واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: درس بیست و سوم داستان نویسیبیست و دو درس پیشین 82- شخصیتها همیشه نمیتوانند منظور خود را به وضوح بیان کنند
نویسنده داستان را نمینویسد تا خود تجربهای بیندوزد یا شخصیتهای داستان تجربهای کسب کنند بلکه داستان را مینویسد تا خواننده تجربه هایی کسب کند. به همین دلیل هم همیشه باید باهوشتر و آگاهتر از شخصیتها باشد. در غیر این صورت نمیتواند در واقع لزوم به آنها کمک کند.بهتر است نویسنده در همان ابتدای رمان (و در صورت امکان در همان فصل اول) از این شیوه فنی استفاده کند: شخصیت اصلی را در موقعیت حساسی قرار دهد تا به نکته عمیقی از زندگی خودش یا شخصیتهای دیگر پی ببرد، اما نتواند هوشیارانه و به وضوح آن را بیان کند. ممکن است این ادراک، درون نگری بسیار عمیقی باشد و شخصیت به دلیل ضعف زبانی و یا ناتوانی ذهنی در فرمولبندی آن، نتواند آن را بدل به درونبینییی کند که باعث تعمیق اداراکش شود. به همین دلیل هم نویسنده باید در این لحظات حساس جای شخصیت را بگیرد.داستان: زوجی شوربخت تصمیم میگیرند به جای طلاق، کاری کنند تا زندگیشان شیرین شود.نویسنده برای اینکه شخصیتها دچار مکاشفهای قوی، غافلگیر کننده یا تکان دهنده شوند، آنها را در وضعیتهای دشواری قرار میدهد.مثال: زن با کاردی در دست بالا سر شوهرش ایستاده است. مرد ناگهان از خواب میپرد و میگوید: «آه، خدای من، میخواهد مرا بکشد. نه به خاطر معشوقهای دیگر، بلکه به خاطر اینکه فکر میکند ژن بیرنگی مو و پوست و چشم من به فرزندانم میرسد.»در این حالت شخصیتها نیز تعمداً رشد ذهنی و ذاتی محدودی دارند. اگر شخصیتها موقع شروع رمان همان باشند که در آخر داستان هستند، حوادث نمایشی وابداعی نویسنده نیز نمیتواند آنها را تغییر دهد. گاهی اوقات نویسنده به دلایل زیر عمداً ادراک آگاهانه شخصیت را محدود میکند (که البته این نکته را به خواننده نیز میگوید):1- اگر شخصیتی نکته عمیقی را درباره شخصیت خویش یا دیگران درک کند که با سطح فکر محدودش نمیخواند، خواننده وجود شخصیت را باور نخواهد کرد (مثلاً راننده کامیون زباله زیر دیپلم، نمیتواند قاضی فدرال را در مورد دعوی افترایی راهنمایی کند؛ چون کسی وجود چنین شخصیتی را باور نمیکند). اگر شخصیت همیشه آنچه را که دریافت میکند کاملاً درک کند، دیگر خواننده و شخصیت موقع دریافت، غافلگیر نمیشوند. در حالی که قسمت عمده درگیری از بدفهمی وی ناشی میشود و وقتی که شخصیت چیزی را درک کرد، درگیری حل و رفع میشود.2- اغلب هنگامی که شخصیت دچار مکاشفه عمیق عاطفی- که احتمالاً زندگیاش را تغییر میدهد- میشود، در تب و تابی شدید است. به همین جهت نویسنده که تمرکز ذهنی بیشتری دارد، روشنتر و منظمتر از شخصیت میتواند آن را بیان کند و خواننده مکاشفه را واضحتر درک میکند.مثال: زک به تندی به مارج گفت: «دیر میرسیم به جشنها!» و از اتاق خواب بیرون آمد. سیگاری روشن کرد تا آرامش پیدا کند. و چون هیچوقت قبول نکرده بود که از بوی عطر زنش متنفر است و وقتی زنش آرایش میکند انگار نقاب مردگان را به صورت زده است و او دچار اشمئزاز میشود، فکر میکرد هنوز عاشق اوست. هنوز نفهمیده بود که چون احساس میکند دو رو و سازشکار است، همیشه عصبانی است. خواننده چیزی را که روی کاغذ نیامده درک نمیکند.
اگر شخصیت در لحظهای حساس، به نکتهای پر معنی پی ببرد، اما به دلیل اینکه نمیتواند آن را بیان کند، این نکته روی کاغذ نیاید، میتوان گفت که آن ادراک اطلا وجود ندارد. به همین دلیل هم در صورتی که بعداً رفتار شخصیت تغییر کند، خواننده آن را درک یا باور نمیکند. ضمن اینکه دلیل این تغییر را نیز- که در داستان نیامده- نمیفهمد.اگر شخصیت محیط پیرامونش را نبیند، معنیاش این نیست که آن محیط وجود ندارد. باید هر چه را که شخصیت نمیبیند اما در صحنه داستان مهم است، توصیف کرد، چون خواننده باید آن را ببیند، در غیر این صورت دیگر واقعیت محیط پیرامون شخصیت برای خواننده وجود ندارد. به همین ترتیب اگر شخصیت نتواند ادراکهایی را که رفتارش را تغییر داده است تشریح کند، نویسنده باید آنها را باید خواننده توضیح دهد. والاً تغییر رفتار شخصیت منطقی نیست.نویسنده باید در همان فصل اول از فن تبیین ادراکهای شخصیت استفاده کند. و وقتی توضیحات وی (نوسینده) در فصول بعد نیز ادامه یافت، خواننده از این اطلاعات تازه راجع به شخصیت، استقبال میکند. 83- جلسه نویسندگان خود را با دقت انتخاب کنیدجلسه نویسندگان نباید نوازشکده باشد و نویسنده نباید به جلسه برود تا دائم تملقش را بگویند و او را بستایند.به علاوه این جلسه نباید میدان رویاروییهای روانی شود و در آن هر یک از نویسندگان همچون روانکاران، شخصیت دیگر نویسندگان را ارزیابی کنند. فقط نوشته مهم است. و تحلیل انتقادی شخصیت دیگران جز اتلاف وقت و نیرو سود دیگری ندارد.و باز جلسه نباید محل درد دل شود و نویسندگان آشفتگیهای روحی، ترسها، عصبانیتها و مبارزات اجتماعی خود را به جلسه بیاورند. این گونه جلسات فایده چندانی ندارد، چرا که نویسندگان در جلسه حاضر میشوند تا چیزی از یکدیگر بیاموزند، نه اینکه انبوهی از غم و غصههایشان را بر سرهم آوار کنند.اگر شخصیت در لحظهای حساس، به نکتهای پر معنی پی ببرد، اما به دلیل اینکه نمیتواند آن را بیان کند، این نکته روی کاغذ نیاید، میتوان گفت که آن ادراک اطلا وجود ندارد. به همین دلیل هم در صورتی که بعداً رفتار شخصیت تغییر کند، خواننده آن را درک یا باور نمیکند. برای خوشآمد نویسندگان دیگر نیز نباید نوشت. نویسنده معمولاً بعد از چند هفته میفهمد که نویسندههای دیگر از چه نوشتههایی خوششان و نیز بدشان میآید. تلاش برای گرفتن تاییدیه از دیگر اعضای جلسه، باعث پیشرفت نویسنده نمیشود. رای نهایی خود نویسنده مهم است.اگر رئیس جلسه نویسندگان، نویسندهای حرفهای یا نیمه حرفهای است، نویسندگان دیگر باید مراقب باشند تا مبادا همه نوشتهها را طبق سلیقه رئیس جلسه نقد و بررسی کنند.نباید استعداد ویژه، منحصر به فرد و والای شخص نویسنده، قالب خاصی بگیرد. تنها چیز مهم دید شخصی و استثنایی نویسنده است که وی باید همواره آن را حفظ کند. 84- رمان دو قسمتیاگر بتوان رمانی را بر اساس ساختار غیر مرسوم رمان دو قسمتی نوشت، حاصل کار اثر بسیار موفقیتآمیزی خواهد شد. در رمان دو قسمتی، دو شخصیت اصلی بیشتر وجود ندارد و بقیه شخصیتها فرعی هستند و صرفاً نقش خاصی را در رمان ایفا میکنند. یکی از شخصیتهای اصلی، رمان را شروع میکند، ولی در نیمه دوم رمان، شخصیت بعدی جانشین او میشود و بقیه رمان را تعریف میکند. زمان رمان هم میتواند حال یا گذشته باشد.داستان: دو خواهر مسن: کلارا و اتل که دهه نودسالگی از عمرشان را پشت سر میگذارند، در خانه سالمندان زندگی میکنند. قسمت عمده رمان شرح خاطرات آنهاست که در حقیقت شخصیت واقعی آنها را افشا میکند.نیمه اول رمان، عمدتا داستان کلارا را بازگو و خواهر وی نیز نقش مهمی در آن ایفا میکند. داستان، بزرگ شدن، فارغالتحصیلی، ازدواج و بچهدار شدن آنها را تصویر میکند. اما وقتی آنها به سن 45 سالگی میرسند، تغییری ناگهانی و غافلگیر کننده در داستان رخ میدهد. نویسنده زاویه دید کلارا را کنار میگذارد و زاویه دید اتل را جانشین آن میکند.اتل شکل دیگر داستان را بازگو میکند. گو اینکه کلارا در این نیمه (دوم) رمان، نقش مهمی دارد. داستان، زندگی دو خواهر را از سن 45 سالگی تاکنون تصویر میکند: والدین آنها میمیرند، بچههایشان ازدواج میکنند و آنها نوهدار میشوند. و بعد شوهرانشان میمیرند، آنها پیر میشوند و به خانه سالمندان نقل مکان میکنند.دو رمان برجسته مامور مالیات جان فاولز و سوءتفاهم صد دلاری رابرت گروور براساس این ساختار نوشته شده است.فایده این ساختار آن است که وقتی خواننده از زاویه دید اول خسته میشود، همان داستان را از زاویه دید دیگری میخواند. البته این سخن بدان معنی نیست که شخصیت اول دیگر چیزی برای گفتن ندارد یا کاری نمانده تا انجام دهد، بلکه زاویه دید جدید همچون غذایی مقوی است و در نیمه دوم داستان جان تازهای میدمد. به علاوه زاویه دید دوم به برخی از وجوه داستان که زاویه دید اول نپرداخته نیز میپردازد. و چون هر زاویه دیدی سرعت، وزن (ریتم) و دید خاص خود را دارد، تنوع زیادی در دروننگریها، ادراکات و حوادث داستان ایجاد میشود.ادامه دارد... منبع: کتاب «درس هایی درباره داستان نویسی»- لئونارد بیشاپ/مترجم: محسن سلیمانیتنظیم برای تبیان:زهره سمیعی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 375]