واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: درس بیست و چهارم داستان نویسیکلاس درس داستان نویسی تبیاد ( دروس پیشین )85- فاجعه و واکنش
اگر شخصیتی در خیابان بدود و داد بزند: «میخواهد مرا بخورد!» و مردم ببینند که بچه گربهای وحشی دارد او را تعقیب میکند در سلامتی عقل و هوش شخصیت شک میکنند. و به جای اینکه او را نجات دهند، ژاکتی روی سرش میاندازند و آرامش میکنند. در داستان باید واکنش شخصیت متناسب با اهمیت حادثه باشد.صحنه: دبیر کل سازمان ملل، سفیر ده کشور آفریقای جنوبی را به میهمانی جشنی در باغی سرسبز دعوت کرده است و دارد از آنها پذیرایی میکند. قرار است پس از پایان جشن، اجلاسیهای تشکیل و اختلافات ارضی آنها حل شود. اما ناگهان دبیرکل با کف دست محکم به گردنش میزند و از درد فریاد میکشد و به این سو و آن سوی باغ میدود و داد میزند: «پینهدوز مرا گاز گرفت.»در مثال بالا علت تشنج عصبی (هیستری) در مقایسه با واکنش شدید شخصیت پیش پا افتاده است و رفتار شخصیت درشان دبیرکل سازمان ملل متحد نیست. به همین دلیل هم خوانندگان وقتی او اجلاسیه ملل متحد را اداره میکند، در وجود چنین شخصیتی شک میکنند. این نکته (واکنش باید متناسب با محرک باشد) در مورد شخصیتهایی که موقع مواجه شدن با فاجعهای تازه، واکنش چندانی از خود نشان نمیدهند نیز صادق است. صحنه: چهار مرد در اطراف خلیج سانفرانسیسکو قایق سواری میکنند. ناگهان مه غلیظی همه جا را میپوشاند. آنها صدای سوت کشتی را میشنوند و قبل از اینکه بتوانند سر قایق را برگردانند، به شدت با ناوی جنگی تصادم میکنند. مردها کشته میشوند و دریا اجساد باد کرده آنها را به ساحل میآورد. و بعد همسران آنها بالا سر اجساد شوهرانشان میآیند و به آنها خیره میشوند و شانههایشان را بالا میاندازند و همگی میگویند: «آه، آنها قایقرانهای خوبی نبودند» و میروند تا آرایششان را که خراب شده، تجدید کنند.واکنش زنها متناسب با فاجعهای که با آن مواجه شدهاند نیست. بیاحساسی آنها از بار عاطفی نمایش کاسته است و خواننده اتفاقات صحنه را باور نمیکند. اگر قرار است خواننده با شخصیتها ابراز همدردی کند، باید اشخاص در مواجهه با فاجعه، واکنشی شدید و در برابر حوادث پیشپا افتاده (مثل گاز گرفتن پینهدوزی بیآزار) واکنش جزئی از خود نشان دهند. سطحی یا عمیق بودن نمایش و واقعی نما بودن آن، بستگی به متناسب بودن واکنش شخصیت در برابر حادثه دارد. 86- توصیفهای شخصیت پردازانه
توصیف شخصیتها برای بسیاری از نویسندگان بیتجربه مشکل است. اگر چه توصیف ظاهری اشخاص برای داستان کفایت میکند اما تاثیر توصیفهای شخصیت پردازانه را ندارد. نویسنده نباید به توصیف ظاهر صرف قناعت کند، بلکه باید به شخصیتها زندگی ببخشد.مثال (توصیف معمولی): چارلز وارد اتاق شد. قدی بلند، موهایی خرمایی و چشمانی گود رفته داشت. روی گونه چپش نیز اثر زخم بود. با تانی و صدایی بم گفت: «سلام لورا.»جملات فوق جسم یا ظاهر چارلز را توصیف میکند، اما شخصیت او همچنان ناشناخته میماند. با افزودن عنصر شخصیتپردازی به مثال بالا، میتوان شخصیت او را نیز افشا کرد. اگر همزمان ظاهر و شخصیت کسی را توصیف کنید، دیگر لازم نیست یک بار ظاهر او را توصیف و بار دیگر شخصیتپردازی کنید. به علاوه میتوانید یواشکی اشارهای همه به گذشته شخصیت بکنید.مثال (توصیف شخصیت پردازانه): چارلز وارد اتاق شد و سایهاش روی دیوار افتاد. قدی بلند و پشتش قوز داشت، طوری که انگار آماده دعواست. چشمان گود رفتهاش با حالتی تهدیدآمیز برق میزد.اثر زخم روی گونه چپش که او را یاد موقعی که پانزده سالش بود و در خیابان دعوا کرده بود میانداخت، شبیه چنگکی تیز بود. با تانی گفت: «سلام لورا!» صدایش بم و تهدیدآمیز بود.در مثال بالا، نه تنها ویژگیهای ظاهری بلکه منش شخصیت نیز توصیف شده است. این بار توصیفهای ظاهری اطلاعات بیشتری به خواننده میدهد و زندهتر است. به علاوه میتوان با تعویض تصاویر، شخصیت پلید را تبدیل به آدمی مهربان کرد.مثال: اثر زخم روی گونه چپش که او را یاد موقعی که بچهای را از تصادم با کامیونی نجات داده بود میانداخت، شبیه بال پروانه بود.در اینجا نویسنده بدون آنکه مشخص باشد، اطلاعاتی را در صحنه گنجانده است. در حقیقت توصیف و توضیح را با هم ترکیب کرده و ضمن ارائه شخصیتی جالب، نوع (تیپ) شخصیت را نیز افشا کرده است. 87- نقد اثر خود
یکی از تجربیات مهم نویسندگی، نحوه خواندن اثر است. نویسندگان بیتجربه اغلب بیش از حد فصلهای مختلف اثرشان را نقد میکنند، آن هم نه به خاطر پرداخت بدفصلی خاص، بلکه به این دلیل که فصلی را به طور مجزا و بدون در نظر گرفتن ارتباطش با کل رمان نقد میکنند.نویسنده ابتدا به فصل اول و بعد به فصل دوم میپردازد و همینطور، تا رمان کامل شود. اما خواننده در هر فصل به طور مجزا، غور و بررسی نمیکند تا چند و چونی در مهارت نویسنده بکند، بلکه هر فصل را در ارتباط با کل رمان میخواند. خواننده نمیخواهد آموزش نویسندگی ببیند، بلکه میخواهد سرگرم شود. و همه رمان را یکجا، منتها در هر زمان کمی از آن را میخواند.خواننده یک دفعه از صفحه 58 شروع به خواندن رمان نمیکند و ناگهان به صفحه 94 نمیپرد و بعد دوباره به صفحه 17 برنمیگردد. اما نویسنده ممکن است موقع نوشتن، یک دفعه صحنه صفحه 61 رمانش را بنویسد و از آنجا یک راست سراغ صحنه آخر رمانش برود و نتیجه پایانی آن را بنویسد. وقتی نویسنده صحنهای را نوشت، آن را بازخوانی میکند تا ببیند آیا نمایشی و باور کردنی هست یا نه؟ و آیا با حل و رفع چند درگیری، درگیریهای جدید شروع میشود، و آیا الگوی رفتاری شخصیتها ثابت میماند یا نه؟ و غیره. در حقیقت نویسنده آنچه را که تازه نوشته بدون در نظر گرفتن نوشتههای قبل و بعدش، بازخوانی میکند.نویسندگان حرفهای رمان خود را مثل هنرمندی که دارد فیلی را روی تابلو نقاشی میکند تحلیل و بررسی میکنند. اگر هنرمند زیاد به تابلوش نزدیک شود فقط بافت اثرش را میبیند نه شکل آن را. اما اگر زیاد از تابلو فاصله بگیرد فقط شکل اثر خویش را میبیند. اما نویسنده باید جایی بایستد که بتواند همزمان شکل و بافت اثرش را نقد و بررسی کند.چه بسیار فصول درخشانی که نویسندگان بیتجربه، به دلیل نقد و بررسی مجزای هر فصل، کنار گذاشتهاند.باید پس از نقد و تحلیل هر فصل، زواید را با بیرحمی دور ریخت و نواقص را رفع کرد. اما موقع معاینه بیطرفانه فصول باید دید هر فصل چگونه در کل رمان به حیات خود ادامه میدهد و هر عضو رمان، چگونه کل بدنه رمان را تغذیه میکند.پ 88- برای چشمها بنویسید
قبل از اینکه خواننده نوشته را بخواند، آن را میبیند. به همین جهت نویسنده باید با چیدن جملاتش در کنار هم ضمن ایجاد تاثیر ادبی، تاثیری بصری (دیدنی) نیز ایجاد کند.خواننده با دیدن قالب بزرگی از کلمات، فقط نکات عمده جملات را میخواند و رد میشود. بدین معنی که اگر خواننده با بندی (پاراگرافی) یک صفحهای مواجه شود و مجبور باشد آن را بخواند، با سریع خوانی کل بند، فقط مفهوم کلی آن را درک میکند و سایههای متن (افکار ظریف، معانی ضمنی و غیره) را نادیده میگیرد.خواننده با صحبتهای یک صفحهای شخصیت نیز همین کار را میکند. ممکن است شخصیت نکات مهمی راجع به گذشته، حال و آینده افشا کند، اما خواننده با دیدن کپه بزرگی از مطالب، از خود میپرسد: «آیا لازم است همه این صحبتهای بیمعنی را بخوانم؟ حرف حساب این شخصیت چیست؟»مسلماً قالب بزرگی از قطعهای توصیفی، صحنه (زمان و مکان) داستان را کاملاً تشریح خواهد کرد. اما آیا استفاده بیش از حد از جزییات ارزشی هم دارد؟ آیا ردیف کردن اسامی تک تک گلهای باغ، باغ را باغتر کند؟ و بالاخره چرا باید به جای توصیف متناسب صحنه، از جزییات واقعی بیش از حد استفاده کنیم؟ توصیف بیش از حد، حرکت شخصیت و حوادث را کند میکند و باعث میشود خواننده مطالب را نخواند.تلویزیون به دلیل اینکه وقت مطالعه مردم را پر کرده است تا حدودی در این زمینه مقصر است. تلویزیون: فیلم و صدا، تقریباً همه کارهای بینندگان را انجام میدهد. حرکت تصاویر تلویزیونی بسیار سریع است. به علاوه رسانهای اجتماعی و متخصص در پرداختن به مسائل سطحی است. تلویزیون فعالیتهای انسانها را خلاصه میکند و بینندگان نیز با آن و با این نحو جملهبندی همدلی نشان میدهند. وقتی خواننده میتواند لم بدهد و تماشا کند، چرا باید رنج خواندن را بر خود هموار کند؟ به خصوص اگر معتقد باشد که هر دو به یک اندازه سود دارند؟ نویسنده باید برای اکنون بنویسد.ادامه دارد ... منبع: کتاب «درس هایی درباره داستان نویسی»- لئونارد بیشاپ/مترجم: محسن سلیمانیتنظیم برای تبیان:زهره سمیعی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 380]