تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است: نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنها بدون دیگرى درس...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799096056




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نقش ايرانيان در تغيير خلافت اموی


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقش ايرانيان در تغيير خلافت اموی
نقش ايرانيان در تغيير خلافت اموی زهير صياميان: شخصيت و نقش ابومسلم خراساني با چگونگي شكل گيري خلافت عباسيان درهم پيچيده شده است و فهم هر يك بدون بررسي دقيق ديگري امكان ناپذير است، چرا كه ابومسلم خراساني رهبري جنبش سياهجامگان را به عهده داشت كه پيروزي آن در خراسان منجر به فتح ايران و عراق و اعلام خلافت عباسيان در كوفه توسط ابوالعباس سفاح و پس از آن شكست امويان در شام و سقوط آنها شد. ابومسلم از چنان جايگاه رفيعي در خلافت عباسيان برخوردار است كه او را «امين آلمحمد» خواندهاند و مامون عباسي او را در سياستمداري همرده با «اسكندر و اردشير» قرار داده است. با اين همه عاقبت ابومسلم توسط منصور دومين خليفه عباسي و بنيانگذار اصلي خلافت عباسيان به جرم خيانت كشته ميشود و تاريخنگاري رسمي كه زاده عصر عباسي بود از وي چهرهاي منفي به دست ميدهد اما در لابهلاي روايات رسمي ميتوان به صورتي ديگر از وي خصوصا براساس روايات متعدد تاريخ طبري دست يافت. از ديگر سوي چهره ابومسلم در پيوند با آنچه «جنبشهاي ديني ايراني» ميخوانندش در هالهاي از «غلو» فرو رفته است. از آنجا كه همه اين جنبشها مورد سركوب عباسيان قرار گرفتند باز هم اين ابومسلم است كه شخصيتش غرق در ابهام مضاعف ميشود. اينها خود زمينهاي ميشود براي نگارش ابومسلمنامهها كه از او اسطورهاي قهرمانانه ميسازند و به اين طريق ابومسلم با تاريخ فرهنگ ايران زمين پيوندي حماسي يافته و به نمادي از فتوت صوفيانه تبديل ميشود و در نتيجه از سوي متشرعان شيعي و سني مورد هجمه قرار ميگيرد و كار به آنجا ميرسد كه در عصر شاه تهماسب صفوي حكم به بريدن زبان هر آنكه مدح ابومسلم ميكند، ميدهند چرا كه فقهاي زمان وي را شيعيكشي ظالم توصيف مينمودند.(1) به هر روي ارائه چهرهاي نزديك به واقع از ابومسلم خراساني به جز از مسير تحليل جنبش سياهجامگان از آغاز تا انجام ممكن نيست.سياهجامگانجنبش سياهجامگان از آنجا كه بر مبناي دعوتي سري و پنهان شكل گرفت و تاريخش بعد از پيروزي نگاشته شد- كتاب اخبارالدوله عباسيه- ولي نقش ابومسلم در آن چنان برجسته بود كه به نام «اخبار ابنمسلم خراساني صاحب الدعوه» نيز كتابي نوشته شد كه به دستمان نرسيده است، اما ميتوان با بازسازي فضاي سياسي و عقيدتي در چارچوب فرهنگي- اجتماعي آن زمان، به فهم شرايط دعوت نزديك شد.خلفاي عباسي اصرار دارند ميراث جانشيني پيامبر را به دليل خويشاوندي با ايشان از طريق عباس بن عبدالمطلب عموي پيامبر و اشتراك در خاندان بنيهاشم، به عنوان يك روايت رسمي و بر مبناي وعده پيامبر به خلافت خاندان عباس – كه ساخته تاريخنگاري عباسي است- به دست آوردهاند. ولي هر دو اين ادعاها در برابر مدعيات رقباي علويشان كه مرجحتر مينمود، به چالش كشيده ميشد. به اين سبب روايت ديگري پديد آمد كه واقعگرايانهتر به نظر ميآيد.علويانقيام مختار در كوفه به خونخواهي حسينبن علي(ع) در سال 66 به وقوع پيوست. همچنين فرقه «كيسانيه» به امامت محمد حنفيه فرزند عليبن ابيطالب دعوت ميكرد و صوري از غلو خاص اعراب يمني نيز در آن ديده ميشد كه به اعتقاد به مهدويت و غيبت محمد حنفيه و انتظار ظهور او از كوه رضوي در مكه و كشتار شديد پيروان موالي آن انجاميد.(2) ابوهاشم عبدالله، فرزند محمد حنفيه پس از پدر ادعاي ميراث امامت ايشان را به عنوان نواده علي كرد ولي در زمان وليدبن عبدالملك در سال 98 هـ .ق در دربار شام احتمالا مسموم شد. ابوهاشم و هواخواهانش به نام فرقه هاشميه در كوفه علوي مسلك، پيرواني معدود به دست آوردند. بنا به روايت تاريخ عباسي، وي در آستانه مرگ خود در شراه شام نزد محمدبن عليعباسي به پذيرش امامت وي و انتقال وصايت و امر امامت به او تاكيد كرد. نشانههايي از واقعيت در اين روايت نهفته؛ زيرا در ميان هواداران نخستين ابوهاشم و جنبش عباسيان افراد مشتركي از موالي ازد و حمدان و بنيكعب وجود دارند، به همراه نام دو داعي بزرگ سياهجامگان يعني بكيربن ماهان و دامادش ابوسلمه خلال كه از موالي بني مسليه بودند.(3) اين موالي پيكره اصلي سازمان دعوت را شكل ميدادند كه ابومسلم خراساني نيز به شرحي كه خواهد آمد به آنها متصل شد. موالي بني مسليه، بدنه اصلي قيام مختار در كوفه بوده و اين تيره مذهبي اعراب يماني سابقه طولاني در شيعهگرايي داشت كه حول امامت عليبن ابيطالب ميگشت اما تعداد آنها از 30 نفر بيشتر نبود و پس از مرگ رهبرشان «مسيرهالنبال» و با رهبري بكيربن ماهان، بين جريان هاشميه و بنومسليه و بنيعباس و گسترش دعوت ارتباطي خاصي شكل گرفت.(4)اما با توجه به تاريخ مرگ عليبن عبدالله، بزرگ خاندان عباسي در 118 هـ .ق و مرگ ابوهاشم در بين سالهاي 96 تا 99 چگونه امكان داشت امر وصايت به محمد فرزند او برسد. به نظر ميرسد تاريخسازي عباسي براي ايجاد مشروعيت جنبش خود آن را به اين شكل به ابوهاشم متصل كرده باشد و امكان دارد نقشآفريني عباسيان در جنبش از 120 هـ .ق به بعد روي داده باشد ولي پيدايش يك سازمان دعوت مخفي، واقعا از سوي بكيربن ماهان و هسته اوليه شيعيان يكساني از موالي بنومسليه پيش از آن آغاز شده باشد و اين گروه طبق الگوي تمامي جنبشهاي شيعي كه به دنبال رهبري از اهل بيت ميگشتند، نواده عليبن ابيطالب، ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه را محور حركت خود قرار داده و وي را اميرالمومنين دانسته باشند. در حالي كه او هم همچون پدرش چنين ادعاهايي نداشته است،(5) اما به باور عدهاي از شيعه او حتي پس از مرگش، براساس پيشگوييهاي رايج در ميان اعراب و موالي ايراني آن به برپايي «دولت» پيش از فرا رسيدن قيامت اميدوار بودند. عباسيان براي استواريهر چه بيشتر اين پيشبينيها، آن را براساس تاويل آيات قرآن، سال 100 يا هزار ماه قرار دادند تا به برپايي حكومت خود مشروعيتي مضاعف دهند. ولي داعيان خود دعوت به «الرضا من آلمحمد» ميكردند كه شعاري مبهم و عام بود. به نظر ميآيد بدنه جنبش بر باورهاي غاليانه استوار بود كه در كوفه و قيامهاي آن به شدت رايج بود. از ديگر سو ابتدا جنبش متمايل به زيريان بود زيرا كه ريطه، دختر ابوهاشم حنفي مادر يحيي بن زيدعلوي بود. اما احتمالا بانوي عباسي جنبش با توجه به نفوذ خود در بنومسليه به عنوان راس دعوت از طريق بكيربن ماهان و با كنترل آنها و پيروان دعوت در عراق و خراسان، زيدبن علي بن حسين را در قيام 122 هـ .ق در كوفه كه ناگهاني و زودتر از آمادگي پيروان در جبال و خراسان و ري بود تنها گذاشته و بسيار ظريفانه يكي از رقباي خود را حذف كرده باشند.پس از آن است كه محمدبن عليبن عبدالله بن عباس، كنترل بيشتري بر جريان جنبش اعمال ميكند تا زمان مرگ هشام بن عبدالملك و نشست هاشميان در ابواء حجاز در 124 هـ .ق فرا ميرسد.(6)فيالواقع به نظر ميرسد سازمان دعوت تحت مديريت موالي ايراني بنومسليه و تحت شعار «الرضا من آل محمد» كه بازگشت به امر شورا بود پيش رفته و محمدبن علي از آنجا كه يكي از هاشميان بود، اندك اندك مديريت كلان دعوت را از 120 هـ .ق به دست گرفته است. قرائن نشان ميدهد گسترش دعوت از افرادي معدود در كوفه به گروه فراوان و بعد از تغيير مخاطبان دعوت يعني خود ايران و خصوصا خراسان بزرگ صورت گرفته باشد. زيرا معروف بود كوفيان جز به علويان و شاميان با سفيانيان و اهل بصره، با عثمانيان و حجازيان و به ابوبكر و عمر دلبستهاند و اين تنها خراسان است كه در جستوجوي مصلح پرهيزگاري از اهل بيت است كه دست ستمگري امويان را كوتاه كند و برپادارنده عدل و امر به معروف و نهي از منكر براساس قرآن و سنت پيامبر باشد. بكيربن ماهان بازرگان، اين تجربه را در سفر به خراسان و آشنايي با موالي ديگري از اهالي مرو به نام سليمان بن كثير در سفر حج به دست آورد و آن را پايه دعوت قرارداد و سپس آن را به محمدبن علي منتقل كرد.شرايط خراسان در حکومت امويخراسان در كشاكشهاي قبايل عرب شمالي و جنوبي كه براي فتوحات به آنجا مهاجرت كرده بودند درگير بود. اتكاي امويان به مصريان هم تيرهشان، براي حكومت بر خراسان و همراهي فرادستان و اشراف آن ديار با امراي اموي نارضايتي شديدي در فرودستان جامعه خراسان از اعراب يمني يا اعرابي كه جذب شهرهاي ايران شده بودند يا در روستاها و ربضهاي خراسان سكني گزيده بودند و به تجارت و صناعت ميپرداختند، پديد آورد. از ديگر سوي تعصب عربي امويان در جزيهستاني از تازه مسلمانان ايراني و همدستي اشراف خانداني، زمينداران خراساني و دهقانان ايراني با حاكمان عرب و رفتار تحقيرآميزي كه با موالي و پيروان دين زرتشتي يا ديگر اديان داشتند بر اين نارضايتي ميافزود. همچنين رفتار غارتپيشهاي كه به عنوان سياست كلان اقتصادي، اعراب نسبت به سرزمينهاي مفتوحه در پيش گرفته بودند، عاملي شده بود در كنار نارضايتي اكثريتي كه تن به پذيرش دين اسلام نداده بودند.(7) از جيحون تا سيحون در شهرهايي چون بخارا و سمرقند و فرغانه و چاچ بهرغم پذيرش استيلاي عرب، همچنان قدرت در دست خداوندان محلي بود كه خود فشاري مضاعف را بر مردم بومي ميآوردند. آنها درصدد بودند، نظر حاكمان عرب كه چشم به خراج و ماليات و جزيه ايشان براي پر كردن بيتالمال خليفه اموي داشتند به خود جلب كنند. مجموعه اين عوامل اوضاع را چنان آشفته كرده بود كه نميشد خراسان را جز به «تيغ و تازيانه» آرام داشت. اين شرايط مردمان را به اين نتيجه رساند كه «خراسان از كشاكش و پيكار رها نخواهد شد مگر با فرمانروايي از قريش» كه اگر اموي نميبود جز از هاشميان و خاندان پيامبر كسي ديگر نميتوانست باشد. با قيام زودهنگام زيدبن عليبن حسين در 122 هـ .ق در كوفه كه متكي بر حمايت اهل ري، خراسان و گرگان بود و سركوب آن و سپس شورش فرزندش يحيي در 124 هـ .ق كه منجر به گريزش به خراسان شد، نشانههاي مهمي از جايگاه اهل بيت در ميان خراسانيان پديد آمد. يحيي اساسيترين تداركات عاطفي پذيرش يك علوي را در ميان خراسانيان با مرگ جانكاهش در 125 هـ .ق فراهم آورد چرا كه «در آن سال در خراسان فرزندي به دنيا نيامد كه نامش را يحيي ننهادند.»زمينه هاي جنبش، سازمان دعوتعباسيان به درستي سياستي را در پيش گرفتند كه بر آن مبنا منافع خراسانيان از عرب و عجم فرودست و اشرافيت قبيلهاي اعراب يماني، با زمينداران ايراني درمانده از تحقير اموي و فشار، خراج با منافع عراقيان علوي سرخورده از سركوبهاي مداوم شاميان اموي، در يك سوي قرار بگيرد. از ديگر سوي بهترين راه جذب پشتيباني مردم به ميزاني وسيع را همان بيان پيام دعوت به صورتي هر چه بيشتر پوشيده و متضمن عبارات يكسان و مبهم مذهبي حاوي اندك مايه راز و پرهيز كامل از آشكار ساختن نام كسي كه دعوت به نام وي بود، قرار دادند.(8) آنها از اين طريق ميخواستند زمينههاي ايدئولوژيك انقلاب خود را بنا به شرايط عيني تحولات اجتماعي كه سرعت تغييراتش از عكسالعمل حافظان نظم مسلط بيشتر بود، هماهنگ سازند. «الرضا من آلمحمد» قويترين واژگاني بود كه قابليت گرد آوردن حداكثر نيروهاي سياسي و عقيدتي معترض به حاكميت اعراب اموي را در ذيل «پرچمهاي سياه» فراهم ميكرد.از زاويهاي ديگر اين انقلاب نياز به سازمان دعوتي داشت كه سياستهاي رهبري را به درستي و بسيار منسجم پياده و در برابر ضربات مداوم دشمنان مقاومت كند و بتواند در عين حال كه مرزبنديهايش را با ديگر جريانات حفظ ميكند حداكثر جذابيت را براي افزايش پيروان فراهم سازد. سازمان دعوت عباسي چنين الگويي را تحت لواي داعيان سياستپيشهاش فراهم ساخت. اين داعيان كه به دو شاخه خراساني و عراقي تقسيم ميشده، همگي از نخبگان سياسي- نظامي و فرهنگي بودند به رهبري بكيربن ماهان. سفارشهاي امام را از حميمه در شام به عراق و از آنجا به خراسان فرستاده و در لباس بازرگانان يا به بهانه رفتن به حج وجوهات گردآوري شده را به واسطه او به امام ميرساندند. داعيان به روستاهاي خراسان رفته و پيام امام را در مجالسي كه با توزيع خوراكيها همراه بود، پنهاني در ميان مردمان پخش ميكردند و آنها را به پذيرش دعوت امام مستتر ميخواندند كه خود دليلي است بر كوشش براي جلب نظر مردم فرودست جامعه.با افزايش پيروان، سازمان دعوت گسترش بيشتري يافت كه احتمالا به صورتي نمادين توسط بكيربن ماهان به دوازده نقيب و دوازده نظراءالنقباء يا جانشين و 58 داعي در شهرهاي مرو، ابيورد، نسا، بلخ، مروالرود، خوارزم و آمل در ماوراءالنهر تقسيم ميشدند. سياستهاي سازمان دعوت عباسي، استفاده از نامهاي مستعار و پوشاندن نسب و نژاد و مذهب داعيان براي حفظ وحدت در ميان پيروان بود. در عين حال با بررسي تركيب گروههاي هوادار دعوت و اعضاي سازمان دعوت براساس اساميشان ميتوان از 148 نفري كه در «اخبار الدوله العباسيه» از آنها ذكر نام شده، 71 نفر را داراي نسبي عربي دانست كه 16 نفر از خزاعهاند كه از ديرباز پشتيبانان پرشور شيعيان بودند و همواره در فتوحات خراسان به «تنگدستي و انبوهي» حضور داشتند. 76 نفر از موالياند كه 12 نفر نامهاي ايراني دارند، اما وجود اسامي قبايل و شهرهاي مختلف خراساني قضاوت درباره ماهيت كاملا عربي يا منحصرا ايراني جنبش را به چالش جدي ميكشاند.(9)با رهبري سليمان بن كثير به عنوان داعي خراسان و بكيربن ماهان به عنوان داعي عراق، كار دعوت به پيش ميرفت. مهمترين اولويت آن مقابله با سركوب واليان اموي خصوصا در زمان اسدبن عبدالله (109-105 هـ.ق) و حفظ پيروان دعوت در برابر رقباي علوي بود كه مهمترين آن شورش زيدبن علي در كوفه در 122 هـ .ق بود، اما توصيه امام به عدم مداخله عملي پيروان دعوت در قيام زيد و بسنده كردن به همدردي عاطفي و حمايت معنوي از او نارضايتي عدهاي را فراهم آورد.اما مهمتر از آن حفظ مرزبنديهاي جنبش در برابر حركات غاليانه بود كه از آن جمله در حركت داعي خراساني «خداش» در سال 120-118 هـ .ق خود را نشان داد. وي نومسلماني مسيحي و از موالي كوفه بود كه به امر بكير به خراسان رفت. با ورود او جريان آهسته و پيوسته نوآموزان هوادار عباسيان ناگهان مبدل به سيل شد زيرا كه خداش به آموزشي براساس اعتقادات رازگونه و اجتماعي رايج ميان انبوه خراسانيان دست زد كه با تاويل آيات قرآن صورتي اباحي به جنبش داد و با اعتقاد به تناسخ، راه غلو را در پيش گرفت. در نتيجه بعضي داعيان ايراني خراسان به اين «خرمي مذهب» پيوستند و كارش بالا گرفت، اما توسط اسدبن عبدالله عامل خراسان دستگير و در بلخ به ميخ كشانده شد. فرقهاي منتسب به او به نام خالديه تا زمان قيام ابومسلم و همراه با سياهجامگان در خراسان وجود داشت(10) كه نشانهاي ديگر از پايگاه اجتماعي آنها و صورتبندي عقيدتي و ارزشهاي فرهنگي است كه در ميان پيروان جنبش در خراسان روج داشت. اين پايه «غاليانه» جنبش عباسيان يكي از مهمترين پشتوانههاي جريان سياسي سياهجامگان را شكل ميدهد و موتور محركه جنبش در پيشبرد نبرد مسلحانه و صورت نظامي آن در شكست دادن قدرت نظامي قبيلهاي امويان در خراسان بود. امري كه خود پس از مرگ ابومسلم در قالب قيامهاي تودهگرايانهاي از جنبش «سنباد» به بعد ديده ميشود.سران دعوت در عراق و شام از سويي خواستار پشتيباني توده مردم بودند تا كاميابي جنبش را مهيا سازند و به همين خاطر از اعتقادات بومي و رايج اجتماعي و مذهبي ايرانيان در خراسان بهره ميگرفتند، اما ضمنا براي پرهيز از مخالفت پيروان محافظهكار خصوصا اقشار فرادست جامعه از عرب و عجم ناگزير از مهار كردن انحرافها بودند. به همين دليل از «خداش» بيزاري جستند. داعيان خراساني به رياست سليمان بن كثير در 120 هـ .ق پس از دو سال دور بودن از امام، به دليل انحراف جنبش در همراهي با خداش به وساطت بكيربن ماهان از گمراهيشان در اين جريان اظهار پشيماني كردند. بدينوسيله انسجام خود را در ذيل دستورات امام و در عمل به چارچوب قرآن و سنت پيامبر اعلام كردند. اين خود تجربهاي شد براي حفظ راس و بدنه جنبش از پيوستن به قيام زيدبن علي در كوفه در 122 هـ .ق و خانهنشيني آنها به امر امام محمدبن علي كه فرجام خونين قيام زيد نشان از درايت داعيان داشت. پس از آن هم از هيجان حماسي ناشي از مرگ يحيي در خراسان در 125 توسط شمربن سيار عامل اموي خراسان به نفع جنبش استفاده شد؛ به نحوي كه ابومسلم خود را خونخواه يحيي ناميد و جنازه او را از دار بر كشيد و به احترام به خاك سپرد. به اين ترتيب عباسيان مانند هميشه از نيروهاي جنبشهاي ديگر به سود خويش بهره ميبردند بيآنكه تعهدي براي هواداري از آنها به گردن گيرند. اين امر جز با عملكرد منسجم سازمان دعوت ممكن نبود. اما خارج از روايت رسمي، در اينجا هم ميتوان نقش برجسته بكيربن ماهان و اولين نشانههاي تغيير جهت جنبش به سمت عباسيان را در فراهم كردن شرايط ديدار داعيان خراساني علوي خواه با امام عباسي در سال 120 هـ .ق در اوج حركتهاي غاليانه در خراسان و عراق ديد. در حدود 125 هـ .ق بنيهاشم تيرههاي حسني، علوي، حسيني، عباسي در ابواء در حجاز پس از بروز اختلاف در ميان امويان، پس از مرگ هشام بن عبدالملك نشستي مشترك داشتند. ظاهرا براي توافق بر سر تعيين خليفهاي از ميان خود گرد آمدند كه عبداللهبن حسنبن عليبن ابيطالب معروف به عبدالله محض پيشنهاد كرد با فرزند او محمد به عنوان «مهدي موعود» معروف به نفس زكيه بيعت كنند. ولي اين پيشنهاد با مخالفت ديگر تيرهها مواجه شد.(11) در همين حين محمدبن علي امام عباسي در 125 هـ.ق از دنيا ميرود و وصايت خود را به ابراهيم پسرش ميسپارد. بكيربن ماهان هم به فرمان امام جديد به خراسان ميرود تا به سليمانبن كثير داعي خراسان و ديگر داعيان، مرگ محمدبن علي و امامت ابراهيم را اعلام كند و آنها را به حضور در نزد امام و بيعت با وي فرا خواند.وي پس از ديدار با ابوعون، عامربن اسماعيل و خالدبن برمك، همراه با هيات خراسان كه سليمانبن كثير و قتيبه بن شبيب و مالكبن هيثم جزوشان هستند به كوفه نزد ابوسلمه خلال آمده و سپس به مكه رفته و با امام ديدار ميكنند. پيشكشهاي خراسانيان را تقديم ميكنند و گلايههايي توسط سليمان بن كثير داعي خراسان در عدم حمايت عباسيان از قيام زيديان ارائه ميشود. ضمنا امام را به آغاز جنبش ترغيب ميكنند. زيرا قدرت امويان در اثر رقابتهاي قبيلهاي در خراسان و نيز اختلاف در ميان خاندان اموي در امر خلافت پس از مرگ هشام بن عبدالملك در 125 هـ .ق در حال افول بود. اين امر خود نشان از گرايشي غالب در ميان جنبش سياهجامگان در تمايل سران دعوت در خراسان به علويان است كه بعدها خود را در هنگام اعلام خلافت سفاح بهرغم تمايل ابوسلمه خلال در دعوت ديگر هاشميان حسني و حسيني به خلافت بروز داد. اين امر نشانهاي ديگر از هدف جنبش سياهجامگان بر تمايل به علويان و انتخاب خليفه توسط امر شورا و سوق دادن آن توسط بكيربن ماهان به سوي عباسيان و نيز نشانهاي از زمان پررنگتر شدن جايگاه ايشان در جنبش است. (سال 125 هـ .ق) عملكرد مستقلانه سازمان دعوت به رهبري ابوسلمه خلال، داماد بكيربن ماهان كه او هم پس از مرگ بكير جزو موالي بنومسليه شده بود، دو ماه بعد ديدار با ابراهيم امام در پي دارد. نقش ابومسلم خراساني در جنبش عباسيان دقيقا از اين زمان پررنگتر ميشد. جالب اينجاست كه با امامت ابراهيم، فرزند محمدبن علي عباسي گره اساسي خورده است چرا كه از عضوي متوسط در سازمان دعوت در همراهي داعيان عراقي خصوصا ابوسلمه خلال به رهبر داعيان خراساني تبديل ميشود، آن هم در زماني اندك در مقايسه با سابقه و نقش ديگر داعيان در جنبش سياهجامگان.زندگي ابومسلم خراساني همچون ديگر داعيان دعوت در پردهاي از ابهام فرو رفته و موافقان غاليانه برايش نسب نژادي از بزرگمهر وزير ساختهاند. در حالي كه مخالفان، فرزند كنيزي فرومايه و خواندهاند.اما با نقد و بررسي روايات مختلف درباره نسب، نژاد، مكان و زمان تولد و چگونگي زندگياش ميتوان گفت كه ابومسلم در خانوادهاي از «دهاقين» اصفهان در حدود سال 100 هـ .ق متولد شد. پدرش كه تحت فشار زميندار خزاعي آن ناحيه بود به ادريس بن معقل عجلي پناه ميبرد و خانوادهاش را به او سپرده و خود براي جنگ به ثغر (مرز) رفته و در همانجا از دنيا ميرود. ابومسلم در ميان آل معقلي و عجليان پرورش مييابد تا اينكه در جواني از سوي آنها به نزد ابوموسي سراج فرستاده ميشود تا شغل او را بياموزد.(12) از اين جاست كه پيوند ابومسلم با سازمان دعوت برقرار ميشود.نام ابوموسي سراج جزو اولين هواداران دعوت در كوفه ديده ميشود. ابومسلم نيز به همراه وي به كوفه رفتوآمد ميكرد و از اين طريق با محافل شيعي آشنا شد و حتي در سال 120 هـ .ق با قيام مغيرهبن سعيد كه از غلات كوفه است مرتبط بود كه خود نشانهاي ديگر از پيوند جنبش سياهجامگان با جريانات غاليانه علوي دارد. اما نقش اصلي ابومسلم: او تحت پوشش غلام آل معقل يا ابوموسي سراج به عنوان رابط با برادران عجلي از رجال دعوت كه بنا به دلايلي در زندان كوفه بودند، او را وارد سازمان دعوت عباسي كرد. پس از آن تا سال 124 هـ .ق نامي از ابومسلم برده نميشود كه احتمالا بر دهاتي از آل معقل وكيل بوده است. پس از مرگ محمدبن علي و تلاش بكير بن ماهان در بيعتگيري از سران دعوت در خراسان براي او در مكه و دستگيري وي در كوفه و زنداني شدنش به همراهي دامادش ابوسلمه خلال در 125 هـ .ق ابومسلم به عنوان غلام آلمعقل به زندان آمدوشد ميكند. اين سبب آشنايي بيشتر بكير و پس از مرگ او ابوسلمه با ابومسلم ميشود. بهطوري كه توانمندي ابومسلم در پنهانسازي دعوت و اعتمادي كه در ميان رجال دعوت در عراق ايجاد كرده بود منجر به اين شد كه به همراه ابوسلمه براي ارائه فرمان ابراهيم امام براي آغاز قيام در محرم 130 هـ .ق به خراسان برود. پس از بازگشت به همراه ابوسلمه به حضور ابراهيم امام رسيده و ابومسلم به او معرفي شد. امام كه از كياست وي خرسند بود او را نزد خود نگه داشت. در دو سالي كه ابومسلم نزد امام ماند، ابراهيم از او خواست تا نامش را به عبدالرحمن بن سلم تغيير دهد زيرا كه: «اين امر (دعوت) بر ما راست نميشود مگر با تغيير نام تو...» نام پيشين ابومسلم احتمالا ابراهيمبن حيكان بوده كه پدرش را عثمان نيز ميناميدند. پس از تغيير نام كه از سياستهاي دعوت عباسي در سري بودن تمام ابعاد آن بود، ابومسلم كه از موالي بود «ولاء» ابراهيم امام را پذيرفت و بدينترتيب در جرگه خاندان عباسي و در پيوند با بنومسليه قرار گرفت و جزو اهل بيت ابراهيم امام تعريف شد.پيشتر سليمان بنكثير، داعي خراسان ابومسلم را در نقش غلام آل معقل در عراق ديده بود و ابراهيم امام نيز در پاسخ به تمايل ايشان براي حضور فردي از خاندانش در خراسان، ابومسلم را براي گسترش امر دعوت با تكيه بر اعراب يماني در سال 127 هـ .ق به خراسان فرستاد. ابتدا بر سليمان بن كثير گران آمد كه با جواني همكاري كند اما نامه ابراهيم امام در سفارش به عدم مخالفت ابومسلم با نظر سليمان بن كثير و برخورد مثبت داعيان ديگر خراسان با ابومسلم موجب قبول اين انتخاب شد. ابومسلم در خراسان به ساماندهي امور دعوت پرداخت. او با نظارت دقيقتر از عملكرد داعيان و نيز نفوذ دعوت در شهرهاي ديگر خراسان، جرجان، ماوراءالنهر، كرمان، سيستان و قومس، براي حفظ ارتباط و انتقال وجوهات به ابراهيم امام به شام، رفتوآمد ميكرد. در نهايت با حكم سرپرستي امر دعوت و رهبري قيام در محرم 130 هـ .ق ابومسلم در سال 129 هـ .ق به خراسان بازگشت و به خانه سليمان بنكثير در مرو وارد شد.بهرغم مخالفتهاي پيشين، سليمان بن كثير به همراهي با وي گردن نهاد. ابومسلم با فراخواني داعيان از مرورود، خوارزم، طخارستان، طالقان و بلخ و اطراف مرو، ميزان آمادگي هواداران را براي آغاز قيام در محرم 130 هـ .ق سنجيد. اما حوادث پيشآمده در خراسان يعني اختلاف نصربن سيار حاكم اموي با جديع كرماني و اطلاع يافتن او از امر دعوت توسط ابومسلم منجر به جلوتر انداختن آغاز قيام شد. در نهايت پس از مشورت با ديگر داعيان خراسان در شب 25 رمضان 129 هـ .ق (10 ژوئن 747 م) مردم سفيديخ روستايي پيرامون مرو شاهد حركتي انقلابي توسط ياران ابومسلم بودند. او و سليمان بن كثير همراه با مرداني سراسر سياهپوش دست به افراشتن دو درفش بزرگ سياه زدند كه يكي «سايه» نام داشت و ديگري «سحاب». آنها اين آيه قرآن را ميخواندند: «خداوند به كساني كه مورد ستم واقع شدهاند اجازه داده است دست به نبرد برند و خدا به نصرت دادنشان تواناست.» (سوره حج آيه 39) پس آتشي بزرگ برافراختند و شور مذهبي از جمع برخاست و روستاييان از اطراف و ابتدا از «رب سقادم» به اين مردان سياهپوش پيوستند و به اين ترتيب قيام سياهجامگان آغاز شد.(13)رمزگشايي اين نمايش مذهبي حاكي از اين بود: همانطور كه ابر در سراسر جهان پراكنده ميشود، پيام خاندان محمد(ص) در جهان پرآوازه ميشود و همچنان كه زمين هرگز از سايه خالي نبوده است همانگونه هم از حجت خدا خالي نخواهد ماند. اين نمادگرايي نيز از اركان ديگر حركت انقلابي سياهجامگان بود كه مثل رنگ سياه نشانهاي ديگر از انقلابيون بهشمار ميرفت. رنگ سياهي كه يادآور درفش پيامبر اكرم در نبرد بدر و فتح مكه و پرچم داوود نبي در جنگ با طالوت و سپاه علي در نبر صفين بود. حارثبن سريج آن را در قيامش به كار برده بود. در 128 هـ .ق در خراسان رنگ سياه مورد احترام قبايل عرب، يماني و خزاعه بود و نشانه وقار و قدرت و انتقام و خونخواهي براي زيد و خصوصا «يحيي» شمرده ميشد. همچنين رنگ لباس پهلوانان اساطيري ايران و نشان خونخواهي سياوش را تداعي ميكرد. هر كدام اگر باشد، كياست ابومسلم و عباسيان را در انتخاب نمادي براي جنبش انقلابي خود نشان ميدهد كه گروههاي زيادي از ايراني و عرب با گوناگوني ارزشهاي فرهنگي خود با آن احساس همگرايي ميكردند. تا روز بعد مردمان زيادي از قبايل گوناگون و روستاهاي متعدد بيش از 60 روستا با شنيدن اين خبر كه «يكي از بنيهاشم قيام نموده» به سياهجامگان پيوستند كه نشان از ماهيت متنوع جنبش از تبار و نژاد و قبيله و مكان و ماهيت روستايي جنبش دارد. تا روز عيد فطر كه نماز را به امامت سليمانبن كثير خواندند پيروان به 3 هزار نفر رسيدند و ابومسلم به محكم كردن باروي سفيدنج پرداخت.شکست نصر از ابومسلمپس از اولين برخورد سپاه اعزامي نصر در مقابل ابومسلم و شكست ايشان، داعيان كه در سراسر خراسان پراكنده بودند با گرزهايي سياه كه بدان «كافركوب» ميگفتند از نسا، ابيورد، طوس، نيشابور، سرخس و بلخ و سهند، طخارستان، ختلان، كش، نسفا و طالقان و مرورود به سمت ابومسلم روي آوردند. اين امر نشان ميدهد كه مركز جنبش با اينكه در مرو بود اما آنجا حكم محل آغاز را داشت وگرنه قيام سراسر خراسان بزرگ را همچون رودي زيرزميني دربرگرفته بود. ابومسلم با كياست فراوان از شرايط بحراني نصربن سيار، حاكم مسن اموي در خراسان در كشاكش قبيلهاي و مقابله با رقيب يمانياش جديع كرماني كه تحت حمايت حاكم عراق شورشي را برپا كرده بود، حداكثر استفاده را كرد و با مرگ جديع، فرزندانش را جذب خود كرد. در برابر شايعهپراكنيهاي امويان كه ايشان را بدعتگزاران ديني و گربهپرست ميخواندند دست به تبليغ عمل به سنت و قرآن توسط پيروانش زد و از اقدامات خشونتآميز بعضي پيروان در شهرهاي خراسان كه به انتقام از فرادستان و حاكمان عرب مشغول بودند برائت جست. به هر روي ابومسلم توانست برآيند نيروهاي موجود در خراسان را به نفع خود مصادره كند و مرو را ربيعالثاني 130 هـ .ق اشغال و نصربن سيار را از تختگاهش فراري داد. ابن حبيره، حاكم عراق كه درگير شورش خوارج جزيره بود به علت قطع ارتباط ايران و عراق كاري نميتوانست كند. وظيفه مروان حمار كه فردي توانمند نيز بود به هشدارهاي نصر درباره متفاوت بودن شكل و ماهيت اين قيام نميتوانست پاسخي دهد چون خود درگير سركوب شورشها در شام، جزيره و حجاز بود و به اين ترتيب ابومسلم در ظرف ششماه سپاهي را به فرماندهي قحطبه بن شبيب به دنبال نصر به ابيورد و سپس نيشابور، تومس و جرجان فرستاد. در همه اين مسير سياهجامگان بومي به جنبش ميپيوستند و قحطبه در همه جا به خونخواهي يحييبن زيد و نكوهش اعمال بني اميه و كشتار اهل بيت و صلا در دادن به «قرآن و سنت پيامبر و الرضا من آل محمد» ميپرداخت. قحطبه تا محرم 131 در جرجان ماند كه با حضور داعي يماني ابوعون و خالدبن برمك پيوندش با سياهجامگان استوار ميشد. او پس از تجديد قوا سرانجام به ري حمله برد و در صفر 131 آنجا را اشغال كرد و با مرگ نصر در ساوه به علت كهولت سن، مقاومت اموي در سراسر ايران شرقي از ميان رفت.(14)از سوي ديگر قيام عبدالله بن معاويه، نواده جعفربن ابيطالب كه پس از شكست در كوفه، در سال 129 هـ .ق اصفهان، فارس و كرمان را در اختيار گرفته بود و حتي به نام خود سكه زده بود قدرت امويان را در اين مناطق بسيار سست كرده بود، اين قيام الگويي مشابه جنبش سياهجامگان را به ظاهر همراه داشت و طيف گستردهاي از خوارج، غاليان، موالي و اعراب ناراضي يماني، ربيعه، مضر و تميم را در ميان پيروان خود داشت. به همين دليل به شدت تاثيرگذار بود و حتي متهم به بيديني و زندقه شده بود. از آنجا كه نقاط ضعفي را كه سياهجامگان در ابعاد سازمان دعوت و رهبري منسجم و نمادها و ايدههاي هويتبخش برطرف كرده بودند، در قيامش جلوه ميكرد در برابر امويان شكست خورد. او كه نداي دعوت را از جانب ابومسلم شنيده بود به حكم طالبي بودن به او پناه برد اما چون رقيبي بالقوه براي رهبري قيام سياهجامگان بود به فرمان ابومسلم زنداني و كشته شد كه به خوبي نمايانگر اهداف كلان ابومسلم و كنترل انقلاب سياهجامگان در راستاي اهداف عباسيان بود. قحطبه در روستاي جابلق بين اصفهان و نهاوند با سپاه 50 هزار نفري ابنضنباره، سردار اموي كه قيام عبدالله بن معاويه را سركوب كرده بود، مواجه شد و پس از نبردي سهمگين و بسيار خونبار به پيروزي عظيمي دست يافت. پس از فتح اصفهان كه آخرين خراسانيان هواخواه اموي در آن پناه گرفته بودند، دروازه عراق گشوده شد و سپاه خراسان بهرغم مرگ قحطبه كه مشكوك هم مينمود، به فرماندهي پسرش حسن، در 10 محرم 132 هـ .ق وارد شهر كوفه شدند. «وزير آلمحمد» ابوسلمه خلال، پيشتر شهر را با شورشي از جانب سياهجامگان عراقي اشغال كرده بود(15) و به اين ترتيب سپاه داعيان خراسان در كنار داعي عراق ابوسلمه خلال آرام گرفت اما التهاب انقلاب هنوز خاموش نشده بود.سياه جامگان پس از ابومسلمهمانطور كه ارائه شد بهترين توصيف انقلاب سياهجامگان، خراساني بودن آن است كه شامل قبايل گوناگون عرب عمدتا يمني و گروهي از موالي و آزادان ايراني و انبوه خراسانيان خواه عرب و ايراني از روستايي و شهري شد. در آن ميان سازمان دعوت عباسي توانسته بود يگانگي انقلابي را با ايجاد شور مذهبي از جنس تشيع با محوريت اهلبيت با شعار «الرضا من آل محمد» برقرار كند. شعار آنها امر شورا در ميان مسلمين به عنوان بهترين راهحل انتخاب خليفه كه از آغاز تا آن زمان همچون امري مغفول بود، بار ديگر احيا ميكرد. بدينترتيب سازمان دعوت توانست از شرايط اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي خراسان بهره كافي ببرد. رنگ سياه و نمادهاي انقلاب يعني درفشهاي «سايه و سحاب» و شعار «الرضا من آل محمد» كه پيشتر در شورش ناكام حارث بن سريج در خراسان و ماوراءالنهر در 128 هـ .ق و در قيام تودهاي عبداللهبن معاوين علوي از كوفه و گسترش يافته در ايران مياني از 126 تا 129 هـ .ق تكرار شده بود نشان از طراحي گسترده سازمان دعوت به رهبري ابومسلم داشت. مديريت راهبردي مسلم در چند جا خود را نشان داد؛ يكي بهرهبرداري از خشم سركوب شده قيامهاي زيدبن علي در 122 در كوفه و يحيي بن زيد در 125 در خراسان و نمادگرايي عاطفي و حماسي از آن در تداوم قيام خويش بود. ويژگي ديگر بهرهگيري از باورهاي غاليانه خراسانيان كه از زمان قيام خداش در 118 تا 120 خود را نشان داده بود و در دوران ابومسلم در قيام به آفريد و پس از او قيامهاي سنباد و استاديس و اسحاق ترك و يوسف البرم تا مقفع و محمره و ديگران بروز يافت.(16)پس از مرگ ابومسلم اين جايگاه او در قالب قيامهاي غاليانه روستايي در ماوراءالنهر و خراسان نمايان شد و ابومسلم كه در چشم پيروان جنبش سياهجامگان چهرهاي كاريزماتيك داشت از همان آغاز در جرگه قهرمانان اساطيري وارد شد. ديري نپاييد كه فرقههاي «بومسلميه» و «راونديه» به نام او پيوند خوردند.(17) اما عباسيان را كه به رهبري ابراهيم امام در پشت پرده حضور داشتند ميتوان كودتاچياني در درون انقلاب سياهجامگان دانست.تاريخسازي منصور خليفه دوم عباسي براي استواري مشروعيت عباسيان در مقابل ادعاهاي رقباي علوياش خصوصا حسنيان و تلاش عامرانه او براي پيوند باورهاي هزارهگرايي و منجيگرايانه رايج در آستانه پيروزي جنبش سياهجامگان با نام فرزندش مهدي، چهرهاي ديگر از اين جنبش را باز مينماياند. بهويژه آنجا كه انتقال وصايت از ابوهاشم صنفي را نفي و به ميراثداري عباس عموي پيامبر در امر وصايت چنگ ميزنند و تاريخ جنبش سياهجامگان را چنان روايت ميكنند كه خود را در مركز اين تحول قرار دهند و هدف آن را پيشگويانه سقوط امويان و به خلافت نشستن برادران سفاح و منصور و فرزندانشان فرض كنند، در حالي كه چهرهاي ديگر از جنبش بنا به دلايلي متعدد رخ مينماياند.پس از نشست بنيهاشم در ابواء به سال 125 هـ.ق به نظر ميرسد جناح عباسي و حسيني هاشميان، حسنيان را كه آنها هم داعيه مهدويت نفس زكيه دارند به حاشيه ميرانند در عين اينكه به آنها وعده خلافت ميدهند. با جلو انداختن زيد و جناح او، از باقيماندههاي علويان كيساني در كوفه كه حول وصايت ابوهاشم به عنوان نواده عليبن ابيطالب جمع بودند براي بازسازي يك سازمان دعوت استفاده كردند. با بهرهبرداري از عملگرايي زيد و فرزندش و تبليغ بهنفع حسنيان از سوي ديگر – نفس زكيه بعدها در زمان منصور ادعاي بيعت با وي را در نشست ابواء طرح ميكند. منصور نيز مدعي پيشگويي خلافت خود توسط امام جعفر صادق شد.(18) ناراضيان سياسي و اجتماعي را كه تحت تاثير جريان كلي «غاليان» قرار داشتند در زير شعار مبهم «الرضا من آل محمد» گرد هم آوردند. اين گرايش به علويان بر مبناي حكم شورا كه برجستهترين انديشه قيامهاي سياسي آن دوره است. در ميان داعيان عراقي بنومسليه كه از قبايل مذحج علوي مسلك هستند و در قيام مختار نقش اصلي را در كوفه دارند، محور اين دعوت به علويان را شكل ميدهند. بكيربن ماهان كه شيعيعلوي و از موالي بنومسليه بوده رهبري اين امر را به عهده دارد و محمدبن علي و ابراهيم بن علي نه به عنوان خليفه آتي بلكه به عنوان رهبر جنبشي هاشمي از 120 هـ .ق شناخته ميشوند. در خراسان هم اين گرايش در داعي بزرگ ايراني سليمان بن كثير برجستهتر است كه در اعتراضش به عدم حمايت عباسيان از قيام يحيي بن زيد در خراسان در اولين ملاقاتش با ابراهيم امام مطرح ميشود. ابوسلمه خلال، داماد بكير از داعيان عراقي نيز اين گرايش را در خود نشان ميدهد آنجا كه پس از ورود سپاه خراسان به كوفه، خبر مرگ ابراهيم امام توسط مروان خليفه عباسي را ميشنود و با پنهان كردن ابوالعباس سفاح و ابوجعفر منصور- برادران امام- در خانهاي در كوفه بهرغم پيروزي جنبش در خراسان و كوفه، به سه تن از علويان يعني امام صادق و نفسزكيه و عبداللهبن حسن، پيشنهاد خلافت ميدهد. مرگ ابراهيم امام در آستانه پيروزي بسيار مشكوك به نظر ميرسد و فرار سفاح و خاندان عباسي از شام به سمت كوفه با اعلام خبر جانشيني سفاح براساس وصيت ابراهيم امام براي ابوسلمه خلال چنان ناگهاني و غيرمنتظره است كه دچار ترديد ميشود. آيا ميتوان فرض كرد كه قرار بر اين بود واقعا امر خلافت در ميان هاشميان به شورا گذاشته شود و شعار جنبش سياهجامگان يعني الرضا من آل محمد تحقق عيني يابد، آنچه كه در نشست ابواء در سال 125 و به روايتي 129 مورد توافق قرار گرفته بود. حوادث ديگري حاكي از اين امر است و آن همراهي ابومسلم خراساني است با كودتاي جناح عباسي و قيام عليه جنبش سياهجامگان و مصادره آن به نفع خود، چرا كه ابوالعباس با اينكه كوچكتر از ابومنصور بوده از آنجا كه مادرش از تيره بنيحارص مذحجيان بود و از ديگر سوي بدنه اصلي جنبش را موالي بنومسليه يعني تيره ديگر بنيحارث مذحجي مثل بكيربن ماهان و ابوسلمه خلال، داماد وي و حتي ابومسلم خراساني ولاء ابراهيم امام شكل ميدادند به نظر ميرسد در يك چرخش سياسي خانواده عباسي كه نشانههايي از حمايت سياسي ابومسلم خراساني نيز از اين طرح در جريان به قتل رساندن سليمان بنكثير داعي خراسان و ابوسلمه خلال داعي عراق در چند ماه نخست پيروزي جنبش، پس از سفر منصور عباسي به نزد وي ميتوان يافت. با قرباني كردن ابراهيم امام كه در اوج پيروزي جنبش به سادگي گرفتار خشم امويان ميشود كه اگر قرار بر آگاهي مردان از رهبري عباسيان در راس جنبش داشت همه خانواده گرفتار ميشدند و از ديگر سوي پيشدستي يكي از داعيان خراساني به نام ابوحميد سمرقندي همراه سپاه حسنبن قحطبه در كوفه را ميبينيم كه تصادفا غلام سفاح را در كوچه ميبيند. ولي به نظر ميرسد طرح خاصي از سوي ابوالجهم بن عطيه داعي مورد اعتماد ابومسلم و ديگر سرداران خراساني تهيه شده كه شايعه مرگ ابراهيم امام را شنيده و امام جديد را با كنيه «ابوالحارثيه» كه از آن سفاح است ميشناسند.به واسطه ابوحميد سمرقندي و همكاري يقطين بن موسي از داعيان كوفي كه به امر ابوسلمه خلال مراقبت از آلعباس و سفاح را در سردابي در محله بنياَوْد از تيره نَخَع مذحج به عهده داشته، با سفاح به خلافت در ربيعالاول 132 بيعت ميكنند و ابوسلمه و ديگر داعيان جنبش را در عمل انجام شده قرار ميدهند.19)شايد اين راز، اصرار تصويرسازي پيوند ابومسلم و ابراهيم امام در روايات عباسي از مراحل دعوتشان پس از پيروزي است. به هر روي سفاح 28 ساله بر منبر مسجد كوفه از حق «اهل بيت» به عنوان تنها وارثان سزاوار خلافت بعد از پيامبر نام ميبرد. پس از آن برادران و عموهايش را به نبرد امويان ميفرستد كه سرانجام عبدالله بن علي و حسنبن قحطبه در كنار رود زاب بر سپاه مروان غلبه ميكنند و شام را اشغال كرده و خلافت امويان با مرگ مروان در ذيحجه 132 در مصر پايان مييابد. از آن گذشته پس از پيروزي جناح عباسيان از ميان تيرههاي بنيهاشم كه احتمالا با قرباني كردن ابراهيم امام روي ميدهد شاهد روايتسازي بسياري هستيم كه بنومسليه را «قوم برگزيده» خداوند و سفاح را «قائم» آل محمد كه پيامبر نويدش را داده بود، معرفي ميكند. اين پيشگوييسازيها همچون يك راهبرد عباسيان خصوصا در دوره منصور تا حد انتخاب نام مهدي براي فرزندش براي مقابله با ادعاهاي مهدويت محمد نفسزكيه، فرزند عبدالله محضحسني پيش رفت و وقتي در پيوند با راهبرد پيشين جنبش يعني برانگيختن پيشبينيهايي مبني بر سقوط زودهنگام امويان قرار گرفت، اسطوره «برآمدن پرچمهاي سياه از خراسان» بر آنها بعدها افزوده شد تا كه مصداقش پذيرش حقانيت خلافت سفاح و فرزندان بنيعباس باشد. بايد توجه داشت باورهاي كهن عربي حول عدد 100 يا هزار در فرهنگ آن دوره بازتاب داشته و از آنجا كه جامعه عصر اموي به واقع در وضعيت نابساماني قرار داشت و انتظار ظهور يك «منجي موعود» يا «قائم» در قامت يك «مهدي» چنان بازخورد داشت، جنبشهاي سياسي چه داراي خاستگاه عربي و چه ايراني همگي به موضوع مهدويت ختم ميشدند زيرا پيامبر اسلام، آخرين رسول و پيامبر خاتم و دين اسلام، دين قيامت فرض ميشد بنابراين تفكرات «غاليانه» كه تداوم حضور مهدي را در غيبت و انتظار ظهور آن ترويج ميكرد و متكي بر رجعت و تناسخ و تفكرات معادي بود سكه رايج آن از شهادت عليبن ابيطالب به بعد بوده كه اوج آن را در قيام كيسانيان شاهديم(20) و نتايج آن را در تبديل خود ابومسلم به عنوان حلقه رابط مهدويت از قيام استاديس و سنباد تا المقفع و سرخجامگان و سفيدجامگان و حتي قيام بابكخرمدين ميتوان پيگيري كرد حتي در زمان ابومسلم حاميان خداش به نام فرقه خالديه با انديشههايي تناسخ باورانه اين تصور را بسط ميدادند. در خراسان نيز در فضاي پس از گسترش فتوحات جامعه ايراني دچار نوعي آنومي شده بود؛ زيرا تكثر فرهنگي موجود در ماوراءالنهر و خراسان و وجود آرا و عقايد گوناگون ديني از مسيحيت، يهوديت، بودايي و زرتشتيگري زرواني و گروههاي بدعتمدار مزدكي و مانوي همگي پس از فشار شديد اقتصادي و نظامي بر اثر هجوم اعراب، هر چه بيشتر جامعه را براي پذيرش باور يك منجي فراهم كرد؛ زيرا اجتماع ايراني دچار نوعي نابساماني فرهنگي شده بود كه در گسست از امر قديم – فرهنگ باستاني – و پذيرش امر نوين – حضور بيگانهاي با دين جديد – سنتزي را ميساخت كه ديگر نه ايراني خالص بود و نه اسلامي خالص؛ بلكه نوعي اسلام ايراني از دل اين جنبش سربرآورد كه خاستگاه اصلياش خراسان بزرگ و خصوصا ماوراءالنهر شد تا كه حكومتهاي طاهريان و سامانيان به اين انتظار سياسي پاسخي درخور دادند.(21) با اينكه ابومسلم خراساني به عنوان همپيمان اصلي عباسيان يك ايراني بود اما هيچگاه نميتوان ادعا كرد كه قصد احياي ايران باستان را داشته هر چند بسياري از «ابناءالدوله» يعني لشكر خراسان، ايراني و سران دعوت نيز از موالي ايراني بودند؛ زيرا ابومسلم خود عامل عباسيان در «خورده شدن فرزندان انقلاب» سياهجامگان شد كه از سليمانبن كثير آغاز و در نهايت به خود وي ختم شد. ابومسلم تا به آخر به عباسيان وفادار بود بر مبناي توافقي كه ابوجعفر منصور در تقسيم قدرت در خراسان در سال 132 براي خودمختارياش به عنوان عامل اصلي به خلافت نشاندن عباسيان قول داده بود و حتي به آنها در سركوب تهديد بزرگي مثل شورش عيسيبن علي عباسي در شام كمك كرد اما از آنجا كه قدرت ميل به تمركز بيشتر و حذف رقيبان دارد در شعبان 136 هـ.ق ابومسلم كه خوشباورانه اعتمادش را به تعهد منصور حفظ كرده بود قدم به دربار عباسي نهاد و از همانجا براي هميشه به «خوارزم» كوچ كرد.اما نام انقلاب سياهجامگان هر چند براي استقرار خلافت عباسي مصادره شد اما نام خراسانيان بر تارك اين جنبش ماند .پى‏نوشت‏ها: 1- ابومسلمنامه: محمد طرسوسي، اقبال يغمايي، تهران، گوتنبرگ: مقدمه و دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ابومسلمنامه.2- بررسي خلافت اموي، عبدالامير ديكسون، ترجمه گيتي شكري، طهوري، تهران، 1381، صص 55 و 106. 3- اخبارالدوله العباسيه، صص 183و191 به كوشش عبدالعزيز دوري، بيروت، 1971 م. 4- همان، ص 193. 5- تاريخ و عقايد اسماعيليه، فرهاد دفتري، ترجمه فريدون بدرهاي، نشر فرزانروز، تهران، صص 75-76. 6- همان، صص 77-78. 7- ايران در روزگار اموي، عبدالله مهدي الخطيب، محمود افتخارزاده، رسالت قلم، تهران، صص 7 و78. 8- تاريخ سياسي و اجتماعي خراسان در زمان حكومت عباسيان، التون دنيل، مسعود رجبنيا، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1383، صص 31-30. 9- اخبار الدوله العباسي، صص 223 و 216 و دنيل صص 35-32. 10- اخبار الدوله العباسي، صص 403-4. 11- اخبار الدوله العباسي، صص 385-6. 12- دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج 6، ابومسلم خراساني. 13- دنيل، صص 60 تا 39. 14- دنيل، صص 83 تا 78. 15- تاريخ خلافت عباسي، احمدرضا فخري، سمت، تهران، ص 19. 16- جنبشهاي ديني ايراني، غلامحسين صديقي، باژنگ، تهران، 1372، صص 326 تا 144. 17- فرقالشيعه، نوبختي، محمدجواد مشكور، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1381، صص 42 تا 34. 18- جنبش حسنيان، محمد الهيزاده، نشر مذاهب اسلامي، قم، ص42. 19- دايرهالمعارف بزرگ اسلامي، ج 5، ابوالعباس سفاح و ج 12 بنيعباس. 20- دفتري، صص 84 تا 78. 21- عصر زرين فرهنگ ايران، ريچارد فراي، مسعود رجبنيا، سروش، تهران 1375، صص 166-120. 22- فراي، ص166.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5510]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن