط را با خود به دور دست ها برد. صبح كه جیرجیرك خانم و خاله پینه دوز از خواب بیدار شدند، دیدند كه ای وای! دیوار حیاطشان خراب شده است. با عجله مشغول جمع كردن شاخ و برگ و گل شدند و دوباره دیوار را درست كردند. بعد هم هركدام رفتند دنبال كار خودشان. آن شب هم گذشت، اما دوباره فردای آن روز باد تندی وزید، آن قدر تند و شدید كه دوباره دیوار كوچولو و سبز حیاط آنها را خراب كرد. خاله پینه دوز و جیرجیرك خانم مانده بودند كه چه كنند. آخر، آن قدر شاخ و برگ جمع كرده بودند و دیوار درست كرده بودند كه حسابی خسته شده بودند.دستهایشان را زیر چانه گذاشتند و رفتند توی فكر و بالاخره باز هم تصمیم گرفتند كه دیوار را درست كنند. این بود كه هر دو خیلی زود مشغول درست كردن دیوار حیاط شدند و بالاخره آن را درست كردند و بعد از آن، آنقدر خسته بودند كه دیگر هیچ كاری نتوانستند بكنند و رفتند به خانه هایشان و خوابیدند. صبح كه از خواب بیدار شدند، دویدند توی حیاط و دیدند كه هنوز دیوار حیاط سالم است و خراب نشده، خیلی خوشحال شدند. خاله پینه دوز آمد توی حیاط و صدا زد: جیرجیرك خانم، جیرجیرك خانم! نگاه كن دیوار حیاطمان خراب نشده جیرجیرك خانم آمد در حیاط و یكی از شاخه های بزرگ روی دیوار را برداشت و گفت: سلام خاله پینه دوز. خاله پینه دوز كه قدش خیلی كوتاه بود شاخه دیگری را برداشت تا بتواند با جیرجیرك خانم حرف بزند و او را ببیند. خاله پینه دوز گفت: " این چند روز كه مجبور بودیم دیوار حیاط را درست كنیم، خیلی خیلی خسته شدیم.جیرجیرك خانم گفت: خاله پینه دوز، من آش خوشمزه ای پختم، اگر دلت می خواهد بیا خانه من تا با هم آش بخوریم.خاله پینه دوز گفت: چه فكر خوبی كردی بعد هم شاخه بزرگ دیگری را از دیوار برداشتند و خاله پینه دوز رفت به خانه جیرجیرك خانم. وقتی آش را خوردند و موقع برگشتن خاله پینه دوز شد، آنها با هم آمدند توی حیاط، وقتی كه خوب نگاه كردند، دیدند كه خودشان یك قسمت بزرگ از دیوار را برداشتند وفهمیدند كه وقتی دیواری بین حیاط خانه هایشان نباشد چقدر حیاطشان بزرگ تر و قشنگ تر می شود. هر موقع هم كه حوصله شان سر برود ،می توانند به هم سر بزنند و مهمان همدیگر بشوند. برای همین بود كه هردو به سرعت مشغول برداشتن دیوار بین حیاط شدند. چیزی نگذشت كه دیوار برداشته شد و یك حیاط بزرگ ماند و دو خانه تمیز و كوچولو و دو تا همسایه خوب و مهربان.آفتاب - گلدونهگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطخرگوش کوچولویی که سکسکه می کرد مرد خسیس کمک بزرگ سارا کوچولو ‎تصمیم مینا کوچولو برای زود خوابیدن خرس و دو دوست کجایی جوانی که یادت بخیر خدا به همه آرزوهایمان جواب می‏دهد الاغ دانا فرشته های خیس خدا را چگونه احساس می‏کنید؟





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 603]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن