محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828683356
زنده باد تساوي : حیاط خلوت
واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: ما به مردها گفتيم: مي خواهيم مثل شما باشيم. مردها گفتند: حالا كه اين قدر اصرار
مي كنيد، قبول ! و ما نفهميديم چه شد كه مردها ناگهان اين قدر مهربان شدند.
وقتي به خود آمديم، عين آن ها شده بوديم. كيف چرمي يا سامسونت داشتيم و اوراقي
كه بايد به ان رسيدگي مي كرديم و دسته چك و حساب كتاب هايي كه مهم بودند.. با
رئيس دعوايمان مي شد و اخم و تَخم اش را مي آورديم خانه سر بچه ها خالي
مي كرديم. ماشين ما هم خراب مي شد، قسط وام هاي ما هم دير مي شد.. ديگر با هم
مو نمي زديم. آن ها به وعده شان عمل كرده بودند و به ما خوشبختي هاي بي پايان يك
مرد را بخشيده بودند. همة كارهايمان مثل آن ها شده بود فقط، نه! خداي من! سلاح
نفيس اجدادي كه نسل به نسل به ما رسيده بود، در جيب هايمان نبود. شمشير دسته
طلا؟ تپانچة ماشه نقره اي؟ چاقوي غلاف فلزي؟ نه! ما پنبه اي كه با آن سر مردها را
مي بريديم، گم كرده بوديم.. همان ارثيه اي كه هر مادري به دخترش مي داد و خيالش
جمع بود تا اين هست، سر مردش سوار است. آن گلولة اليافي لطيفي كه قديمي ها
به اش مي گفتند عشق، يك جايي توي راه از دستمان افتاده بود. يا اگر به تئوري توطئه
معتقد باشيم، مردها با سياست درهاي باز نابودش كرده بودند. حالا ما و مردها روبه روي
هم بوديم. در دوئلي ناجوانمردانه. و مهارتي كه با آن مردهاي تنومند را به زانو
درمي آورديم، در عضله هاي روحمان جاري نبود.
سال ها بود حسودي شان مي شد. چشم نداشتند ببينند فقط ما مي توانيم با ذوقي
كودكانه به چيزهاي كوچك عشق بورزيم. فقط و فقط ما بوديم كه بلد بوديم در معامله اي
كه پاياپاي نبود، شركت كنيم. مي توانستيم بدهيم و نگيريم. ببخشيم و از خودِ بخشيدن
كيف كنيم. بي حساب و كتاب دوست بداريم. در هستي، عناصر ريزي بودند كه مردها با
چشم مسلح هم نمي ديدند و ما مي ديديم. زنانگي فقط مهارت آراستن و فريفتن نبود و
آن قديم ها بعضي از ما اين را مي دانستيم. مادربزرگ من زيبايي زن بودن را مي دانست.
وقتي زني از شوهرش از بي ملاحظگي ها و درشتي هاي شوهرش شكايت داشت و
هق هق گريه مي كرد، مادر بزرگ خيلي آرام مي گفت: مرد است ديگر، از مرد بودن مثل
عيبي حرف مي زد كه قابل برطرف شدن نيست. مادربزرگ مي دانست مردها از بخشي
از حقايق هستي محروم اند.. لمس لطافت در جهان، در انحصار جنس دوم است و ذات
جهان لطيف است.
مادربزرگ مي گفت كار زن ها با خدا آسونه. مردها از راه سخت بايد بروند. راه ميان بري
بود كه زن ها آدرسش را داشتند و يك راست مي رفت نزديك خدا. شايد اين آدرس را هم
همراه سلاح قديمي مان گم كرديم.
به هر حال، ما الان اينجاييم و داريم از خوشبختي خفه مي شويم. رئيس شركت به مان
بن فروشگاه سپه داده و ما خيلي احساس شخصيت مي كنيم. ده تا نايلون پر از روغن و
شامپو و وايتكس و شيشه شور و كنسرو و رب و ماكاروني خريده ايم و داريم به زحمت
نايلون ها را مي بريم و با بقية همكارهاي شركت كه آن ها هم بن داشته اند و
خوشبختي، داريم غيبت رئيس كارگزيني را مي كنيم و اداي منشي قسمت بايگاني را
درمي آوريم و بلندبلند مي خنديم و بارهايمان را مي كشيم سمت خانه. چقدر مادربزرگ
بدبخت بود كه در آن خانه مي شست و مي پخت. حيف كه زنده نماند ببيند ما به چه
آزادي شيريني دست يافتيم. ما چقدر رشد كرديم.
افتخارآميز است كه ما الان، هم راننده اتوبوس هستيم هم ترشي مي اندازيم. مهندس
معدن هستيم و مرباي انجيرمان هم حرف ندارد. هورا ما هر روز تواناتر مي شويم. مردها
مهارت جمع بستن ما را خيلي تجليل مي كنند. ما مي توانيم همه كار را با همه كار انجام
دهيم. وقتي مردها به زحمت بلدند تعادل خودشان را ايستاده توي اتوبوس حفظ كنند، ما
با يك دست دست بچه را مي گيريم با دست ديگر خريدها را، گوشي موبايل بين گردن و
شانه، كارهاي اداره را راست و ريس مي كنيم. افتخارآميز است.
دستاورد بزرگي است اين كه مثل هم شده ايم. فقط معلوم نيست به چه دليل گنگي، يكي مان شب توي رختخواب مثل كنده اي چوب راحت مي خوابد و آن يكي مدام غلت مي زند، چون دست و پاهايش درد مي كنند. چون صورت اشك آلود بچه اي مي آيد پيش چشمش. بچه تا ساعت پنج مانده توي مهد كودك... همه رفته اند، سرايدار مجبور شده بعد از رفتن مربي ها او را ببرد پيش بچه هاي خودش. نيمة گمشده شب ها خواب ندارد. مي افتد به جان زن. مرد اما راحت است، خودش است. نيمة ديگري ندارد. زن گيج و خسته تا صبح بين كسي كه شده و كسي كه بود، دست و پا مي زند.
مادربزرگ سنت زده و عقب افتادة من كجا مي توانست شكوه اين پيروزي مدرن را درك
كند؟ ما به همة حق و حقوقمان رسيده ايم.
زنده باد تساوي
.
.
.
.
پ.ن. این متن با ای میل بدست من رسیده واقعیتی که هیچ کداممان به روی خود نمی آورد
پ.ن. اين مطلب را در وبلاگم قرار دادم اگه دوست داشتيد مي تونيد نظراتتون رو هم اونجا منعكس كنيد
http://shekamooha.blogfa.com
زنده باد تساوی
چقدر زيبا و واقعى بود .مرسى
مرسي فريدا جون فكر كنم تو يك نفر فقط خوشت اومد بازم جاي شكر دارد حداقل يك نفر خوشش اومد
بازم ممنون
سلاااااااام الی جونم
من مطلبت رو خوندم و خیلی دوست داشتم .جالب بود .دستت درد نکنه عزیزم
سلام دوستان
الی جان مطلب بسیارجالبی گذاشتی . ممنون ... دست گذاشته روی موضع درد ....!!!
ضمنا .... بابا نگفتم که عجولی ؟!!.....صبر داشته باش مگه این تاپیک رو کی گذاشتی ؟ که فوس مازور جواب میخوای ؟؟؟ !! من خودم در مورد تاپیک هام دلم نمیخواد جواب های دوستان فقط بله یا نه باشه ... و رفع تکلیف باشه .... در مورد تاپیک های شما هم همینطور فکر می کنم ......
من دوست دارم روشون بحث کنیم و حرف بزنیم .... واسه همین کمی با تانی جواب میدم ... تا فکر کنم .... تجزیه و تحلیل کنم ....
راستش ماشاالله دوستان اینقدر فعال هستن و زود به زود تاپیک جدید میزنن ...تاپیکها مدام جدید میشن و میرن اون زیر و آدم نمی بینه !!! به هرحال خدا قوت به همه تون و خسته نباشین ...
راستش دقیقا مشکل از همون زمان شروع شد که زن نقشی رو که طبیعت در اختیارش گذاشته بود رو سخیف و سبک پنداشت و مقام و موقعیت بالاتری رو که نسبت به مرد داشت کوچیک شمرد وبه قصد طلب حقوق مساوی به تکاپو افتاد !
یک زن در آفرینش بشر نقش مهم زایا و فعالیت مثمر ثمری داره و نیز یک مربی والامقام به شمار میروه ولی اینها رو کم دید و برای ایفای نقش مردانه در زندگی زمین و زمان رو بهم ریخت !
البته این نکته باید از نظر روانشناسی و جامعه شناختی بررسی بشه که ریشه هاش مشخص بشه و بطور خلاصه تعریف اون مشکله ولی حالا اینها رو داشته باشین که دنیای اقتصاد غرب و کمونیست به فکر کشیدن زنها و نیم دیگری از جمعیت توی خونه به محیط کار شد تا بهره بیشتر از نیروی کار در سرزمین های تحت تسلط خود بگیرد !! واین به این معنا بود که با کار زن در بیرون به جمعیت مستطیع و خریدار نیز اضافه میشد و در سرزمینهای دیگرهم منایع مادی چند برابرمیشد ..... و اونها رو به هدف نزدیک ترمیکرد ...کسی دلش به حال ما نسوخته ... باورکنین
یعنی با یک تیر دونشان .... با ورود زنها به عرصه کاری ( با حقوق ناچیز) هم نیروی کارش تو کشورهای تحت نفوذش بیشتر میشد و هم در کشورهای دیگه با اضافه شدن حقوق بگیران زن - منابع مادی بیشتری تامین میشد تا مصنوعاتشون رو بیشتر به فروش برسونن ....!
و متاسفانه همه ما هم دنبال این دسته راه افتادیم تا براشون سینه بزنیم ... به نام آزادی و تساوی حقوق زن ( دهن پر کن و جالبه ...نه ؟؟! ) و به کام دنیای مادی سرمایه داران !!
اینها رو وقتی بهمون میگن ...همه جبهه میگیریم !! ... بله ... شاید ... ولی خوب...... بین اون چیزی که من و شما فکر میکنیم و قصدشو داریم با اونچه که در ابتدا به اذهان سرمایه داران و انحصارگران رسید متفاوته ....!! میدونم که شما و من هیچکدوم قصد اینکار رو نداشتیم و فقط دوست داشتیم توی صحنه حضور داشته باشیم .... ( در حالیکه صحنه همونجایی بود که بهمون بیشتر احتیاج داشتن ! نه اینی که ازمون بهره کشی می کنن !! .)
باور کنین بچه هامون بهمون بیشتر احتیاج دارن تا اجتماع بزرگتر .. وقتی ما برای بچه هامون مثمر ثمر نباشیم ... چگونه برای اجتماع مون میتونیم ثمر داشته باشیم ؟؟؟؟!!!
این بچه های توی اجتماع کنونی دست پرورده ما هستند !!! مایی که خواستیم چه کارها بکنیم .... ولی چه کردیم ؟ ....کارستون !!!!
با احساس کمبود های مادی بلافاصله به فکر بیرون از منزل و کار افتادیم ... کلی حقوق میگیریم .کمک خرج خونه میشیم ...مگه ما چیمون از اقدس خانوم کمتره ؟! !! شمس خانوم رو ببین ماشینش رو عوض کرده !!
فرش ...خریده .... عید میرن دبی ...!! و البته دور از جون شما ها ......کمی شون هم حرص و چشم و هم چشمی ......!
بسیار خوب .... کار مهیاست ... حقوق چندر غاز .... خوب حالا بچه چی میشه ؟! هیچ چی پس مهد کودک چی کاره است ؟! بله .....؟؟؟ تومان مهد..... و ..... ؟؟؟ تومان سرویس و خورد و خوراک و ایاب ذهاب مادر و فرزند .....
ولی در عوض یه مادر بیحوصله و خسته و بچه بدون مربی .... و دریغ از یک وعده غذای گرم در روز .... عوضش مبلمان رنگارنگ .... لباسهای آخرین مد .... انواع و اقسام لوازم لوکس ..... و غذاهای آماده به طبخ و فرزیز شده و ..... مشکلات عدیده کودکان در امرپرورش و آموزش .... دوری والدین خسته و درگیر و عصبی از هم .... به قول متن الی خانومی .... بن کارمندی و هزاران وعده و وعید ..... تازه ... هزینه دکتر اعصاب و .... مشاور و روانشناس رو هم برای اینکه کمک کنه ما رو از این وضعیت بیرون بکشه هم بهش اضافه کنین .....
در حالیکه اگه همون اول به جای کار به دنبال کمی امساک و صرفه جویی و پس انداز و بستن راههای درز و فرار اندک هزینه های ریخت و پاش بودیم و به فکر بیرون از خانه و دم زدن از " برقراری تساوی زن و مرد " نبودیم ( همونی که هی تو دهن مون میذارن و توی بوق میکنن تا ازمون بهره کشی و استثمار کنن ! ) .... اوضاع نابسامان خانه و فرزندان اینچنین خردمون نمی کرد ......
بله .... اگه دنبال سینه زنی برای تساوی حقوق نبودیم ... می فهمیدیم که به حضورمون توی منزل بیشتر احتیاج بود ... مگه توی خونه نمیشه به حقوق حقه مون برسیم ....حالا حتما باید بیرون باشه ....؟؟!!! همون هزینه های خروج و کار از منزل اگه یه جا جمع میشدو کمی صرفه جویی بهش اضافه میشد دیگه نیازی به کار بیرون نبود و در عوض فرزندان در محیطی گرم و کانون خانودگی آرامی تحت نظارت و فرهنگ خودمون بار میومدن .... خوب ... کمتر میخوردیم و کمتر خرج میکردیم ....نمیشد ؟؟!! پرستیز و شخصیت رو بدست آوردیم با عناوین خانوم دکتر و خانوم مهندس .....!! ولی به جاش چی دادیم ؟! غنچه گلهای دلبندمون رو ( همون تهاجم فرهنگی ....!!!
البته نه اینکه الان شما مسول باشین و این کاستی تقصیر شمایی که مجبور به کار بیرون از خانه هستین – باشه ....نه !! این قصه سر دراز داره ... نسلهای قبل ...من و پیشینیان من در این امرنادانسته دخیل هستیم و همه دست به دست هم دادیم و دنبال این کاروان ناگزیزیم که برویم .... مثل سیله و مثل یه جریان ..... ما رو اگر هم نخوایم با خودمون میبره ....! حتی من .... بچه های من و...............حالا حالا ها هم نمیشه از عواقبش در امون بود ...مثل بیماری واگیردار میمونه ...در رو ببندی از پنچره میاد تو .....
ولی فقط خواستم بگم
که نقش زنها در جامعه بسیار بالاتر از مرد هاست ولی نمیدونم چرا زن دوست داره این توانایی ها رو دستکم بگیره و میخواد از اون کم تر رو کسب کنه !!!! و دم از تساوی بزنه ! .... ( البته بمونه که اعمال نادرست قوانین مدنی و عرف و رسم و رسوم حق کش جامعه این حس رو در اون بوجود میاره ... )
این امر به عهده شما عزیزان آگاه و مادران گل و فهمیده مون توی این بلبشوی اجتماعیست که نقش تربیت فرزندان و رسیدگی به امور منزل و مدیریت خانواده رو دست کم نگیرین و واقف باشین که در قبالش چی بدست میارین .... شرایط رو باید کاملا سنجید .... بله ... نقش و وظایف زنی که کار زیادی در منزل نداره و بچه هاش بزرگ شدن و یا هنوز بچه نداره وضعیتش با کسی که بچه کوچیک یا نوجوان داره متفاوته ... همیشه در هر حال باید شرایط رو سنجید و از فرمولیزه کردن عرف و روال عادی جامعه و اعمال اون توی زندگی مون بپرهیزیم و اول شرایط حاکم بر زندگی مون رو در نظر بگیریم .......که همانا ملت را تقلیدشان به باد داد !!!
اگه ما به فکر نباشیم ...پس کی باید باشه ؟؟؟! باید فکر کنیم که با این تساوی ! چه میخوان بهمون بدن ؟!! ( کیف چرمی سامسونت و دسته چک و اوراق و گواهیتانه رانندگی و ....!!! ) و چی ازمون بگیرن ؟؟؟!!! ( کانون گرم و آرامش زندگی و گرمی و صفای زندگی زناشویی و میوه های زتدگی مون و ....... )
موفق باشین ...
مرسی الی جون خیلی جالب بود منم خیلی خوشم اومد
با احترام - مهناز
سلام به همگي
واقعا شبنم جون تو اين موضوع باهاتون 100% موافقم واقعا منم مثل شما فكر ميكنم
و تصميم گرفتم اگه خدا بخواد ني ني داربشم بشينم با تجربيات بدست اومده و تحقيق و تفحص سعي كنم فرزند خوبي بار بيارم نه اينكه صبح تا شب بدوم واسه اين كه بچه ام با سرويس بياد خونه و يا هزينه هاي ديگر الان دور و بر خودم دارم مي بينم چقدر با حضور مادر در بيرون از خونه پول بيخودي هدر ميره و به خصوص چشم و هم چشمي ها كه بيداد ميكنه از بچه ميگذرن از همسرشون از زندگي صبح تا شب مي دوند تا سر سال مبلشون را لوكس تر كنند ولي به اين فكر نمي كنند كه با از دست دادن وقت انرژي و كوتاهي كردن در مقابل بچه چي را بدست آوردن يك دست مبل يا يك پرشيا شايدم زانتيا
بازم مرسي
سلام الي عزيزم مطلب بسيار جالب و در عين حال واقعي گذاشته بودي مي تونم بگم حق كامل مطلب ادا شده بود ولي كاملاً عريان و بي پرده
من خودم خيلي قته با اين مطلب درگيرم در ظاهر همه چيز درسته من كار خوبي دارم با شرايط تقريباً خوب ... ولي در واقع داره همه جووني و انرژي و هيجانمونو رو مي ذاريم واسه يه مسئله اي كه اصلاً ارزشش رو نداره بعضي وقتها با خودم فكر مي كنم بيست سال ديگه وقتي برگردم به اين زمان آيا از خودم راضيم چرا بايد بهترين ساعات زندگيم رو بيام شركت ، لباس تيره و بد قواره بپوشم و وقتي براي كارهايي كه دوستشون دارم نداشته باشم؟
كارهايي كه الان براشون انرژي دارم ده سال ديگه واسش ديره وقتي مي رم خونه حتي اگه آرايش كنم به نظرم قشنگ نشدم ديگه موهايي كه از صبح زير مقنعه بوده قشنگ نيست
تازه بچه كه بياد هيچي ديگه يه فرشته كوچولو رو بذاري پيش مامانت يا توي مهد كه چي بشه يه دوستي داشتم هميشه مي گفت دلم مي خواد يه بار بچه ام جلوي خودم يه كاري رو براي بار اول انجام بده و من براي همه تعريف كنم ولي هميشه اون مواقع من سر كارم و بقيه برام تعريف مي كنن:اولين باري كه گفت ماماني بابايي اولين باري كه خنديد نشست بالاخره تونست بايستد و...
كاش دوستان خوبي كه تو اين زمينه بيشتر تجربه دارن به ما بيشتر كمك كنن
سلام
اتفاقا خیلی خوب شد که این تاپیک باز شد.من هم این مشکل و درگیری رو با خودم دارم.تا الان چند بار رفتم سر کار.خودم اومدم بیرون.واقعیتش فکر میکنم همین قدر که دارم درس میخونم و به این علاقه خودم پاسخ میدم بسه!اون موقع که سر کار میرفتم تا ساعت 5 بعد از ظهر...و تا بیام خونه له و لورده شده بودم...دیگه لذت شام خوردن با خانواده برام شده بود کابوس....بعد از یه شام خورده نخورده هم که خواب بودم...خانواده هم همیشه شاکی که چرا با ما جمع نیستی...خودم هم دیدم برای یه مقدار پول که خداییش خانواده بی منت هم بهم میدن و به قول شما شخصیت اجتماعی که اتفاقا اون رو هم بی منت تو خانواده و دوستانم تو دانشگاه داشتم...همه چیزای خوب رو دارم از دست میدم...
حالا این پارادوکس ادامه داره.الان که ازدواج کردم میبینم که همونطور که هرگز از پدرم نتونستم پول بخوام و اگر فراموش میکردن بهم بدن چیزی نمیگفتم،الان هم با همسرم همینطورم!امکان نداره بتونم ازش پول برای خودم بخوام و البته نمیدونم چرا!
برای همین ترجیح میدم دستم تو جیب خودم باشه.اگر چه اگر بگم اون بنده خدا دریغ نداره.واقعا عناوینی مثل دکتر یا مهندس جذبم نمی کنه.امتحان دکترا البته شرکت کردم اما فقط به خاطر دلم که از خوندن آفرینش سیر نمیشه.
البته به همسرم هم گفتم که کار نمیکنم.چون اگه مادر بشم دوست ندارم لا اقل سه سال اول زندگیش تو مهد یا این طرف اون طرف بذارمش.نه فقط به خاطر بچه.بلکه تا حدی هم به خاطر خودم.دوست دارم لذت بزرگ کردن یه بچه رو بی دغدغه بچشم و ببینم بزرگ شدنش رو.
.....حالا شما فکر میکنید بالاخره کدوم درسته!
سلام سلام سلام
چقدر جالب من فكر ميكردم من فقط تو اين دو دلي و دوگانگي دارم دست و پا ميزنم
خوشحالم شما ها هم مثل من فكر ميكنيد (خودخواهي را داريد)
واقعا زندگي كارمندي خيلي سخته تازه من كارم زياد سخت نيست و سرويس هم دارم تا ميرسم خونه اصلا جون ندارم لباسهامو در بيارم تازه با كلي ناز و ادا لباسم را در ميارم يواش يواش بلند ميشم به شام فكر كنم به زور شام درست ميكنم راستش رو بخواهيد سر هم بندي ميكنم بعد كه همسرم مياد الكي خودم را سر حال نشون ميدم ساعت 9 كه ميشه چشام باز نميشه اينقدر دوست دارم بگه پاشو برو بخواب بعضي وقتها هم جلو تلوزيون خوابم ميبره ساعت 10 ميگه پاشو برو بخواب سر جات
تازه نه بچه اي نه چيزي من كه جون ندارم از سركار بيام به يكي ديگه هم سرويس بدم
اعتراف ميكنم كه من يه كم تنبلم ولي همه همكارهام اينجوريند تقريبا اونها هم بدو بدو ميخوان به زندگي برسن ولي ديگه تصميم گرفتم كه با حضور عضو جديد به خونمون خودم را بازنشسته كنم به قول همكارم ميگفت من خاطره اي از كوچيكي هاي بچه ها ندارم براشون تعريف كنم همش تو مهد بودن ميرسيدن خونه هم كه فقط وقت داشتم لباسهاي فرداشون و تغذيعه فردا و شام شب را آماده كنم خودشون بزرگ شدن
مثل همكار سوگل كه گفته هيچي ندارم كه تازه باشه از بچه ام تعريف كنم البته حق داره
اميدوارم بتونم درست تصميم بگيرم
سلام دوستان
یک ایمیل جالب به دستم رسیده که خوندنش خالی از لطف نیست .... و با این موضوع هم بی ارتباط نیست ...
در واقع داریم اونچه که اول باید انجام میدایم رو از آخر بهش میرسیم ولی با چه قیمت گزافی ؟؟؟!!
پارادوکس زندگی !!!!
-------------------------
يك تاجر آمريكايى نزديك يك روستاى مكزيكى ايستاده بود كه يك قايق كوچك ماهيگيرى از بغلش رد شد كه توش چند تا ماهى بود!
از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟
مكزيكى: مدت خيلى كمى !
آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟
مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانوادهام كافيه !
آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟
مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچههام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده مىچرخم! با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى !
آمريكايى: من توي هاروارد درس خوندم و ميتونم كمكت كنم! تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى! اونوقت ميتونى با پولش يك قايق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى! اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى !
مكزيكى: خب! بعدش چى؟
آمريكايى: بجاى اينكه ماهىهارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشترىها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى... بعدش كارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميكنى... اين دهكده كوچيك رو هم ترك ميكنى و ميرى مكزيكو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم ميزنى ...
مكزيكى: اما آقا! اينكار چقدر طول ميكشه؟
آمريكايى: پانزده تا بيست سال !
مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟
آمريكايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب كه گير اومد، ميرى و سهام شركتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينكار ميليونها دلار برات عايدى داره !
مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟
آمريكايى: اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى! يك كم ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى !
با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى..........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من يه چيز ديگه هم مي خواستم اضافه كنم اونم اينكه توي اين دوره صرف بچه دار شدن تو خونه موندن شايد درست نباشه
همين بچه اي كه بخاطرش از كار و درس و وجهه اجتماعي مون داريم مي گذريم شايد بعدها كه بزرگ شد مامان همين جوري رو بيشتر دوست داشته باشه شايد دوست داشته باشه بگه مامان من فلان جا كار مي كنه و شخصيت مهمي داره يا حتي براي مسائل مادي خودش انتظار بيشتري داشته باشه
به خاطر همين تو اين دوره زماني فقط به خاطر بچه تو خونه موندن شايد درست نباشه به نظر من آدم بايد با خودش كنار بياد كه بعداً پشيمون نشه
شبنم جون، خانم شريفي عزير و...... شما خيلي مي تونين راهنمايي كنين
سلام سوگل جون
بله به نکته جالبی اشاره کردی .....
یادم افتاد که من وقتی مدرسه میرفتم و توی کلاس صحبت از کار و شغل مادرها میشد ومعلم از بچه ها در مورد خانواده و شغل والدین سوال میکرد ... در برابر دوستانی که با صدای زیر و آهسته " خانه دار " رو برای مادرشون عنوان میکردن ....من با صدای بلند و با افتخار " معلم " رو به زبون میاوردم ...!!! و همیشه توی ذهنم مقایسه میکردم ....
ولی در عوض وقتی صبحها می رفتم دنبال دوستم ...توی خونشون بوی نون تازه میمومد و سماور قلقل میزد .... مادرش براش لقمه میگرفت و اگه امتناع میکرد با زور مجبورش میکرد ......... و همیشه توی دلم حسرت میبردم که یکروز همه دور هم چنین صحنه ای رو باهم توی خونمون تجربه کنیم ....در حالیکه همیشه " بدو بدو " و با عجله مادر منزل رو ترک میکرد چون محل کار او دور تر بود - باید زودتر میرفت ... و من آخرین نفری بودم که همراه خواهرم منزل رو ترک میکردم ... و کسی نبود که برام چای بریزه و نازم رو بکشه که بیا چای و صبحونه بخور که تو مدرسه ضعف نکنی !!! البته وضع ما خیلی خوب بود و مادرم خیلی زبر و زرنگ بود و خوب تقسیم کار شده بود و در مقایسه با خیلی های دیگه - کمبودی نداشتیم ولی این چیزها اون موقع و بعدها و حالا کاملا برام واضحه ....
زیاد مهم نیست بچه ها وقتی کوچیک اند چی فکر میکنن .... ولی وقتی بزرگ بش بهتر میتونن تجزیه و تحلیل کنن .... و فرقش رو خوب متوجه میشن .... و همون راهی رو میرن که برای فرزندانشون مفید تره ....
باید بفهمن چی دارن بدست میارن .... و چی از دست میدن .....
اونی که مکزیکی کسب میکنه یا اونی که دانش آموخته "هاروارد " با کلی اظطراب و تشویش !!!!!!!!!
ضمنا الی جان مسئله تنبلی نیست ... اصولا برای مدیریت خانه و نظم ونظام بخشیدن به خونه و تربیت فرزندان وجود زن در منزل لازمه . اتفاقا دختر منهم مثل تو فکر میکنه ... اونهم دوست داره که بعد از ازدواج به همسر و فرزندانش تعلق داشته باشه ..... این قابل احترام و ارزشمنده .... و تنبلی بشمار نمیاد ... کارتوی خونه که مشکلتره عزیزم !!! ولی گرمی و صفاش بیشتره .... یکی کار کنه و پول بیاره و یکی مدیریت کنه و نظم و نظام بده ....
اینکه ما فرزندان رو به مهد بسپاریم و غذاهای فریز شده و آماده به طبخ و بدون هیچ خاصیتی رو برای بچه ها تهیه کنیم و کارها رو با فشار و تشویش و استرس توی مدت کوتاهی بالاجبار انجام بدیم .... و فرصتی برای معاشرت کافی با همسر و فرزندان مان و استراحت نداشته باشیم و یک عنوان رو به یدک بکشیم تا مدرن جلوه کنیم ...جز تباه کردن خودمون و خانوادمون حاصلی نداره ... ازین رهگذر چی نسیب مون میشه .... ؟؟!!!
چی نصیب خانواده میشه ؟؟؟!! مطمئن باشین که بعدها مورد سرزنش قرار خواهین گرفت که من دوست داشتم مامانم دستم رو بگیره و ببره مدرسه نه سرویس ! من دوست داشتم غذا آش و فرنی بخورم نه غذای کنسروی آماده به طبخ مثلا " آسان " ..... پس از بیست سال به پوچیش می رسیم که دیگه از جوانی و طراوت خبری نیست ....
اصلا " خوشی و لذتهای زندگی خانوادگی " کجای این زندگی ماشینی قرار داره ؟ چرا برامون سخته که ازش دل بکنیم ؟ آیا به این دلیل که دیگرون رو چه کنیم ؟ !!! پس از بیست سال اون دیگرون کجا هستن ؟ همیشه نباید که دنباله روی دیگرون بود .....
چشمها را باید شست ...جور دیگر باید دید !!!
میتوان اولین نفربود !!! .... فقط اولش سخته .... شما چی فکر میکنین ؟!
سلام
شبنم جون به طور فطری و غریزی باهاتون موافقم.
اما چیزی که ذهن منو مشغول کرده اینه که من خودم با اینکه مادرم معلم بود هرگز چنین حسی به مادرم نداشتم.چون همیشه سعی می کرد قبل از ما خونه باشه.دوستان من که مادرشون خانه دار بودن تا لنگ ظهر می خوابیدن و همیشه می گفتن صبح مادرشون بیدار هم نمیشه و فقط بیدارشون میکنه و می خوابه.حتی تغذیه هم نمیاوردن.با این حال مادر من هیچ وقت تا سال آخر ما رو بی نهار یا تغذیه راهی نکرد.هیچ وقت نشد که بیدار بشم و غذا روی میز آماده نباشه.همیشه صبح که می رفت برای ناهارمون توی آرامپز بهترین غذا ها رو درست می کرد.من هم از بودن و گذروندن بچگیم در کنار مادر بزرگم راضی هستم و خاطرات خوبی دارم.شاید اگر مادرم شاغل نبود این همه مادر بزرگ رو در کنارمون نداشتیم.راستش الان به مادرم افتخار می کنم که با اینکه کار می کرد همیشه خونه مرتب داشت و هیچ وقت خستگیش رو به ما انتقال نداد.و همیشه آخرین نفری بود که بعد از جمع کردن خونه می خوابید.مادرم واقعا زن از خود گذشته ایه که خیلی وقتها با حقوق معلمی اجازه نداد ما بالا پایین روزگار رو متوجه بشیم.
شاید خلاصه کردن همه خوشی های زندگی در نوع غذاها یا ناز کشیدن یا حتی پول و...خلاصه نشن.من الان که بزرگ شدم اصلا نمیگم کاش مادرم خانه دار بود!چون میدونم اگر بود هم از این بهتر امکان نداشت خانه داری بکنه.هرگز در حق ما اجحاف نکرده.
از طرفی.بچه هایی هم که مادرشون خانه داره خیلی چیز ها رو ممکنه ترجیح بدن غیر از نوع غذا و اینکه با مادرشون برن مدرسه....من خودم یکی از دلپذیر ترین خاطراتم وقتیه که مادرم میومد دنبالم مهد کودک و من لبه ی دیوار های پارک راه می رفتم و برای مادرم از مهد تعریف می کردم...یا اینکه فلان دوستی که دارم از زمان مهد باهاش دوستم...یا اینکه میرفتم مدرسه مامانم و چقدر تحویلم می گرفتن!یا اینکه مادرم همیشه نیاز های سنی منو می دونست و این به خاطر معلم بودنشه.اینا کمتر از غذای تازه نیست...ضمن اینکه همیشه ته قلبم از مادرم ممنونم که با اون همه سختی ما رو بزرگ کرد....
برای همینه که دو دل هستم.
سلام به همه دوستان
نظر همه دوستان كاملا منطقيه . انجام كار بيرون واسه خانوما مزايا و معايب خاص خودش رو داره و نميشه گفت مطلقا خوبه يا بد. من سابقه 13 سال كار دارم از 19 سالگي هم شروع كردم . اوايلش بيشتر بخاطر حضور در اجتماع و همون زنده باد تساوي و فرار از ( با عرض معذرت ) خاله زنك بازيهاي خانمهاي خانه دار شروع بكار كردم . نظم و اداره زندگي و كارهاي مربوط بخودم رو هم بنحو احسن اجرا ميكردم. چون نيمي از روز تو خونه نبودم بايد طوري برنامه ريزي ميكردم كه به مسائلم ميرسيدم. با اين اوصاف خانه داري ، بچه داري ، كاردستي، بافتني، گلدوزي، خياطي، پرده دوزي، نظافت ، دادن مهموني با انواع سفارشات غذاهاي جديد و دسر و مرباهاي رنگارنگ و آخر سال هم كار عيد و خانه تكاني تو اداره هم جزو كارمندان فعال ومنظبط كاري بودم هميشه
همه كار بعهده خودم بوده و هست. ظرفيت بالا و انعطاف بيش از اندازه يا نميدونم گذشت بيش از حد و شوق زندگي باعث شده بود كه خستگي ناپذير و بدون هيچ عذر و بهونه اي مسئول همه كارهاي ريز و درشت خونه باشم و از طرفي هم كمك خرج البته كمك درآمد!!! كه اصلا تو چشم نبوده و خدمات مالي ارائه شده نامرئي!!!!!
منظورم اينه كه ما خانوما ميتونيم از عهده انجام هر كاري بربياييم ولي وقتي قدر و منزلتي نيست پخمگي چرا ؟!!! اغلب خانوماي خانه دار فاميل خودم بقول فاطمه جون تا لنگ ظهر خوابن ، ماشين شوهراشون زيرپاشونه تا با منت بي انتها براي آوردن بچه از مدرسه يا خريد وسايل جزيي از منزل برن بيرون ، خريدهاي بزرگ ماهانه يا سفارشي از طرف شوهر انجام ميشه !!! پرده خونه شون ميليون تومن ميشه ، پالتو زمستوني ايتاليا ميخرن ، باراني بهاري ترك ميخرن ، مانتو تابستوني دارن، مش موهاشون 100 تومنيه ، عمل زيبايي بيني و فك مي كنن واسه يه كار ابرو مختصر يه روز وقت تلف ميكنن مهموني دوره دوستانه برگزار مي كنند ماه رمضون رستوران افطاري ميدن مسافرت خارجي ميرن هرچند سوريه يا مكه عمره باشه بازم بگم يا بسه ؟!!! خلاصه حال هرچي خوشيه رو ميبرن . اونوقت من و امثال من هم چون درآمد داريم چون ميدونيم پول راحت بدست آدم نمياد چون واسه پول درآوردن كله سحر ميزنيم بيرون چون از وقت خودمون و بچه مون ميزنيم قناعت پيشه ميكنيم : لباسهامونو خودمون ميدوزيم ، پارچه اقساطي ميگيريم و پرده ميدوزيم ، تا نصفه شب بيدار ميمونيم و واسه مهموني شام فردا غذا درست مي كنيم تا از سر كار برگشتيم كار زيادي نمونده باشه و ....
خلاصه بچه ها من از كار كردن خودم خيلي پشيمونم ولي چاره اي هم ندارم از يكطرف سابقه كارم بالا رفته و چيزي به بازنشستگي نمونده و حيفم مياد ول كنم از يه طرف دخترم بزرگ شده و خرج و مخارجش زياد شده اما بهترين شغل بنظر من واسه خانوما تو جامعه ايران فقط شغل معلمي است خودش هم دبستاني !!!! :
البته تفكر و تامل در زندگي بزرگان دين ما راهكار عملي بسيار مهم و دقيقيه .بعضي وقتا ياد اين قصه مي افتم كه بعد از ازدواج حضرت علي و حضرت فاطمه ، پيامبر كارها را بين ايندو تقسيم كرد كاهاي بيرون از خانه را براي علي و كارهاي داخل خونه رو براي دخترش گذاشت. همون چيزي كه ما الان تو جمع خودمون بعد از گذشت قرنها به اين نتيجه رسيده ايم . آري اينست تساوي !
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]
-
گوناگون
پربازدیدترینها