تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):افطارى دادن به برادر روزه دارت از گرفتن روزه (مستحبى) بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804604846




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

معجزه ی به دنیا آمدن شهید همت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: معجزه ي به دنيا آمدن شهيد همتجاده ، طولاني و ناهموار بود. تا چشم کار مي‏کرد ، بيابان بود و جاده‏اي که انگار انتها نداشت. اتوبوس کهنه و فرسوده، زوزه ‏کشان پيچ‏ و خم جاده را طي مي‏کرد. هوا گرم و دم کرده بود. گاهي گرد و خاک جاده در داخل ماشين مي ‏پيچيد و پيرمردها و پيرزن‏ها به سرفه مي‏افتادند. اتوبوس دائم داخل چاله‏هاي جاده مي‏افتاد و چرت مسافرها را پاره مي‏کرد .
مداحي کربلا عاشورا ني نوا نينوا محرم حسين ياحسين شهادت
 اما در چهره مسافرها اثري از کوفتگي و خستگي راه ديده نمي‏شد. انتظاري خوش آيند در چهره تک تک مسافرها موج مي ‏زد. اگر اين راه طولاني روزها و شب‏ هاي زيادي هم طول مي‏کشيد، باز هم چشمان مسافرها مشتاقانه دور دست جاده را مي‏کاويد. اتوبوس به سمت کربلا مي‏رفت. همه مسافرها ي زائر مرقد مقدس امام حسين (عليه ‏السلام)، ايراني بودند. بيش از يک شبانه ‏روز بود که اتوبوس، آرام و با حوصله، مسير ناهمواري را طي مي‏ کرد. ديگر راهي تا مقصد نما نده بود.مرد و زني دور از نگا ه ‏هاي دلسوزانه مسافرها يي که زيرچشمي آنها را زير نظر داشتند، با هم حرف مي‏ زدند. درد در چهره زن موج مي ‏زد و مرد سعي مي‏ کرد او را آرام کند؛ اما حال زن لحظه به لحظه بد تر مي‏شد. زن، باردار بود. خستگي راه و ناهمواري جاده و هواي گرم و دم کرده داخل ماشين، حالش را دگرگون کرده بود. اما در آن موقعيت، کسي کاري از دستش بر نمي‏آمد.پيش از غروب آفتاب، اتوبوس بالاخره به نزديکي دروازه کربلا رسيد. چشمان زن سياهي مي ‏رفت و همسرش سخت ‏نگران و مضطرب بود. با رسيدن به مقصد ، مرد با عجله  در يکي از محله ‏هاي اطراف حرم خانه ‏اي اجاره کرد و زن در آنجا بستري شد؛ اما مدام درد بود و پريشاني و افسردگي.اتوبوس به سمت کربلا مي‏رفت. همه مسافرها ي زائر مرقد مقدس امام حسين (عليه ‏السلام)، ايراني بودند. بيش از يک شبانه ‏روز بود که اتوبوس، آرام و با حوصله، مسير ناهمواري را طي مي‏ کرد.مدتي گذشت. حال زن بدتر شد. مرد با اصرار او را به دکتر برد. دکتر بعد از معاينه، سري تکان داد و گفت: « متاسفم! به احتمال زياد بچه شما در شکم مادر مرده است. علت آن هم بدي راه و تکان خوردن زياد ماشين بوده است.»دکتر مقداري قرص و آمپول داد و آنها با نااميدي به خانه برگشتند. ضعف و کسالت به اوج رسيده بود. صحبت‏هاي دکتر هر دو را پريشان خاطر کرده بود. زن به فکر حرف‏هايي بود که اطرافيانش قبل از سفر به او زده بودند و مانع از آمدنش شده بودند؛ اما او عاشقانه همه خطرها را به جان خريده بود.
تعزيه شبيه خواني گروه دامغان کربلا عاشورامام حسين محرم
 مرد، همسرش را دلداري داد. زن به گريه افتاد. گريه کرد و کمي سبک شد. شب جمعه بود. زن، مردش را صدا زد و گفت: « علي اکبر! دلم عجيب هواي حرم آقا اباعبدالله را کرده است.»- با اين حالت چه طوري مي ‏خواهي به حرم بروي؟- مي ‏خواهم بروم.- مي‏ ترسم حالت‏ بدتر شود.زن به گريه افتاد و گفت: «هزار فرسنگ راه آمده‏ام، اين همه سختي کشيده‏ام تا به اينجا رسيده‏ام، حالا اگر قرار باشد بچه ‏ام را از دست بدهم، مردن و زنده بودنم چه اهميتي دارد.»مرد، ماشيني کرايه کرد و همسرش را با هر سختي بود، به حرم رساند. زن با دلي شکسته و محزون، مرقد سيدالشهدا (عليه‏السلام) را زيارت کرد؛ به ضريح چنگ زد؛ اشک ريخت و با آقا ابا عبدالله (عليه‏السلام) راز و نياز کرد. در گوشه‏اي نشست. دعا خواند و آقا را صدا زد.- آقا جان! به خدا من از مردن نمي‏ ترسم. فقط نگران اين بچه هستم. اگر بلايي به سرش بيايد، من نمي‏دانم جواب خدا را چه بدهم. قبل از آمدن به اين سفر، همه گفتند که نيايم. گفتند که راه سخت است. گفتند که براي بچه ضرر دارد. گفتند که ممکن است بلايي سر خودت و بچه‏ ات بيايد؛ اما من به خاطر زيارت شما، رنج راه را به جان خريدم و آمدم. حالا مي‏ترسم. نکند بلايي سربچه آمده باشد. من شفاي بچه‏ ام را از شما مي‏خواهم. با دوا و دکتر کاري ندارم...»مدتي بعد از بازگشت آنها به ايران، در روز دوازدهم فروردين سال 1333بچه در شهر قمشه، به دنيا آمد. نامش را محمد ابراهيم گذاشتند. او پسري زيبا، آرام و معصوم بود که قبل از به دنيا آمدن، کربلا را زيارت کرده بود!کم‏ کم چشمان اشک آلود زن پرخواب شد. پلک‏ هايش روي هم افتاد و به خواب رفت. در خواب، بانوي بلند بالا و باوقاري را ديد که لباس عربي زيبايي به تن داشت. چهره‏اش نوراني و پاکيزه بود و در حالي که نوزادي را در دستانش گرفته بود، به سوي زن آمد. نوزاد را آرام به زن داد و فرمود: « بيا بچه ‏ات را بگير!»زن، بچه را گرفت. همه وجودش سرشار از شادي و نور شد. لحظاتي بعد، از خواب پريد. دست‏هايش هنوز به آسمان بلند بود. حالت عجيبي داشت. انگار تمام آن همه غم و اندوه و درد، يکباره از او دور شده بود. زن، ماجراي خويش را براي همسرش تعريف کرد.
محل دفن شهداي کربلا
آن شب، آنها مسير برگشت به خانه را پياده طي کردند. احساس سلامتي و تندرستي وجود زن را انباشته بود. قلبش گواهي مي ‏داد که فرزند ش صحيح و سالم است. روز بعد، آنها دوباره پيش دکتر رفتند. دکتر بعد از معاينه، متعجب و شگفت زده گفت: «خداي بزرگ! بچه زنده است. اين يک معجزه است!»مدتي بعد از بازگشت آنها به ايران، در روز دوازدهم فروردين سال 1333بچه در شهر قمشه، به دنيا آمد. نامش را محمد ابراهيم گذاشتند. او پسري زيبا، آرام و معصوم بود که قبل از به دنيا آمدن، کربلا را زيارت کرده بود! محمد ابراهيم همت، سومين چراغ خانه ‏شان بود.منبع :بر گرفته از کتاب شهيد همت  تنظيم براي تبيان :بخش هنر مردان خدا - سيفي





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1268]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن